به گزارش خبرنگار مهر، در مورد فضیلت گریه در موقع سحر و اقامه نماز شب و همین طور گریه بر شهادت امام حسین(ع) بسیار گفته شده است. مرحوم آیتالله بهجت قدسسره در این باره می نویسند: «آنهایی که بُکای(گریهی) مردم را ـ نعوذ بالله ـ امر غلطی میدانند، چه میگویند؟! این «بُکاء مِن خَشیَة الله؛ گریه از خشیت الهی» عمل انبیاء است. چه میگویند؟! مسئلۀ بکاء(گریه) بر سیدالشهداء المظلومین علیهالسلام، این هم مثل بکاء از خشیة الله است. این هم همان اجر را دارد. قطرهاش چقدر [فضیلت و اجر دارد]. بعضی میگویند: گریه چه فایدهای دارد؟ فایدهاش این است که اتصال روحی انسان با خود سیدالشهدا علیهالسلام و با حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله و با خدا در ترقی است؛ با همین بکاءها.» (رحمت واسعه، چاپ۴، ص۲۷۰)
حسینعلی رمضانی، مدرس دانشگاه و عضو شبکه پژوهشگران و محققان علوم انسانی نوشته ای ادبی ـ عرفانی نوشته و شعری در مقام والای اشک، سروده که در ادامه با هم می خوانیم:
انسان در عالم دنیا مسافری بیش نیست. او توشه ای برای گذران عمر می خواهد نه داشته ای برای بقای دائمی در این دنیای فانی. او آمد تا برود. دنیا ممرّ است نه مقرّ. قرار انسان در عالمی دیگر رقم خواهد خورد. انسان را در گذشته با آب حقیقت و گل ظلمانی ترکیب کردند و روح حیات در او دمیده شده است و در حال و اکنون! در بین بودن و نبودن، در شدنی دائمی به سر می برد و در آینده یا همان تعاقب، به سیر کمالی خود ادامه می دهد تا قیامت کبری برپا شود و چه خوش فرمود امیر بیان علی(ع) که: خدا رحمت نماید آن کسی را که بداند از کجا، در کجا و به سوی کجا می رود.
انسان در دو امر عظیم زمان و مکان و دو مجهول اول و آخر هستی! محصور است و این دو امر نمی گذارد نسبت به آینده ای که در پیش دارد باخبر شود. او ظاهراً راهی به عالم دیگر ندارد، در حالیکه بُعد دیگرش با رعایت برخی امور فربه خواهد شد و میل به عالم بالا خواهد یافت. آن زمان که کالبد انسان سنگین شود، امر روحانی هم سنگین خواهد شد و قابل و لایق پرواز به عوالم دیگر نیست. انسانی که در ماده فنا شود در روح بقا نمی یابد. انسان باید از ماده به عنوان ابزار عبور کند و در سیر کمال، به عالم روح و ریحان و معنا رسد. عالم جسمانی، مادی و کالبدی مملو از محرک هایی است که انسان را به خود مشغول می کند و نتیجه این دل مشغولی چیزی جزء غفلت نیست. دار عالم دار بده - بستان است؛ بدین معنا که اگر عمر شریف و اعضا و جوارح را در حظّ امور مادی و فانی صرف کردی! حظّ باطنی و روحانی که باقی است، از تو سلب خواهد شد.
حقیقت دین بر پایه معرفت النفس بنا نهاده شده است و انسانی که خود را شناخت تمام حقیقت برای او نمایان می شود. کل عالم تفسیری از وجود حضرت حق می شود و انسان خود را در ذیل عالم امر الهی محو و بی خود می داند. افضل معارف معرفت خود است که با شناخت خود، آیات انفسی در وجود انسان تفسیر می شوند و بواطن آیات آفاقی نیز بر انسان آشکار می شود. برای رسیدن به مرتبه معرفت و درک حقایق و حکمت های آیات الهی چه در آفاق و چه در انفس، باید از مسیر شریعت عبور کند. شریعت هم مقدم است و هم مقدمه! مقدم است؛ چرا که هدف غایی تمام احکام الهی رسیدن به خدا بوده و مقدمه است؛ چراکه تنها از طریق رعایت حدود الهی می توان به حقیقت دست یافت.
انسان فاقد شرع در حالیکه می داند یک روزی باید بار سفر بربندد و به سوی عالمی دیگر برود، با این حال در رخوت، غرور، خیال و اوهام، مستی شهوت و ... در جهلی دائمی به سر می برد. رخوتی از جنس کسالت و تنبلی در انجام تکالیف واجب و مستحب، غروری از جنس داشته های زودگذر چون؛ قدرت، ثروت و شهرت، خیال و اهامی از جنس شیطنت که موجب زینت و جلوه نمایی های زرق و برق عالم فانی شده و مستی شهوتی از جنس خور و خواب و جنس مخالف در تکثری قیاس پذیر؛ این داستان زندگی انسان های غفلت زده ای است که از خود در بی خودی و مستی این عالم که همچون مردابی متعفن مخاطب خود را به درون فرو می برد، می باشد و راه برون رفت آن نیز چیزی جز، تذکر نیست؛ که با ذکر خدا دل های تشویش زده از تکاثر، میل به اطمینان می یابد. ذکر الهی و در کنارش ذکر دائمی مرگ که در روایات بدان توصیه شده است، موجب آرامش قلب انسان های عامی و موجب رشد و ارتقای معرفتی انسان های مؤمن خواهد شد.
مقام ذکر، مقامی است که انسان با رسیدن به آن مرتبه، از هر چه یاد غیر خدا دوری جسته و خود را در محضر حضرت دوست می بیند.
ذکر گفتن دم به دم دائم سجود مرغ جانت پر زنـــد تا بام جود
آن دمی کز تو نیــاید هیچ کار ذکر "یا حق" گفتنت آید به کار
دائمت باشـــــد همه اذکار او ذکر اکبر، حمد و سبحان کار تو
مرغ جانت را رها کن زین ثرا تا ثریــــا می برد این ذکرها
ذکر او گر آن دم از یادت رود گر فراموشی ز او دامت شـود
مرغ جانت را نیابی تو رها پر زنان و پای کوبان در ثنا
کرده ای صـدها جفا اندر جفا کی بود در این جفا اندک وفا؟
یاد او آرام جان است ای صنم بایدش باشی تو ذاکر دم به دم
انسان هایی که در عالم مادی برای رسیدن به حظّ بیشتر از هیچ کاری دریغ نمی کنند، از یاد حضرت حق و ذکر مرگ، غافل بوده و در مستی داشته های این دنیایی غوطه ور می باشند. این سنت انسان های حقیر است که دل بسته و وابسته داشته های مادی و فیزیکی خود شوند. در برابر این افراد مغرور، انسان های وارسته ای هستند که با داشته های روحی – روانی و فکری – علمی از خشیت الهی در خوف و رجا به سر می برند. بر خود و داشته های خود نمی نازند. هر چه دارند را امانتی از سوی یار دانسته و اگر هم قابلیتی در درون قلب و جانشان پدیدار شده، از لطف و کرم او می بینند. این انسان های عارف که نمایندگان خدا بر روی زمین و نماد مقام خلیفه اللهی می باشند در شوق و مستی دوست، دست افشان می باشند و مرغ جانشان در طرب دائمی به سر می برد:
مرغ دیگر مرغ شوق است و طَلَب رفــتن ره می نشـــاید بی طَرَب
گر طَلـَـب، دانی نبــاشد بهر یار کار بی حاصل بود، آن نیست کار
بند این مــرغ عظــیم شــاه بال بند سهل است و دگر صِرف مقال
گر که بی شور و طلب حرکت کنی ره نمی یابی که این زحمت کنی
آن دلیل، جــز از برای طالبان کار! بی مایه بود، آب است، نان
انسان ها دائماً در طیف غم و شادی به سر می برند. سری که با سودای عقل قیاس گر به دارایی های خود می نگرد و از عشق و دلدادگی بهره ای نبرده است، شوقی برای رفتن ندارد و برای ماندن دست و پا می زند. در مقابل، انسان عاشق! دل بر گِل نمی بندد و قلب را به دور از اغیار، آب و جارو نموده و منتظر دلدار می ماند و در وصل و هجران و در بین اشک و آه در تلاطم می باشد. او قلب زنگار زده خود را با اشک پاکیزه می کند و با صیقل قلب، نور حق بر آن ساطع خواهد شد. مقام اشک مقام والایی است که تنها اهلش حقیقت آن را درک می کنند.
نویسنده بر این باور است که رابطه وثیقی بین اشک و رحمت حضرت حق وجود دارد، اما بارش رحمت الهی وابسته به شکسته شدن دل و ابری شدن دیدگان می باشد؛ چرا که تا حرارت خورشید عشق بر اقیانوس قلب انسان لایق و قابل تابیدن نگیرد؛ قلب بخار نکرده و هیچ ابری بر آسمان رحمت حضرت حق رویت نخواهد شد و باریدن نخواهد گرفت. اشک هویتی دارد از جنس وصل و هجران! وصل و هجرانی برآمده از عالم تکاثر و یا عالم کوثر. فرق بین این دو اشک از زمین تا آسمان است. آری! فرق است بین گریستن کسی که در اثر فقدان امری مادی، مقام بلندبالای اشک را به هدر می دهد و کسی که در قبض و بسط عالم معنا بر قلب قابلش، مقام اشک به او عنایت می شود.
این یک واقعیت است که ماهیت اشک برای ما انسان ها هنوز پوشیده است. چرا ما انسان ها در حالاتی چند، اشک از دیدگانمان جاری می شود و چرا اشک زیباست؟
اشک آن زمان چشمان انسان را نوازش می دهد که یا وصلی حاصل شده و یا هجرانی! یا چیزی عطا شده و یا امری فوت شود. گاه انسان با رسیدن خیری شاد می شود و در آن هنگام اشک شوقی می ریزد و گاه انسان بر اثر فوت امری ناراحت شده و اشک حزن جاری می شود. منشاء این دو حالت چیست و تفاوت این دو چه می باشد؟
منشأ این دو حالت؛ یعنی حزن و شادی قلب است. قلب گاه منقبض و گاه منبسط می شود. در اثر هجران و فقدان کسی یا چیزی منقبض شده و در اثر وصل و عطایی منبسط می شود و ماهیت اشک در این دو حال متفاوت است.
حال باید دید که قلب انسان با عطا و وصل چه کسی و چه چیز بسط می یابد و با فراق و هجران چه کسی و چه چیزی منقبض می شود؟ گاه وصل این کس و این چیز برآمده از عالم تکاثر و مادی است و قلبی که منبسط می شود و اثر آن در شادی زودگذر بوده و اشک شوقش نیز برای آن جاری می شود. گاه وصل آن کس و آن چیز برآمده از عالم کوثر و معناست و قلبش بر اثر جمال دوست بسط یافته و شادی آن وصف ناشدنی بوده و اشکی هم که جاری می شود، قابل وصف نیست. گاه فقدان این کَس و این چیز، برآمده از عالم دانی بوده و قلبی که منقبض گشته و غمی که وقار و سکینه را از انسان ربوده و اشکش نیز سرد و بی روح می باشد. گاه نیز هجران آن کَس و آن چیز برآمده از عالم باقی بوده و قلبی که در اثر جلال یار قبض یافته؛ هر چند وقارش را از دست داده، اما سکینه درون را حفظ نموده و اشکش را ملائکه به عرش اعلی می برند. پس ای جان برادر فرق است بین این و آن!
نظر شما