۱ دی ۱۳۹۷، ۹:۴۲

یادداشت میهمان

چگونه روشنفکری، با مولوی و سهراب سپهری جمع می‌شود؟

چگونه روشنفکری، با مولوی و سهراب سپهری جمع می‌شود؟

مثنوی معنوی ضد فلسفه و ضد عقلانیت بشری چگونه به یکی از منابع اصلی روشنفکری دینی بدل شده است؟ چگونه می‌توان این منبع را در درون منظومه فکری روشنفکری دینی جای داد؟

به گزارش خبرنگار مهر، محمد زارع شیرین کندی،  نویسنده کتاب‌هایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت»، «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» و مترجم کتاب «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفه‌ای جدید» اثر لوسین گلدمن در تازه‌ترین یادداشت ارسالی خود برای خبرگزاری مهر به نقد رویکرد جریان روشنفکری دینی در نگاه به ادبیات کلاسیک ایران پرداخته است. این یادداشت را در ادامه مطالعه کنید:

«عرفان و ادبیات عرفانی که همواره از سوی متشرعان در معرض هجمه و حمله بوده، خود یکی از ضدفلسفی‌ترین شاخه‌های فرهنگ ماست.  اگرچه خصومت متشرعان با فلسفه کمتر از عرفان نبوده است. عارفان و شاعران عارف پیشه ما فلسفه و مبانی و مفاهیم فلسفی مانند عقل و عقلانیت، علت و علیت و استدلال فلسفی و... را به تندی رد و انکار کرده و گاه با چنان خصومتی با آنها رفتار کرده‌اند که کفر را بهتر و خوشتر از فلسفه دانسته‌اند. در مثنوی معنوی فلسفه و عقلانیت نوعی تفکر خودبنیاد و گونه‌ای اتکا بر خویشتن و انانیت یونانی تلقی شده که در جای تفکر خدا بنیاد و اتکا بر وحی نشسته است.

عقل قربان کن به پیش مصطفی*حسبی الله گو که الله‌ام کفی
فلسفی خود را از اندیشه بکشت*گو بدو کورا سوی گنج ست پشت
گو بدو چندانک افزون می‌دود*از مراد خود جداتر می‌شود
همچنان ز آغاز قران تا تمام*رفض اسباب است و علت والسلام.

حال سوال این است که این مثنوی معنوی ضد فلسفه و ضد عقلانیت  چگونه به یکی از منابع اصلی روشنفکری دینی بدل شده است؟ چگونه می‌توان این منبع را در درون منظومه فکری روشنفکری دینی که قاعدتا باید به عقل خودمحور بشری متکی باشد و نقد و انتقادهایش برخاسته از عقلانیت انتقادی باشد، جای داد؟

روشنفکری مقوله‌ای مدرن است که شاخصه بارزش انتقاد و اعتراض به انحرافات مدرنیته از مسیر عدالت و آزادی است. جریان روشنفکری از عقل و فلسفه مدرن منشعب می‌شود و کاملا خودآگاه، خودرای، خودمختار و خودکفاست یعنی اعتماد و اتکایش بر آگاهی و عقل و تجربه مدرن بشری است نه به هیچ امر دینی یا وحیانی. بنابراین محتوای اندیشگی کتابی مانند مثنوی معنوی در تضاد کامل با محتوای اندیشگی روشنفکری است، یعنی در تضاد با جریانی است که شاکله‌اش عقل خودبنیاد بشری است. روشنفکری دینی از یک طرف با مولوی و اشعار او اذهان را تخدیر می‌کند و هوش از سر آدمیان می‌رباید و از طرف دیگر با عقلانیت انتقادی اذهان را تحریک می‌کند.

پارادوکس روشنفکری دینی در این است که تخدیر و تحریک را با هم داراست. انسان با صدای آرام بخش و خواب آور روشنفکر دینی و با قرائت او از اشعار مولوی و تفسیر آنها به راحتی به خواب می‌رود و هرگز نمی‌خواهد بداند که در جامعه‌اش چه می‌گذرد و در اطرافش چه رخ می‌دهد یعنی به کلی از این عالم منتزع می‌شود، اما ناگهان لحن و طنین عوض می‌شود و چنان سخن گفته می‌شود که گویی یکی از لیبرال‌های دو آتشه غرب است که سخن می‌گوید. اندیشه‌های عرفانی مولوی با اندیشه‌های جریان روشنفکری مدرن هیچ سنخیتی ندارد. به عبارت دیگر عالم مولوی با عالم روشنفکر مدرن در تقابل کامل است. در کتاب مولوی عالم و قادر مطلق خدا است اما در اندیشه روشنفکری مدرن عالم و قادر مطلق انسان است. در آنجا مالک زمین و آسمان خداست اما در اینجا انسان جدید است. در آنجا سکوت و تسلیم و رضا در برابر تقدیر الهی حاکم است اما در اینجا نافرمانی و اعتراض در برابر تقدیر. در انجا خدا و کلام او محور و مدار است اما در اینجا انسان و عقل و تفکر و سخن‌اش. در هر صورت در روشنفکری دینی دو بُعد در تقابل با یکدیگرند: بعد تخدیر با عرضه تفسیری عرفانی از عالم از طریق القای معانی تقدس، تعبد، تسلیم، رضا، خوف و رجا؛ و بعد تحریک با عرضه تفسیری عقلانی از عالم از طریق معانی انسان محورانه همچون تردید، تشکیک، انتقاد، اعتراض، مبارزه و... این نوع اختلاط و التقاط در نظام فکری یک شخص یا جریان، نمونه بارزی از پریشانی فکری و سرگردانی است.

بسیاری از مخاطبان این نوع اشخاص یا جریان‌ها، اغلب همه چیز را با هم در می‌آمیزند و خلط می‌کنند، بی آنکه به مبنا و ریشه‌ی اندیشه‌ها و افکار توجه کافی کرده باشند. مبنا و ریشه عقاید مولوی با مبنا و ریشه روشنفکری انتقادی مدرن کاملا متفاوت است. خلط اینها مثال بارز آشفتگی فکری است. روشنفکری به جای این که اهل روشنگری و ایضاح و تمییز و تشخیص مبانی و اصول فکری باشد، خود به خلط و آشفتگی دامن می‌زند. با مولوی و سهراب سپهری مخاطبان را به خواب می‌برد و با روشنفکران لیبرال غربی خواب آنها را آشفته می‌کند، با مولوی وسهراب سپهری ذهن مخاطبان را تخدیر می‌کند و با روشنفکران لیبرال غربی ذهن آنها را تحریک می‌کند. با مولوی و سهراب سپهری مخاطبان را اهل معنا کرده و با روشنفکران لیبرال غربی معنا و حقیقت را از دست آنها گرفته و نیست انگارشان می‌کند.»

کد خبر 4489640

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • IR ۰۹:۱۱ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۰
      0 0
      پاسخ ساده است روشنفکری دینی خودش اصطلاحی متناقض است ولی روشنفکران دینی برای حفظ هویت خود این نکته را قبول نمیکنند.