لئونیداس هم این دوره ها را پشت سر گذاشت. او نه تنها با کشتن یک گرگ بلکه با به قتل رساندن برده های بی دفاع در آئینی موسوم به Crypteia از این آزمون موفق بیرون آمد. در واقع اسپارتی ها با در اختیار داشتن همین برده ها توانستند به سربازان حرفه ای تبدیل شوند. آنها چاره دیگری نداشتند: حفاظت از یک حکومت بسیار آپارتاید و خشن یک حرفه تمام وقت بود و برای اینکه در نهایت یک افور (ناظر) شوند، باید در مراسمی خاص علیه برده ها اعلان جنگ می کردند.
هر سال پنج افور انتخاب می شدند که وظیفه آنها حمایت از "دو شاه" بود. بر خلاف آنچه در "300" مطرح می شود، هیچ شواهدی وجود ندارد که نشان دهد افورها با دیدگاه لئونیداس که دنبال یک جنگ غیرقانونی بود، مخالفت داشتند. نکته عجیب دیگر اینکه افورهای فیلم "300" نه تنها شهوت پرست و فاسد هستند، بلکه به شکل جذامیانی سالخورده تصویر شده اند. به همین شکل، افیالتس که به یونانی ها خیانت کرد، از یک مالیایی به یک مطرود اسپارتی تغییر کرده، یک "ترال" زشت و بدترکیب که برابر با رسم و رسوم اسپارتی باید در همان کودکی کشته می شد. لئونیداس به این نکته اشاره می کند که گوژپشت بودن او به این معناست که نمی تواند در جنگ سپر را به اندازه کافی بالا بیاورد.
در "300" ایرانی ها به شکل موجودات اهریمنی و عجیب الخلقه تصویر شده اند. خشیارشا یک موجود هشت فوتی است که لباسی پرزرق و برق به تن دارد، با این حال چهره اش به هم ریخته نیست. در دنیای اخلاقی "300" به صراحت تاکید می شود که خشایارشا یک همجنس باز است و همین مسئله عجیب الخلقه بودن او را توجیه می کند. طنزآمیز است، برای اینکه همجنس بازی بخش ضروری آموزش های اسپارتی بود. به همین دلیل است که در کمدی آتنی واژه "اسپارتنیزه" به معنای "همجنس بازی" است.
این رویکرد "300" آشکارا تحریف تاریخ است. ایرانی ها به هیولا تبدیل شده اند، اما یونانی هایی که اسپارتی نیستند همگی بسیار انسانی ترسیم شده اند. به گفته هرودوت، لئونیداس رهبری ارتشی متشکل از 7000 یونانی را به عهده داشت. این یونانی ها در تنگه ترموپیل با ایرانی ها وارد جنگ شدند. نبرد به صورت پیاده نظام بود و یونانی ها دو روز کنترل تنگه را در اختیار داشتند.
آنطور که در تاریخ آمده حدود 4000 یونانی در این نبرد به قتل رسیدند. در "300" نبرد به صورت پیاده نظام نیست و تنها اسپارتی ها درگیر جنگ می شوند، جز در لحظه ای کوتاه در فیلم که لئونیداس به چند یونانی آموزش ندیده اجازه می دهد وارد جنگ شوند. وقتی آنها متوجه می شوند محاصره شده اند، می گریزند. در عصر هرودوت روایت زیادی از این حادثه شد، اما آنچه می دانیم این است که 700 سرباز در کنار اسپارتی ها ماندند و البته تا آخرین نفرشان کشته شدند.
در "300" هیچ اشاره ای به این نکته نمی شود که در همان جنگ، یک ناوگان بزرگ آتنی ها در نزدیکی ترموپیل ایرانی ها را در تنگنا قرار داده بودند، یا اینکه یونانی ها کمی بعد با شکست دادن ایرانی ها در جزیره سالامیس تمام یونان را نجات دادند. این مسئله کل بینش "300" را زیر سئوال می برد، بینشی که برابر با آن ایدهال های یونانی در وجود قهرمانان ارزشمند که همان اسپارتی ها بودند مجسم شد.
این دنیای اخلاقی همان قدر برای یونانی های باستانی می توانست غریب باشد که برای مورخان امروزی. بیشتر یونانی ها همان قدر با رضایت خانه های خود را در آتن با آلونک هایی در اسپارتا تاخت می زدند که من حاضرم آپارتمانم را در تورتنو با کلبه ای در پیونگ یانگ عوض کنم.
نظر شما