خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: کتاب «جندی مکلف» که به تازگی از سوی نشر کتابستان به چاپ دوم رسیده است دربرگیرنده خاطرات حسین اصغری از پاسداران سپاه حفاظت انصار است. خاطراتی که شرح اسارت یکی از محافظان سران سیاسی انقلاب در دهه شصت را روایت میکند. تا همین اندازه گفتن از کتاب نیز بدون شک خوانش آن را جذابتر میکند اما وقتی بدانیم که اصغری تنها رزمنده اسیر شده در یگان خود و حرفه خود به شمار میرود، خوانش خاطرات او بدون شک جذابتر نیز خواهد بود. به بهانه تجدید چاپ این کتاب با وی و نیز محسن صالحیخواه به عنوان گردآورنده این اثر گفتگویی داشتیم که در ادامه میخوانید:
در این یکی دو روزی که این کتاب را میخواندم به این مساله بسیار فکر میکردم که از کجا صحبت کردن با شما را شروع کنم. در نهایت چیزی که به فکرم رسید این بود که از شما سوال کنم فیلم «بادیگارد» آقای حاتمیکیا را دیدهاید؟
اصغری: بله.
اشارههایی که در این فیلم به زندگی یک محافظ میشود و صحبتهایی که آقای پرستویی در مقام آن محافظ با مافوق و خانواده و دوستان خود دارد با بخشی از سرگذشت زندگی شما که در این کتاب روایت میشود شباهت زیادی دارد. دوست دارم بدانم اگر شما جای آن محافظ و به اصطلاح بادیگارد این فیلم بودید، چه واکنشی از خود نشان میدادید؟
اصغری: فیلمی که آقای حاتمیکیا در مورد یک بادیگارد یا محافظ درست کرد نمایش دهنده شخصیتی است که به نظرم در برخی مواقع که با چالش جدی روبرو میشود انتخاب به موقع و خوبی دارد. حالا من نمیدانم که ایشان با چه سناریویی کار را ساختند اما من بعد از آزادیام از اسارت نیز دوباره همان کار قبلیام را شروع کردم.
و کسی هم از نظر حفاظتی به شما نگفت چون اسیر بودید و مشخص نیست در آن دوران بر سر شما چه آمده نمیتوانید دوباره محافظ باشید؟
چرا. گفتند. بعد از اسارت وقتی به محل کار سابقم بازگشتم و خواستار بازگشت به کار شدم مدت زیادی من را معطل کردند با این بهانه که پرونده شما در دست بررسی است. خاطر هست روزی یکی از دوستانم در خیابان پاستور به من فهماند که به خاطر اتفاقی که برایم افتاده، دستور آمده که به کارگیری نشوم. آن روز که این حرفها را شنیدم خوب یادم هست. دنیا داشت روی سرم خراب میشد. من تنها فردی بودم که از بخش حفاظت اشخاص اسیر شده بود و تحقیق و کسب اطلاع درباره من کار سختی نبود اما چنین تصمیمی داشتند برای من میگرفتند.
در اوج ناامیدی همان روزی که دست رد به سینهام خورد، در میدان پاستور یکی از دوستانم را دیدم. دید حال و روزم خیلی خوب نیست. ناهار را با هم بودیم و در جریان غذا خوردن از قضیه مطلع شد. آن بنده خدا شد وسیله خیر و ترتیبی داد برای ادامه کارم. بعد از اسارت منتقل شدم سپاه حفاظت از ولی امر و حدود ۳ سال آنجا خدمت کردم. بعد برگشتم سپاه انصار و از صفر شروع کردم.
البته این را هم بگویم که من کارم را با ماجرای جبهه و اسارت تفکیک کردهام؛ یعنی تمام سنواتی که در منطقه بودم و منجر به اسارت شد را در یک سپرده بلندمدت گذاشتم و از آن خرج نکردم. وقتی هم که آزاد شدم نیامدم بگوییم من چنین عقبهای داریم و الآن جای من کجاست؟ من دوباره در حفاظت کار خودم را شروع کردم گرچه برخی جاهایش طعم خوشی نداشت.
پرویز پرستویی جایی در فیلم بادیگارد و در زمانی از کار حفاظت خسته شده است، میگوید من را از این کاری که تا حالا میکردم جدا کنید و به جای دیگری بفرستید و حتی بازنشسته کنید، میخواهم بدانم شما از کاری که داشتید احساس خستگی هم کردید و اصلا شد به این فکر کنید که دیگر بست است سراغ ماجرای دیگر بروم؟
اینکه بگویم خسته شدم به واقع اینطور نبود ولی بعد اسارت که به کار برگشتم یکسری کارها داشت شکل میگرفت که به مزاج من خوش نمیآمد ولی چون رفتن به جبهه برای من امری اعتقادی و برپایه امر حضرت امام(ره) بود و زنده ماندن من هم امری خدایی و در ادامه باید مطیع امر ولایت میبودیم، ساکت نشستیم و گوش به فرمان هر چه ایشان بگویند. البته اذعان میکنم که یکسری جاها گله و انتقاد داشتیم ولی سکوت اختیار کردیم چون رهبری بالا سر کار نظام بودند و سعی کردیم تنها مطیع ایشان باشیم. رفتن به جبهه و ماندن در اسارت را هم با همین باور به جلو برده بودم.
کتاب «جندی مکلف» مقطع خاصی از زندگی حسین اصغری به عنوان یک نیروی فعال در بخش حفاظت از شخصیتهای درجه اول سیاسی نظام را روایت میکند. مقطعی که در آن چنین نیرویی به جبهه میرود و اسیر میشود. کتاب بهطور مشخص روی موضوع اسارت متمرکز است ولی پیش و پس از آن را ناگفته باقی میگذارد. چرا این دو بخش ابتدایی یعنی ماجرای حضور شما در سپاه و نوع پیوستن شما به حفاظت در کتاب نمیآید و بعد با پایان اسارت شما کتاب به اتمام میرسد. به خاطر این، این سؤال را میپرسم، چون برای مخاطب این کتاب، وجوه کاری شما در سپاه قبل از اسارت و بعد از آن جذابیت قابلتوجهی دارد.
صالحیخواه: حرف شما کاملاً درست است. تمامی کتابهای مشابه مانند زندان الرشید و فرار از موصل و حتی «دا» و «من زندهام» همه از یک مقطعی قبل از شروع ماجرای اصلی آغاز میشود و مدتها پس از واقعه اصلی را هم روایت می کند. اما خودتان هم بیان کردید که به این موضوع یعنی اسارت یک محافظ در جبهه تابهحال پرداخته نشده است. حاجآقای اصغری که بزرگواری کردند به ما اعتماد و صحبت کردند هم ۳۰ سال سابقه کار امنیتی دارند و اصلاً اینطور تربیت نشدهاند که از ب بسمالله شروع کنند به روایت کار و زندگی خود. من هم به عنوان نویسنده کار میدانم که ما در این کتاب اگر وارد بخشهای کاری زندگی ایشان میشدیم بسیار جذاب بود به ویژه اینکه ایشان تنها آزاده یگان حفاظت از شخصیتها هستند. نمیدانم بعد از اسارت ایشان از حفاظت به کسی اجازه دادند جنگ برود یا خیر؟
اسارت در این یگان همین یکبار اتفاق افتاد و به همین خاطر موضوع خیلی بکری برای بازگویی بود. اگر ما برای این روایت به سراغ مسائل کاری میرفتیم، به خاطر نوع کارشان در حفاظت از شخصیتهای سیاسی اجازه انتشار پیدا نمیکردیم. همین الآن هم که این را میگویم استرس مواجهه با بخش حفاظت همراهم است. تعارف که نداریم آقای اصغری پیش از حضور در جبهه محافظ شخصیتهایی چون آقای خوئینیها، موسوی، مرحوم هاشمی و ناطق نوری بوده است و ما وارد این وجهه از زندگی هر کدام از این اشخاص میشدیم حتی تنها بهعنوان تاریخ شفاهی، بدون شک وارد حاشیههای متعددی میشدیم. من روزنامهنگار هستم و محیط رسانه را از صفر تا صد میشناسم. در شرایطی که شما آب هم میخورید میتواند سیاسی شود باید مواظب بود. من از این میترسیدم که با این ورودها کار به حاشیه برود و اصل قصه گم شود؛ یعنی مردم این قصه را نشنوند که محافظی بود با آن گنجینه اطلاعات که اسیر شد، بگویند محافظ فلانی و فلانی بود که اسیر شد. ما با فلانیها کار نداریم با اصل قصه کار داریم. به همین خاطر به این قصه نپرداختیم.
بعد از آزادی هم حاجآقا اصغری که مدتی محافظ آقا بودند و دوباره وارد فاز سیاسی میشوند. تمام سعی من این بود از این بخش از زندگی ایشان هم فرار کنم. یعنی سیاسیون قبل و بعد از اسارت را قلم گرفتیم. قبلا عرض کردم که حاج حسین در کدام تیمهای حفاظتی بودند قبل از اسارت. بعد از بازگشت به مجموعه انصار هم دوباره جزو تیم مرحوم آقای هاشمی بودند تا آخر دوران ریاستجمهوری، پس از آن سرتیم حفاظت محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام شدند و تا آخر خدمت هم با آقای ضرغامی بودند. این بخشها را فاکتور گرفتم هر چند میدانم که جذابیت میتوانست داشته باشد.
آقای اصغری شما هم تمایل نداشتید که کتاب وارد فضای کاری شما نشود؟
اصغری: آقا محسن خوب به این مسئله پرداختند. یکسری اشخاص که من حفاظت آنها را سالها قبل بر عهده داشتم الآن هم در نظام مشغول به کار هستند و ممکن است برخی از معذوریتها را داشته باشند. ما نمیتوانستیم به آن اشخاص بپردازیم. با این همه این کتاب در همین وضعیت فعلی هم همانندی ندارد برخی از کارشناسان که آن را خواندند به من گفتند این کتاب جَو بالاتر از جَو فعلی را هم شکانده است، شما به تصاویر پایانی کتاب مراجعه کنید و سابقه کاری من را در خلال آنها تصور کنید و بعد به متن کتاب رجوع کنید تا متوجه منظورم شوید.
در چنین فضای عجیب و غریبی و البته حفاظت شدهای که کار شما دارد چه شد که تصمیم گرفتید این سکوت طولانیمدت را بشکنید و صحبت کنید؟
دو انگیزه مهم این اتفاق را رقم زد. نخست خانواده شهدا و مفقودین بودند. بله بعد از آزادی من، خانوادههای بسیاری پیش من میآمدند و عکس بچه، شوهر یا برادرشان را میآوردند اگر خبری از آنها دارم بگویم. در این زمینه حرفهایی میخواستم بزنم که همواره از بیانش امتناع میکردم. نمیخواستم حرفی بزنم که اگر یکی از اینها زخمی از نبود فرزند یا همسر یا پدرش دارد رویش نمک نپاشم اما وقتی دیدم کسی نیست که پاسخی دقیق به این خانوادهها بدهد گفتم الآن میتوانم حرف بزنم. دومین انگیزه من درست در چند دوره از انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفت. دیدم اشخاصی که کاندید ریاست جمهوری میشوند میآیند اسرار نظام یا اتفاقاتی که هنوز صلاح نیست عمومی شود را پشت تریبونها و در مناظرهها با صدای بلند میگویند تا اینکه چند رأی خاکستری را به سمت خود بکشانند. با خودم گفتم اگر قرار بود اینها را همه بدانند تا الان گفته شده بود. شما در رسانه هستید و میفهمید چه میگویم. الان کتابهایی در برخی از کشورها و از جمله آمریکا منتشر میشود که راوی بخش حساسی از تاریخ آنهاست و حتی از آنها فیلم هم درست میکنند ولی مثلا ۳۰ سال از آن واقعه گذشته است. مثلا حالا چقدر وقت از ماجرای ۲۸ مرداد گذشته که تازه دارند اسنادش را منتشر میکنند؟ ما در عصری زندگی میکنیم که هنوز تمام نشده است اما این افراد به خاطر جمعکردن چند رأی، حرفهایی را میگویند که از آنهایی که دلشان با انقلاب نیست هم رأی بگیرند. این قضیه برای من کمی سنگین بود. با خودم میگفتم من با این حجم از اسرار شخصی سیاسیون و مسائل کشور آنجا اسیر شدم و سعی کردم خودم و آنچه میدانم را حفظ کنم. در اسارت خدا لطف کرد و به خاطر حضرت زهرا و فرزندانشان لو نرفتم و ۳۰ سال بعد در جریان نوشتن این کتاب هم گفتیم که آنچه میدانیم اسراری است که قرار نیست به تشخیص ما منتشر شود. چرا پس این اتفاق توسط برخی دیگر داشت رخ میداد. باید در این زمینه با زبان کنایه حرف میزدم. باید میگفتیم که چطور از این اسرار حفاظت شده و چطور باید بشود.
نکته دومی که اشاره داشتید خیلی نکته درستی است و من به آن تصدیق میکنم. و با این حساب باید بگویم که کتاب شما بیشتر از متنش سرشار از ناگفتهها و طعنه و کنایههای شماست.
بعد از اینکه این کتاب به چاپ رسید برخی محافل برای سخنرانی از من دعوت کردند، الآن یک صفحه و نیمصفحه آخر کتاب در چاپ اول و دوم سفید است و در آن سفیدی نوشته بیشتری از متن خوابیده است. اینطرف کتاب مطلب بیشتری برای بیان شدن داشت که اگر میخواستیم آن را کامل بیاوریم طبعاً شاید خیلی جاها خیلی بیشتر از این از من طلب میکردند. ما ملاحظات را در نظر گرفتیم. گرایشات سیاسی هم نداشتم. بسیاری از دوستان از جناحهای سیاسی کشور طی این سالها به من پیشنهاد داده بودند که بیایید این کتاب را با هدفی که ما میگوییم بنویسیم و ما هم کنار آن میایستیم و شاید شرایط مادی خوبی هم ایجاد میکردند اما هیچکدام از این کارها را نکردم.
اگر این کتاب چاپ شد و چنین فضایی ایجاد کرد انگیزهمان این بوده که این آقایانی که الآن سمتی دارند و یا کاندیدای انتخابات هستند بدانند که برای حفاظت از اسرار کشور چنین انگیزههایی در میان بوده است، خودم را نمیگویم. من که رقمی نیستم، به واقع نیستم. روی سخنم با شهداست. سعی کردم با این کتاب نشان دهم چه کسانی که به خاطر این انقلاب، جنگ و نظام جانشان را دادند. دربارهشان بسیار حرف دارم و در کنارشان یک سرباز بودم.
درباره اسم عجیب کتاب هم توضیح بدهید
جُندی مُکَلَّف یعنی سرباز وظیفه. به خاطر آن ملاحظاتی که میدانید در اسارت فضایی حاکم بود که من به این نتیجه رسیدم که همان سرباز وظیفه شناخته شوم. سرباز خودش را سرباز میداند و هیچچیزی را بالاتر از سرباز نمیداند، گرچه اخباری بیشتر از افراد دیگر دارد؛ اما او سعی میکند سرباز بودن خودش را حفظ کند و در همان حیطه سربازیاش بماند. ما در این زمینه و در فرهنگ اسارت خیلی حرف داریم و اتفاقا همین مساله هم خطهای قرمزهای کتاب را ساخت. سربسته بگویم که کتاب در ردهبندی تاریخی قرار میگیرد اما آنها که باید بخوانند متوجه میشوند که در آن نویسنده و راوی به کسانی پرداختهاند که میدانند خیلی بیشتر از اینها خبر دارد و تا الان چیزی بروز نداده است.
میشود شفافتر توضیح بدهید؟
درباره اشخاصی صحبت میکنم که با ما در اسارت بودند و رفتارهایی که از آنها سر زد. شاید اگر همه حرفها را جمع کنیم کنار هم کتاب جذابی از آن دربیاید و بشود حتی از آنها فیلم ساخت اما به جهت اینکه همه حی هستیم نمیتوانیم اینطور بپردازیم. چهبسا یک روزی فضا و شرایط طوری شود که بتوانیم راحتتر درباره آن روزها صحبت کنیم.
پس کتاب شما یکسری مخاطبان خاص دارد که این پیام را دریافت میکنند که یادتان باشد که چه بود و چه اتفاقی افتاد، تلنگری است به یکسری افرادی که فقط شما میشناسید و احتمالاً خودشان با آن آشنا هستند،
اشخاصی که کنایهپذیر باشند به راحتی متن را درک میکنند ظرافت این کتاب که آقای صالحیخواه زحمتش کشیدند به کنایی بودنش است. کسی که با دل گوش دهد کنایههایش را میتواند بپذیرد وگرنه فکر نکنم چیز دیگری داشته باشد.
ادامه دارد...
نظر شما