خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: یوسف علیخانی نویسنده و مدیر نشر آموت طی روزهای اخیر در یک پست در صفحه شخصی خودش در یکی از شبکههای اجتماعی از مخاطبان خواست تا به این سوال پاسخ دهند که آیا برایشان پیش آمده که رمانی را نتوانند تا انتها بخوانند و آن را نیمه کاره رها کنند.
این پست در طی چند روز در فضای مجازی و در میان طرفداران کتاب و ادبیات با واکنشهای متفاوتی روبرو شد و به گفته علیخانی بیش از هزار کامنت در پاسخ به این سوال ارائه شد که به گفته علیخانی در آنها از ۴۴۰ عنوان کتاب یاد شده و ۵۸۰ عنوان نیز به صورت تکراری یاد شده بود.
اما نکته قابل توجه درباره پاسخهای ارائه شده در این زمینه نتیجهای بود که این جامعه مخاطب هزار نفری ارائه داده بودند. در میان این جمعیت ۶۶ نفر از رمان صدسال تنهایی، ۴۷ نفر از رمان عقاید یک دلقک، ۳۰ نفر از رمان دنیای سوفی، ۲۲ نفر از رمان بیوه کشی و ۱۷ نفر از رمان کوری به عنوان آثاری که نتوانستهاند تا پایان آن را ادامه دهند یاد کردهاند.
علیخانی درباره این واکنش کاربران فضای مجازی در یادداشتی به تحلیل این اتفاق پرداخته است. متن این یادداشت را در ادامه میخوانید:
همین اولاش اعتراف کنم فکر نمیکردم از این سوال، این اندازه استقبال بشود.
انگار یک فنر را هی فشار داده باشی و مراقب نباشی که یک جایی ممکن است در برود.
حالا سوالی که پرسیدم حکم همان فنر را داشت. شاید به ظاهر فقط یک سوال و یک مجموعه جواب بود اما دادههای این پست میتواند موضوع چندین پایاننامه و تحقیق در حوزهی کتابخوانی و کتابنخوانی شود.
اگر خبرنگار حوزه کتاب بودم، حتما این موضوع را سوژهی خبریام میکردم و تلفن به دست، زنگ میزدم به نویسندهها و مترجمان و ناشران و کتابفروشان و منتقدان، و دربارهی این موضوع بحث میکردم با آنها.
میدانید چرا؟
چون این سوال، خط قرمز بودن یا نبودن است. مسئله اولِ کتاب خواندن یا کتاب نخواندن است.
و نود و نه درصد ما نویسندهها و مترجمان و کتابفروشها و ناشران، با این که تا حدودی از این ماجرا باخبر هستیم اما خودم را زدهایم به ندیدن. و شدهایم مصداق آن مثل معروف که کسی را که خواب است میتوان بیدار کرد اما کسی را که خودش را به خواب زده، نمیتوان بیدار کرد.
حالا چرا این لیست مهم است؟
قاعدتا یوسف علیخانی نویسنده که سالها در جمعهای ادبی بزرگ شده و در واقع از آدمهای کتابخوان این حوزه آموخته که چطور کتاب بخواند وضعاش با یوسف علیخانی ناشر فرق دارد. یوسف علیخانی ناشر، نگاه میکند به دست و چشم و تقاضای خوانندهها که چه میپسندند و همان را عرضه میکند که خوانندهها میخوانند، و اینجاست که جدل آغاز میشود. علیخانی نویسنده چه کتابهایی را میپسندد و عموم مخاطبان چه کتابی را میپسندند و سرآخر علیخانی ناشر چه کتابی را منتشر میکند.
انتشار هم خیلی مهم نیست. یکی از بحثهای اساسی در حوزه نشر این نیست که چطور بیشتر بفروشیم، توجه به این مبحث است که چطور کتابی را بفروشیم که مخاطب دوباره پیش ما برگردد و از خود ما خرید کند. فروش کتاب شاید سادهترین کار دنیا باشد اما این که بتوانی اعتمادسازی بکنی، کاری سخت را در پیش گرفتهای. به همین دلیل باید با مخاطب گفتگو کرد و کتاب مناسباش را به او پیشنهاد داد.
مخاطبان چند دستهاند:
اول دستهای که حرفهای هستند و اصلا به پیشنهاد منِ کتابفروش و منِ منتقد و منِ رسانه و منِ معرف، توجهی نمیکنند. وقتی به کتابفروشی میروند، مستقیم سراغ همان کتاب خاص میروند و خریدشان را میکنند و بعد هم به خلوت خود راهی میشوند.
دسته دوم، کسانیاند که میخوانند اما خواندن کار همیشگیشان نیست. دوست دارند که کارشان بشود کتابخوانی، و نمیتوانند و در واقع نمیرسند به این شوقشان. این گروه، گوش به زنگ هستند تا کتابی از نگاه اهل فن و ادب سر و صدا بکند. و اغلب هم سراغ کتابهای جایزهبگیر و منتقدپسند، و به اصطلاح نخبهگرا میروند.
دسته سوم، کسانیاند که کتاب و فیلم و تئاتر و موسیقی و ... هنرهای هفتگانه را چون رنگینکمان، دوست دارند. هر وقت باران بزند، میآیند بیرون و به این رنگینکمان نگاه میکنند و لذت میبرند. این گروه فقط بعد از رعد و برق و باران و درآمدن رنگینکمان، پیدایشان میشود. قاعدتا این گروه کتابهایی را دنبال میکنند که سر و صدا کرده باشد؛ در جمعهای خصوصی یا فضای مجازی یا ...
دسته چهارمی هم هستند که اتفاقی وارد کتابفروشی یا نمایشگاه کتاب شده باشند. این گروه شنیدهاند کتابخوانی خوب است و آدم را فرهیخته میکند و آدمهای کتابخوان دوست داشتنیترند. مشکل بزرگ این گروه که اتفاقا جامعهی آماری زیادی را تشکیل میدهند، این هست که نمیدانند چه کتابی باید بخرند. اینجاست که کار من کتابفروش هست به راهنماییاش بشتابم. باید آمادهباش بایستم و هر کتابی که او برداشت، برایش توضیح بدهم. ممکن است این گروه حتی با دیدن رنگ جلد یک کتاب، خوششان بیاید از آن کتاب، و من کتابفروش وظیفه دارم برایش توضیح بدهم که چه فرشته یا چه هیولایی داخل کتاب نشسته است.
مساله اتفاقا همین گروه سوم و چهارم هستند. گروه اول و دوم میدانند چه کتابی میخواهند اما گروه سوم و چهارم نمیدانند.
البته گروههای آماری پنجم و ششم و ... هم هستند که نمیخواهم وارد بحث درباره آنها بشویم. مثلا گروهی که کتاب. ها را برای ست کردن رنگ آشپزخانهشان میخواهند. یا گروهی که برای پز دادن، درباره کتابی حرف میزنند. یا حتی شنیدم جدیدا گروههایی تشکیل شده که به وسیله آن خود درمانی میکنند. بگذریم.
با نگاهی سردستی به پاسخهایی که به این سوال داده شده است میبینیم بیشترین نظرات منفی برای شاهکار ادبی قرن «صد سال تنهایی» نوشته گابریل گارسیا مارکز هست. این پاسخها به هیچ وجه نمیگویند این کتاب، کتاب بدی است. بلکه میگویند کتابفروشی که از روی ناآگاهی این کتاب را به همه طیف مخاطب پیشنهاد داده، بهتر است کارش را عوض بکند.
«صد سال تنهایی» یکی از بهترین کتابهایی است که من یوسف علیخانی خواندهام و اگر بخواهم ۱۰ کتاب از میان هزاران کتابی که خواندهام، اسم ببرم، بیتردید یکیاش همین شاهکار مارکز است و حتی میتوانم برایتان از حفظ، بخشهایی از کتاب را بخوانم اما آیا میتوانم به خواهرم و برادرم و اقوام دور و نزدیک و دوستانم که سالی یک کتاب میخوانند پیشنهادش کنم؟ گیرم اصلا پیشنهاد کردم. آیا شیوه خواندن این کتاب را حوصله دارم توضیح بدهم که این کتاب را چطوری باید بخوانی تا گیج نشوی؟ که گیر نکنی. که لذت ببری. که ...
اینها که میگویم نافی این مساله نیست که من ناشر یا کتابفروش وظیفه داریم یک کتابی که منتشر میشود، در ماههای اولیه انتشارش، به همه پیشنهاد بدهیم تا نظرات جمع بشوند. که معلوم بشود این کتاب را گروه اول فقط میپسندند یا گروههای دیگر هم با آن همراهی خواهند داشت؟
خلاصه این که این کامنتها، یک هشدار بودند. هشدار به این که به مردم فحش ندهیم که کتاب نمیخوانند. به مردم نگوییم فرهنگ کتابخوانی ندارند. به کسی توهین نکنیم که چون فلان کتاب را که من می فهمام تو نفهمیدی، پس آدم نادان و عامی هستی. نیشگونی از خودمان بگیریم که چه کردهایم در این راه؟ چقدر راه را به هم نشان دادهایم یا بر هم بستهایم؟ چه کاشتهایم که حالا انتظار درو داریم؟
نظر شما