به گزارش خبرنگار مهر، برخی از مخالفان فلسفه برای رد فلسفه گفته اند که عقاید فیلسوفان با عقاید اسلامی سازگار نیست. پس فلسفه باطل و کفر است و خواندنش نیز حرام می باشد. یکی از مسائلی که عقیدۀ فلاسفه با عقیده اسلامی سازگار نیست این است که فلاسفه به قدیم بودن عالم معتقد هستند. عالم اگر قدیم باشد به خالق احتیاج ندارد. این عقیده هم مستلزم شرک است، چون در واقع عالم را نیز مانند خدا بینیاز از خالق می داند و در واقع شریک خدا؛ هم مستلزم انکار خلقت است که از ضروریات دینی است. محمد فنایی اشکوری استاد فلسفه و عرفان تطبیقی در پاسخ به این سؤال گفت: مستحضر هستید که این اشکال از ابوحامد غزالی است که در کتاب تهافت الفلاسفه قول به قدم عالم را به فلاسفه نسبت داده و برآن اساس آنها را تکفیر کرده است.
وی افزود: این مسئله همواره در آثار مخالفان فلسفه به عنوان اشکال قاطعی بر فلسفه و تعارض آن با دین تکرار می شود. آنها می گویند فلاسفه قائل به قدم عالم هستند و قول به قدم عالم به معنای بی نیازی عالم از خالق است. در نتیجه فلاسفه به خلقت عالم معتقد نیستند و با قول به قدیم بودن موجوداتی غیر از خدا مشرک و کافر هستند. پاسخ این اشکال غزالی در همان زمان غزالی و پس از او داده شده و فلاسفه مختلف آن را تکرار کرده اند، اما ظاهرا چون مخالفان فلسفه کتب فلسفه را از کتب ضاله می دانند و خرید و فروش و نگهداری و خواندن آنها را معصیت و گناه می شمارند این پاسخ ها را نمیخوانند و مرتب همان اشکال قدیمی را تکرار می کنند، البته پاسخی را که ما در اینجا می دهیم نیز محکوم به همان است، یعنی چون از نظر آنان از مصادیق نوشته های ضاله و خواندنش حرام است برای اینکه مرتکب چنین فعل حرامی نشوند آن را نخواهند خواند و پس از این نیز همان اشکالات را تکرار خواهند کرد، البته فرموده اند کسی که شبهه انحراف در خود نمی دهد و به قصد رد کردن مباحث فلسفی آنها را مطالعه می کند خواندن این مطالب بر او حرام نیست، مانند بحثی که در باب سحر و جادو مطرح است، اما با این حال برخی من باب الإحتیاط وارد این مباحث نمی شوند. اما از آنجا که ممکن است کسان دیگری که این شبهه برای آنها مطرح شده این مطالب را بخوانند طرح آن بی وجه نیست.
فنایی اشکوری در ادامه سخنانش اظهارداشت: اولا در اینجا می پرسیم اگر فلاسفه الهی به خلقت معتقد نیستند و عالم را مخلوق خدا نمیدانند برای چه بحث دراز دامن علیت را مطرح کرده اند؟ آیا فلاسفه هستی را به علت و معلول تقسیم نمی کنند؟ آیا آنها عالم را معلول خدا نمی دانند؟ آیا معلول به معنای موجودی نیست که علت موجده دارد؟ آیا فلاسفه خدا را علت ایجادی عالم نمی دانند؟ با نگاهی به کتب فلاسفه پاسخ این پرسشها به آسانی روشن می شود، اگر البته آن نگاه را حرام ندانیم. اگر چنین است پس اتهام مخلوق نبودن عالم چه وجهی دارد؟ مگر مخلوق چیزی نیست که از خود هستی ندارد و از سوی علتی ایجاد شده است؟ آیا این سخن فلاسفه نیست؟ پس نباید آنها را متهم به انکار خلقت نمود. همچنین، آیا فلاسفه با براهین متعدد وحدت واجب الوجود الوجود را اثبات نمی کنند؟ کسی که با الفبای فلسفه آشنا باشد می داند که از نظر فلاسفه محال است که واجب الوجود ثانی داشته باشد. از نظر فلاسفۀ اسلامی نمی توان برای واجب حتی فرض دومی کرد، چنانکه در بیانات معصومین(ع) نیز آمده است. چگونه فلاسفه ای که عالم را معلول حضرت حق می دانند و برای وحدت واجب برهان اقامه کنند می توانند عالم را مخلوق ندانند و به واجب الوجود های متکثر معتقد باشند؟ حل نشدن قضیه حدوث و قدم برای کسی مجوز آن نمی شود که کلام صریح و محکم فلاسفه را نادیده بگیرد و سخنی را به آنها نسبت دهد که با امهات مباحث هستی شناختی فلسفی حکمای الهی در تهافت است.
این استاد حوزه و دانشگاه تصریح کرد: ثانیا همه فلاسفۀ اسلامی بدون هیچ استثنائی حدوث ذاتی عالم را اثبات می کنند و قدم ذاتی عالم را نفی می کنند و تنها موجود قدیم بالذات را واجب الوجود میدانند. از آنجا که فلاسفه در این گونه مباحث از فهم عرف و عامه فاصله می گیرند درک برخی از مباحث آنها برای عامه مردم قدری دشوار میشود به طوری که از باب "الناس اعداء ما جهلوا" آنرا انکار می کنند. آنچه برخی از فلاسفه در این زمینه گفته اند این است که عالم حادث ذاتی است، اما حادث زمانی نیست. فهم تفاوت این دو نوع حدوث برای عرف آسان نیست. عرف چنین فکر می کند که زمانی بود که عالم نبود و سپس خدا عالم را آفرید. در اینجا می پرسیم آیا قبل از آفرینش عالم زمان بود یا نبود؟ اگر زمان بود معلوم میشود زمان مخلوق نیست، بلکه مانند واجب الوجود موجودی قدیم است و این شرک است. اگر زمان نبود، پس نمیتوان گفت زمانی بود که عالم نبود و پس از آن خدا عالم را در زمانی آفرید.
وی تأکید کرد: فلاسفه میگویند عالم مسبوق به زمان نیست؛ عالم آفریده شده است اما در زمانی آفریده نشده است، چون لازمۀ این قول قدم ذاتی و واجب الوجود بودن زمان است. زمان با عالم (یا عالم طبیعت) پیدا می شود نه پیش از آن. عالم آغاز دارد، اما این آغاز زمانی نیست. تنها موجود ازلی و بی آغاز خداوند است. اوست که اول الأولین است. اشکال این سخن در چیست و کجای آن کفر است؟! قول مقابل که عالم را مسبوق به زمان می داند و در نتیجه مجبور است زمان را قدیم بالذات بداند خطا و مستلزم شرک است. به علاوه، ملاصدرا شیرازی با تحلیلی که از ماده و حرکت و زمان ارائه می دهد بر آن است که عالم در هر آن در حال حدوث است، یعنی عالم به این معنا نه تنها قدیم نیست، بلکه در هر لحظه حادث می شود. خلاصه سخن اینکه اگر اندکی دربارۀ حقیقت زمان و معنای حدوث و قدم ذاتی و زمانی و فرق آنها تأمل شود این شبهه برطرف میشود، البته این در صورتی است که خواندن این مطالب و تفکر در این زمینهها را حرام ندانیم و در این مسائل به فهم عرفی بسنده نکنیم.
نظر شما