رفیع پیتز فیلمسازی را از سال 1375 با فیلم "فصل پنجم" آغاز کرد. قصه فیلم اقتباسی بود از داستان بهرام بیضایی که به روابط جمال وندی ها و کمال وندی ها در روستا می پرداخت. جغرافیای روستا، فضای بدوی، مناسبات خاص برخاسته از اجتماعی کوچک و سنت زده و عشقی که به نوعی رقابت و مسابقه تبدیل می شود از مولفه هایی است که برخی از آنها تبدیل به مولفه مشترک کارگردان می شوند. پیش از پیتز، یدالله صمدی هم در فیلم "اتوبوس" نگاهی به داستان بیضایی داشت که فیلمی گرم و جذاب با بهره گیری از مایه های کمدی بود.
در "فصل پنجم" بدون آنکه رویکرد کمدی کاملاً محو شود، اما تمرکز بر شکل گیری رابطه مهربانو و کرامت قرار می گیرد که در آستانه ازدواج با یک سوء تفاهم تبدیل به دشمن و رقیب می شوند و خانواده های آنها که دو قطب روستا هستند به تبعیت از این مسئله وارد درگیری و کشمکش شده و به آن دامن می زنند. فاعلیت زن (مهربانو) از ویژگی هایی است که او را از زنان و دختران عام روستایی که همیشه در سایه پدران و خانواده خود هستند جدا می کند. در واقع مهربانو است که به خاطر غرورش بازی را شروع می کند که به ورود مینی بوس به روستا و مسائل برآمده از آن منجر می شود. در انتها هم خودش با اعلام آتش بس و فرستادن مردان خانواده برای کمک به کرامت که با مینی بوس در جاده مانده، به بازی خاتمه می دهد.
"فصل پنجم" موفق شد جوایز متعددی از جشنواره پانزدهم فیلم فجر، روستا، رشد و چند جشنواره خارجی دریافت کند که در کنار بازتاب خوب فیلم توانست پیتز را در اولین تجربه کارگردانی در سینمای ایران، صاحب نگاهی خاص معرفی کند.
زمستان است
"صنم" فیلم دوم کارگردان بود که با فیلمنامه ای از ملک جهان خزاعی، مادر کارگردان که از طراحان صحنه و لباس صاحب سبک سینما، تئاتر و تلویزیون محسوب می شود، در 1378 ساخته شد. فیلم به مایه هایی می پردازد که در اثر بعدی فیلمساز هم به نوعی لحاظ می شود و به نظر دغدغه های او هستند. فضای بدوی و بکر روستا، روابط محدود درون گروهی اجتماعات کوچک و این بار مادر و پسری کوچک که با مرگ پدر به نوعی تک افتاده اند. موقعیت این دو نفر از آن جهت برجسته می شود که می خواهند در فضا و روابط محدود حاکم، حقانیت پدر و دزد نبودن او را به دیگران ثابت کنند ...
مفاهیمی چون تقابل اقلیت در دل یک اکثریت بزرگ و ناگزیری که شخصیت های تک افتاده به نوعی دچارش هستند از مولفه هایی هستند که در فیلم بعدی فیلمساز هم مورد توجه قرار می گیرند. در واقع شاخصه کار پیتز از خلال این سه اثر شکل می گیرند و بازشناسایی می شوند. این فیلم هم موفق به کسب جوایزی از جشنواره رشد و چند جشنواره خارجی شد.
پیتز سال 1384 با ساخت فیلم "زمستان است" رویکردی دوباره به اقتباس ادبی دارد که می توان این دغدغه را به عنوان بارزترین شاخصه کاری او محسوب کرد. قصه "سفر" محمود دولت آبادی این بار دستمایه کار او قرار می گیرد تا ادای دینی هم داشته باشد به هنر موسیقی و شعر. شعر "زمستان است" مهدی اخوان ثالث و آواز محمدرضا شجریان انتخاب های فیلمساز برای همسویی با روح اثر و تأثیرگذاری آن هستند که این همسویی در مورد آواز استاد شجریان، نوع استفاده از آن و همخوانی با کلیت اثر جای حرف دارد.
مسئله اصلی فیلم مهاجرت است. مهاجرت است که شوهر میانسال زن را که بیکار شده به جایی دیگر می کشاند و زن و بچه تنها می مانند. مهاجرت است که مختار را که کارگاهش تعطیل شده به آن شهر کوچک لامکان و زمان می کشاند تا از پیامدهای ناگزیر آن بی نصیب نماند. قرینه پردازی مردی که شهر را تر ک می کند و مردی که به شهر وارد می شود هر دو به بهانه کار ولی در واقع به خاطر روح ناآرام مردانه که در یک جا آرام نمی گیرد، از مفاهیمی است که جایگاه مدینه فاضله یا آرمان شهر را در ذهنیت هر فرد به چالش می کشد.
همانطور که اشاره شد فیلم بنا به مقتضیات ساخت در جغرافیا و زمان نامعلوم رخ می دهد که از ویژگی های قصه دولت آبادی نیست. مهاجرت که برخاسته از معضل بیکاری است به عنوان مسئله اولیه فیلم، نیاز به چیدمان فضایی دارد که انتخاب کارگردان برای ترسیم آن فضای سرد و تیره ای است در فصل زمستان بدون رنگ آمیزی خاصی حتی در لباس و چهره شهر.
فضای سردی که به نوعی بی مهری آدم ها را به هم از وجه یک حس به یک تصویر تبدیل می کند. حضور قطار به عنوان یکی از ساکنان شهر که تهدیدی بالقوه برای زنان و وسوسه ای دائمی برای مردان آنجا محسوب می شود، از عواملی است که به وارد شدن مسئله فیلم یعنی مهاجرت به بطن قصه کمک می کند.
فیلم آشکارا در شخصیت پردازی از نگاه و پرداخت سیاه و سفید پرهیز می کند و حتی به افرادی چون صاحبان کار که مختار را جواب می کنند، به نوعی حق می دهد. چون اوست که توجه و قابلیت لازم را برای به دست آوردن کار از خود نشان نمی دهد. به تعبیر اخوان ثالث در شعر "زمستان است" همه این تلخی و گزندگی و بی مهری برخاسته از حال و هوای زمستان است نه چیزی دیگر.
مشخص است که شکل گیری عشق در چنین زمستان و فضای سردی، با مولفه هایی متناسب با جنس فضا و موقعیت به تصویر درمی آید. عشقی که شاید بتوان آن را هم پیامد سردی زمستان، تنهایی و تک افتادگی آدم ها دانست نه معنای واقعی کلمه عشق. زن و پسر تک افتاده در کنار رکود و فقری که همه شهر را فرا گرفته و ... ناگزیری شکل گرفتن این رابطه را پررنگتر می کنند.
فیلم از جهت ریتم و کشش کندی و سکون خاصی دارد که همخوان با جنس قصه به حداقل دیالوگ هم می رسیم. همه کنش و واکنش ها از پس گذر چند نگاه و تکرار آن استوار است. مثلاً موقعیت انفجاری پایانی که بیش از هر چیز به دوئلی مردانه می ماند، در ساکن ترین و تصویری ترین شکل تصویر می شود. شوهر که ناقص از سفر بازگشته متوجه می شود زنش با شنیدن خبر مرگ او ازدواج کرده و این رویارویی بین او و مختار شکل می گیرد. در حالی که نگاهی به هم رد و بدل می کنند و ... وقتی قطار عبور می کند شوهر خود را زیر آن می اندازد.
"زمستان است" را باید متعلق به سینمای هنری و شخصی دانست که هر چند مولفه های هنرمندانه شاخصی در آن وجود دارد نمی تواند مخاطب را به راحتی تا پایان فیلم با خود همراه کند. فیلمی که فقط به دلیل همزمانی فصل با نام فیلم این طور ناگهانی و بدون اطلاع کارگردان اکران شد! در شرایطی که کارگردان حاضر بود بهای رفتن به جشنواره پالم اسپرینگز امریکا برای برگزیده شدن فیلم را به لقایش ببخشد، اما زمان اکران همراه با مخاطبان هموطنش فیلم را ببیند ... هوا بس ناجوانمردانه سرد است ...
نظر شما