خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ:
اگر یک روز از عمرتان را به طور کامل به تماشا، بررسی، مطالعه و مقایسه برنامهها و مطالب رسانههایی مانند تلویزیون، رادیو، سایتهای خبری و برنامههای ماهوارهای و… اختصاص دهید، به سادگی و با صرف کمی هوشمندی و تیزبینی درمییابید که تا چه حد شباهت، تکرار، یکدستی و همسانیهای ملالآور در بین برنامههای ظاهراً «متنوع» این رسانهها و شبکهها و سرویسهای مختلف آنها وجود دارد. حال بیاید یک روز دیگر از عمرتان را به پرسهزدن در شهر و خیابان و محلههای مختلف و در همراهی، مطالعه و مقایسه اشکال ظاهراً متنوع زندگی رومزه مردم و کسانی که سبک زندگیشان تحت تأثیر رسانهها است، بگذرانید. قطعاً بعد از این بررسی و مقایسه هم به سادگی درمییابید که چگونه با نوعی از سبک زندگی همسان و یکدستشده در جامعهای که طبیعتاً میتوانست مملو از تنوع و فردیتهای منحصر به فرد باشد، مواجه هستید. به بیان دیگر همان یکسانی و تکرار و شباهتی که در رسانهها و برنامههای آنها شاهد بودید، در اینجا هم، یعنی در کوچه و محله و خانه و اتاق خواب و آشپزخانه و سالن پذیرایی از یک سو و در شکلهای چندگانه و البته فراگیر و یکدستشده مراودات اجتماعی / دوستی / فامیلی / همسایگی و… شاهد خواهید بود. تصور میکنید این شباهتها در عرصه رسانه با عرصه زندگی واقعی تصادفی است؟ به عبارتی، آیا آنچه از یکسو دنیای مجازی را دچار یکدستی کرده و از سوی دیگر منجر به یکسانی و همدست شدن دنیای حقیقی شده، با هم بینسبت هستند و این همسانیها کاملا اتفاقی رخ داده است؟
***
چند سال پیش فیلم درخشانی با عنوان «ترومن شو» (The Truman Show) که فارسیزبانها آن را «نمایش ترومن» خواندند، در سراسر جهان با اقبال مواجه شد. داستان فیلم در عین سادگی، بسیار هوشمندانه بود. زندگی یک انسان از بدو تولدش توسط بیشمار دوربینی که از پیش برای پوشش روایت زندگی او تدارک دیده شده بود، فیلمبرداری و پخش میشد و همه مردم زندگی یک انسان خاص را به طور زنده دنبال میکردند. زندگی ترومن در یک استودیوی بزرگ میگذشت و همه چیز و همه کس در آن فضای ایزوله «تدارک» دیده شده بود تا فیلم زندگی ترومن برای دیگران نمایش داده شود. هنوز هم که هنوز است کمتر فیلمی به اندازه «ترومن شو» توانسته دیالکتیک «زندگی-رسانه» را به صورتی ملموس، ماتریالیستی و به نحو درآماتیک، اینقدر صریح طرح و تفهیم کند. این فیلم لایههای مفهومی و تاویلی بسیاری دارد که با یک یا دو بار دیدن، امکان فهم همه آن لایهها و ابعاد محقق نمیشود.
خودِ ترومن به عنوان کسی که قربانی و اسیر یک بازی رسانهای فراگیر شده بود که مخاطبانش را به موجوداتی همسان و یکدست بدل میکرد، تنها انسانِ زنده، منحصر به فرد آن ماجرا و در حقیقت کسی بود که میتوان دربارهاش با معنایی مقدس این عبارت را به کار برد: «او خودش است»
طبق باور عموم کسانی که این فیلم را دیدهاند، موقعیت مرکزی درام و تراژدی نهفته در این اثر متعلق به کاراکتر اصلی فیلم یعنی «ترومن» با بازی «جیم کری» است و همه به نوعی او را قربانی جریان رسانهای، شرکتهای چندملیتی پروپاگاندا، فضاهای تبلیغاتی سودآوری که با رسانهها همکار و دارای منافع مشترک هستند و… میدانستند. در این میانه کمتر کسی تلاش کرد تمرکزش را به سوی جمعیت مخاطبانِ «نمایش ترمن» در خود فیلم معطوف کند؛ کسانی که هویت قابل تشخیصی برای ما نداشتند و از صبح تا شب کارشان این بود که پیگیر زندگی بسیار معمولی یک آدمی از جنس خودشان باشند که هیچ چیز خاصی هم برایشان نداشت. همه این میلیونها «مخاطبِ» آن دستگاه عظیم رسانهای، کسانی بودند که خود را وقف روایت زندگی یک آدم مانند خودشان کرده بودند و هر روز صبح تا شب به شکلی یکنواخت یک کار بیمعنی و تا حد زیادی ابلهانه را به طور جدی پیگیری میکردند. آنها هویت خاصی برای ما (به عنوان تماشاگران فیلم «ترومن شو») نداشتند، چون اساساً هویت خاص و متمایزی وجود نداشت، آنها تقریباً همهشان مانند هم بودند و رسانه توانسته بود تنها با یک نمایش شبانهروزی آنها را با هوشمندی وصفناپذیری، یکسان، یکجهت، کاملاً شبیه، تکراری و از این نظر ملالآور کند! آنها به معنای واقعی کلمه به «توده» تبدیل شده بودند.
نکته جالب توجه این فیلم هم همین بود. در آن میان تنها کسی که در این شرایط، دارای هویت بود، خود «ترومن» بود، غیر از ترومن که اسیر یا قربانی آن پروپاگاندا و نمایش عظیم رسانهای بود، همه و همه کاملاً شبیه، همسان و غیرقابل تشخیص بودند. همه همان «افراد منتشر» و «همگان» بودند و تنها «ترومن» بود که با دیگران فرق داشت، فردیتش قابل تشخیص و به همین دلیل قالب اعتنا و احترام بود. ترومن کسی بود که شاید به دلیل همین فردیت و هویت خاص و متمایزش، واقعاً شایسته روایت شدن بود، نه مانند کسانی که روایت زندگی ترومن بر آنها تحمیل میشد و آنها به طور یکنواخت و همسانتر از همیشه به تماشای او مینشستند. به عبارت روشنتر خودِ ترومن به عنوان کسی که قربانی و اسیر یک بازی رسانهای فراگیر شده بود که مخاطبانش را به موجوداتی همسان و یکدست بدل میکرد، تنها انسانِ زنده، منحصر به فرد آن ماجرا و در حقیقت کسی بود که میتوان دربارهاش با معنایی مقدس این عبارت را به کار برد: «او خودش است»!
اگر از این منظر به فیلم «نمایش ترومن» نگاه کنیم دیگر این ترومن نیست که قربانی جریان رسانهای غالب در جامعهاش است، قربانیای که در لحظاتی معین، میلیونها آدم به او میخندیدند، یا برایش غصه میخوردند، و در عین حال همواره از اینکه جای ترومن نیستند، در خودشان احساس خوشبختی میکردند! نه، از این منظر ترومن اصلاً یک قربانی، یک احمق، بازیچه و آدمی که در باغ نیست، نیست! بلکه قربانیان واقعی کسانی بودند که چنین تصوراتی نسبت به ترومن داشتند: «تماشاگران رسانهای که نمایش ترومن را پخش میکرد!» آنها بودند که در فرایندی یکدستساز و هویتزدا قربانی جریان سودآور رسانهها شده بودند، از خویشتن خویش گسسته و سرگرم چیزی شده بودند که آنها را از مهمترین چیزی که داشتند یعنی «زندگی برای خویش» گسسته بود؛ بازیچههای واقعی و ملالآور ماجرای ترومن اینها بودند، اتفاقاً خود ترومن به دلیل تشخص و فردیتش، اصلاً ملالآور نبود؛ و به همین دلیل (ملالآور نبودن) توانسته بود سالهای سال مخاطبانی بیهویت، همسان و یکدست شده را پای گیرندهها نگه دارد!
***
بررسیها و مشاهدات میدانی و تجربیات زیسته در کنار کاربران ایرانی رسانههای جمعی و فضای مجازی امروز، به شکلی نمادین یادآور وضعیت مردمانی است که در فیلم «ترومن شو» شاهدان زندگی ترومن هستند. نوعی یکدستی ملالآور که در پی آن همه ما امکانات فردیتساز، متمایزکننده و معطوف به تغییر را از دست دادهایم؛ همه همرنگ جماعتی شدهایم که شاید کمترین درکی هم از آن نداریم و علیرغم میل دیوانهوارمان برای تحول آنچه هست، به لحاظ تبدیل شدن به توده، هیچ اراده و رمقی برای زمینهسازی تحولات مطلوب نداریم. همه ما دچار نوعی همسانی و یکدستشدنی هستیم که تمام توان انقلابی را مضمحل و منحل میکند و در نهایت هر روز و هر شبمان را با تکراری ملالآور به پیش میراند. در عین حال در دل جامعهای هستیم که به شیوهای بدوی تلاش میکند تا از قافله عقب نیفتد، یعنی خویش را در تجربیات دیگران شریک میکند تا از قائله یکدستشدن با دیگران پس نیفتد. این جامعه تودهای جامعهای که اگر «نمایش ترومن» در حال پخش باشد، تلاش میکند خود را خیلی زود به دستگاه گیرنده برساند، نمایش را تماشا کند تا درباره آن چیزی برای گفتن داشته باشد! در این وضعیت جای «نمایش ترومن» را میتوان با انواع برنامههای دیگری پر کرد و رسانههای ایرانی با میزان خلاقیتی بسیار کمتر از سازندگان «نمایش ترومن» در حقیقت همین کار را میکنند. اما این در اصل قضیه تفاوتی ایجاد نمیکند، زیرا موقعیت محوری و تراژیک متعلق به مخاطبان است و تفاوتی ندارد که این موقعیت تراژیک با چه نوع محتوا و فرم و برنامهای محقق شده باشد؛ از «خندوانه» و «دورهمی» و فیلمها و سریالهایی که کاردکرد اصلیشان «تبدیل ارزش به کلیشه» است، بگیرید تا «گیم آو ترونز» و «برکینگ بد» و «لاست» و «چرنوبیل» و انواع و اقسام برنامههای ماهوارهای راز بقا و اخبار و سریالهای ترکیهای و… که نقش تعیینکنندهای در یکسانسازی و تودهای کردن ما داشته و دارند.
همه ما دچار نوعی همسانی و یکدستشدنی هستیم که تمام توان انقلابی را مضمحل و منحل میکند و در نهایت هر روز و هر شبمان را با تکراری ملالآور به پیش میراند. در عین حال در دل جامعهای هستیم که به شیوهای بدوی تلاش میکند تا از قافله عقب نیفتد، یعنی خویش را در تجربیات دیگران شریک میکند تا از قائله یکدستشدن با دیگران پس نیفتد
بیایید سری به فضای مجازی موجود بزنیم و این یکسانسازی و تودهای شدن را مصداقیتر بررسی کنیم؛ شما در هر روز از سال، و در هر ساعت از شبانهروز اگر تنها ۵ دقیقه مهلت پیدا کنید که سری به فضای مجازی و مثلاً به اینستاگرام بزنید، محال است که لااقل یک پست تبلیغی-ترویجی و پر از نماد و محتوای سانتیمانتال درباره کتاب «دنیای سوفیِ» یوستین گوردر، یا «جزء از کل» استیو تولتز نبینید که به همراه کلی نشان قلب و گل و بوسه و… به اشتراک گذاشته نشده باشد! بعید است در همان ۵ دقیقه جملهای از داستانهای «بیگانه» یا «سقوط» آلبر کامو که معلوم هم نیست واقعاً از آنها استخراج شده باشد، به همراه یک عکس نیمهتاریک که قرار است «اندیشه عمیق!» را القا کند، نبینید. بروید هشتگها را جستجو کنید، این کثرت همسان و یکدستکننده از کجا آمده است؟ معدودند صفحاتی که در آنها پستی مرتبط با کتابهایی چون «بیشعوری» و «شازده کوچولو» و «پس از تو» و «من پیش از تو» و… نداشته باشند و لااقل با یک حیوان خانگی عکس مشترکی را به اشتراک نگذاشته باشند و قس علی هذا. چرا چنین است؟
***
هیچ دقت کردهاید که دختران امروز کلانشهرهای ایران و متعلق به طبقه متوسط رو به بالای شهری به طرز عجیب و غریب و باورنکردنیای، همه شبیه به هم هستند؟ یعنی همه باید دخترانی را که به طور گستردهای خود را شبیه عروسک کردهاند، دوست داشته باشند؟ چرا اینهمه «بینی» و «گونه» و «ناخن» و «لب و لوچه» مشابه به هم در شهری مثل تهران با بیش از ده میلیون نفر جمعیت پیدا میشود؟ این همه شباهت و یکسانی در سالها و دهههای اخیر از کجا آمد؟ اگر این همان تودهای شدن جامعه و یکدستسازی مردمانی که بدواً به طور کامل از هم متمایز بودند، نیست، پس چیست؟ این وضعیت از آنجا مسئلهآفرین است که همین سوژههای اجتماعی ایرانی، همه به نوعی خود را «متمایز»، «منحصر به فرد» و حتی «مخالفخوان» وضعیت موجود میخوانند! حتی بالاتر از این، بسیاری از چهرهها و رسانههایی که در دل این فرایندهای همسانساز و یکدستکنندهی ناشی از یک ابتذال تودهای هضم شدهاند، صفت «انقلابی» را هم یدک میکشند! این مخالفخوانها و انقلابیها، دقیقا کدام تحول و تمایز و تشخص و دگرگونی را دنبال میکنند؟
میتوان یکبار به طور جدی از خود پرسید که اساساً چرا در جامعهای مانند ایران - بنا به آمار پستهای منتشر شده مردم - باید حجمی معادل چند دهمیلیون نفر بروند کتاب «دنیای سوفی» را بخوانند؟ جوابش این نیست که اگر این کتاب را نخوانیم، احتمالاً خود را «از قافله عقب افتاده» در نظر خواهیم گرفت؟! چه چیزی ضرورت تماشای دیوانهوار سریالهای «گیم آو ترونز» و «چرنوبیل» و... را رقم زده است؟ چرا هر کسی که «گیم آو ترونز» را نمیبیند، خود را کیلومترها عقبتر از بقیه احساس میکند و هر طور شده، میخواهد دوان دوان خود را به قافله بینندگان فصل جدید و تماشاگران آنلاین آن برساند؟ و سوال اساسیتر اینکه کدام یک از این میلیونها نفری که «دنیای سوفی» را خواندهاند یا «گیم آو ترونز» دیدهاند با آن یکی فرق دارند؟ کدامشان پس از دیدن و خواندن این آثار توانستهاند واجد یک آگاهی و درک متمایزی شوند که طبق آن مثلاً بتوانند روایتی یگانه و فرید از آنچه خوانده یا تماشا کردهاند، ارائه دهند؟ کدامشان حتی ذرهای با دیگری متفاوت است تا بتواند در لحظه تصمیمگیری درباره مرگ و زندگی، راهی را انتخاب کند که دیگری عکس آن را انتخاب خواهد کرد؟ و...
دقت کردهاید که دختران امروز کلانشهرهای ایران به طرز عجیب و غریب و باورنکردنیای، همه شبیه به هم هستند؟ یعنی همه باید دخترانی را که به طور گستردهای خود را شبیه عروسک کردهاند، دوست داشته باشند؟ چرا اینهمه «بینی» و «گونه» و «ناخن» و «لب و لوچه» مشابه به هم در شهری مثل تهران با بیش از ده میلیون نفر جمعیت پیدا میشود؟ این همه شباهت و یکسانی در دهههای اخیر از کجا آمد؟
جوابها عموماً منفی است! جامعه و فرهنگی عمومی کنونی در ایران چنان تحت تأثیر یکدستسازی و فرایند تودهایساز رسانهها قرار دارد که حتی ناتوان از درک وضعیت موجود خویش است؛ اینکه دیگر نمیتواند به عنوان سوژه فرهنگی و اجتماعی سر بلند کند و تصمیم خویش را بگیرد، بلکه تودهای بیشکل است که از سوی دیگران (عموماً رسانهها) کنترل میشود. در چنین جامعهای، شما هم به شیوهای یکدستشده، مخاطبان همسان برنامههای یکدستشده هستید، هم تأثیرات یکسان و مشابهی از این برنامهها میگیرید. چیزی جز این باشد، یا امل و پاپتی هستید یا قربانی و ابزار دست! این سرنوشت محتوم تودهای است که با عنوان «جامعه» برایش تعین دست و پا میکنیم.
در کنار این نقد فرهنگ عمومی، حتما باید نگاهی انتقادی به رسانهها هم داشت؛ آنگونه که «هورکهایمر» و «آدورنو» در مبحث درخشان «صنعت فرهنگسازی» تبیین کردهاند، قطعاً یکی از اصلیترین اهداف جریان اصلی رسانهای در موقعیت جهانیسازی همین یکرنگسازی و یکدست کردن تودهها بوده و است و متأسفانه باید پذیرفت که رسانههای جمهوری اسلامی هم که ابتدا انتظار میرفت گسستی را در روند و روال رسانههای جهانی از خود نشان دهند، نه تنها موفق به چنین کاری نشدهاند، بلکه شاید بدتر (حرفهایتر!) از آن رسانهها، به همسانسازی، یکدست و تودهای کردن جامعه مخاطبانشان اقدام کرده و با انواع بازیها، سرگرمیها و حتی لودگیها که نمونههایش در هیچ سرزمینی امکان وقوع نمییافت، چنان تفرد معطوف به تصمیم و تغییر را از مخاطبانشان گرفتهاند و آنها را به تودههایی بیشکل بدل کردند که در نوع خود بینظیر بوده است.
در این وضعیت سوال اساسی این است که آیا رسانههای امروز در جامعه ایران میتوانند در جهان یکدستشده کنونی که همه چیز به نوعی سائق به بازتولید و تکرار وضعیتهای موجودند، سخن از فضایی آرمانی و در عین حال مستقل و خودآئین بزنند و مخاطبشان را به سمت نوعی مقاومت، تغییر مطلوب و فراروی از وضعیت موجود فرا بخوانند؟ اساساً نوع مواجهه مخاطب ایرانی با رسانههای این سرزمین اعم از سینما و خبرگزاری و روزنامه و تلویزیون و رادیو و… تا چه حد واجد این جدیت معطوف به مقاومت در برابر ابتذال سودآور و تغییر وضعیت و جستن راهی برای رهایی است؟ اینگونه به نظر نمیرسد و پرونده «فرهنگ عمومی در جامعه تودهای» سرویس فرهنگ خبرگزاری مهر قرار است در این خصوص مته به خشخاش بگذارد.
نظر شما