به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو یادداشتی است از حمیدرضا سعادت نیاکی پژوهشگر فلسفه که در ادامه از نظر میگذرد؛
زندگی اصیل که معمولاً فیلسوفان اگزیستانسیالیست بر آن تأکید میکنند، شرافتمندانهترین سبک زندگی از منظر اخلاقی است. وظیفۀ اخلاقی انسانهاست که اینگونه زندگی کنند. در مقابل، زندگی عاریتی و مقلدانه یکی از ننگینترین شیوههای زیستن است.
زندگی عاریتی ریشه در یکی از دو عامل یا هر دو عامل زیر دارد:
۱. پایبندی بیچونوچرا به باورها، عقاید، سنتها و دلبستگیهای فرهنگیِ آباء و اجدادیِ بهارثرسیده از طریق خانواده و محیطی که شخص در آن پرورش یافته است
۲. تأثیرپذیریِ منفعلانه و محض از مدهای فکری و مدهای سلیقهای روز.
در ادامه به تبیین بیشتر این دو عامل و مطالب مرتبط با آن از منظر فلسفی میپردازیم.
عامل نخست ناشی از یک مغالطۀ منطقیِ سختجان به نام مغالطه آرزواندیشی (wishful thinking) است. این مغالطۀ منطقی از آن جهت سختجان است که در پیوند با عمیقترین لایههای روان آدمی و در سایۀ نفوذ در تار و پود عواطف ژرف انسانی شکل میگیرد.
اساساً مغالطه آرزواندیشی زمانی رخ میدهد که آرزوی درستبودن گزارهای جانشینِ دلیلِ درستی آن گزاره شود. شکل منطقی این مغالطه چنین است: «دلم میخواهد الف درست باشد، پس الف درست است.» هنگامی که آرزوها بهصورت امیدی در دل شخص باقی بمانند، مغالطه تلقی نمیشوند؛ اما زمانی که آرزو به باور تبدیل شود و سپس باور را درست بپندارد در دام آن میافتد.
یکی از بسترهایی که مغالطه آرزواندیشی با درصد احتمال بسیار بسیار بالایی رخ میدهد، موضعی است که فرد به دلیل پرورشیافتن در خانواده و محیطی که به ایدئولوژی، آئین، مذهب و یا سنت خاصی باور داشتهاند، آن باور در ژرفای روان و ناخودآگاه او نهادینه میشود و به آن دلبستگی پیدا میکند و صرفاً در اثر این دلبستگی گزارههایی که مدعی درستی آن باورها هستند را درست میپندارد.
حتی گاهی آن فرد در اثر مطالعه و طیکردن مقاطع بالای تحصیلی باز هم گرفتار این مغالطه است؛ اما خود را در چهرهای بهظاهر عقلانی نشان میدهد؛ به این معنا که سعی میکند برای اثبات درستی آن باور دلیل بیاورد؛ اما در واقع، استدلال (reasoning) نمیکند؛ بلکه دلیلتراشی (rationalization) میکند. مثلاً اگر یک پیرو مذهب هندو، بهدلیل اینکه در خانوادهای هندو بهدنیا آمده و باورها، مناسک و شعائر این مذهب در او درونی شده است و در نتیجه به آن دلبستگی عمیق دارد، مدارکی را بهشکل گزینشی جمعآوری کند، مبتنی بر آنها بهنفع مذهبِ خود دلیلتراشی کند و به این گزاره باور داشته باشد که «فقط آموزههای مذهب هندو مطابق با واقع است»، در این صورت چنین فردی در مغالطۀ آرزواندیشی فروغلتیده است.
البته درست است که ما انسانها از خلأ نیامدهایم و افق دیدمان پیشاپیش در دل فرهنگ، تمدن و سنت خاصی شکل گرفته است، اما انسان این توانایی را دارد که خود را از حصار این قیود، آگاهانه و تا حد زیادی برهاند. افرادی که همچنان در وضعیت پیشاپیش معین خود متوقف شدهاند، زندگی آنان عاریتی و غیر اصیل است؛ مگر اینکه به فراسوی این وضعیت، یعنی به فراسوی آنچه فرهنگ و سنت خانوادگی و محیط بر آنها بهنحو درونی تحمیل کرده است -هرچند چه بسا خود به این تحمیل آگاهی ندارند- بار یابند و تا اندازۀ زیادی، فارغ از این زنجیرهای ذهنی و آزادانه راه زندگی خود را بسازند و به پیش بروند. دومین عاملی که ممکن است عاریتیبودن زندگی شخص را رقم بزند، پیرویِ بیچونوچرا از مدهای فکری و سلیقهای روز به جهت مُد بودنشان است.
منظور از مدهای فکری دیدگاههایی هستند که بهگونهای فراگیر در محافل اندیشهمحورِ جامعه بر زبانها و قلمها جاری میشود، رسانهها و فضای مجازی روی آن مانور میدهند و افراد سخنگفتن یا قلمفرساییکردن مطابق آن را گاه نشانۀ روشنفکری، اندیشمندی یا باسوادبودن تلقی میکنند.
مدهای سلیقهای به هرگونه مدی که با سلیقۀ انسان در ارتباط است؛ اعم از مد لباس، مد طراحی داخلی خانه، نحوۀ برگزاری مجالس و… اطلاق میشود که عمل بر طبق آن از دید تودۀ مردم نشانۀ بهروزبودن، شیکبودن و مانند آنها است.
دلیل تبعیت محض انسانها از مدهای فکری و یا سلیقهای این است که آنچه برای شخص مهم جلوه میکند، فقط چگونگی تصویری است که دیگران از او در ذهن دارند. در واقع، خویشتن اصیل که ناشی از فکر و عمل مطابق درک و تشخیص خود است از وجود چنین فردی رخت برمیبندد و تبدیل به فرد بی خودی میشود که تمام هویتش را ایماژی که دیگران از او در ذهنشان دارند تشکیل میدهد. چنین فردی میکوشد با پیروی تمامعیار از مدهای روز تصویری مطلوب و شیک از خود در ذهن دیگران به جای بگذارد.
آنها بهجای آنکه به درون خود توجه کنند، همواره نگاهشان به بیرون است: در ذهن مدام خود را با آشنایان مقایسه و در عمل همواره با آنها رقابت میکنند تا در میدانِ تثبیتِ بهجا گذاشتنِ تصویر مثبت و رفیع از خود در ذهن دیگران عقب نمانند.
اگر روزی این تصویر به هر دلیلی در ذهن دیگران خراب شود، از آنجا که چنین فردی هویتی وابسته و درونی توخالی دارد، از نظر روانی بهشدت فرو میریزد و ویران میشود. فردی با این ویژگی قطعاً زندگی غیر اصیل و عاریتی دارد و شاید بیجا نباشد که بگوییم او موجودی غیر اصیل است.
همۀ این موارد زمانی مصداق زندگی عاریتی است که شخص بیچونوچرا از آن پیروی کند؛ ولی چنانچه صرفاً بر اساس اندیشه و تشخیص خود فکر یا سبکی از زندگی را انتخاب کند که اتفاقاً مدهای فکری یا سلیقهای روز هم آن را ترویج میدهند، زیست آن شخص عاریتی نیست و او اصیل زندگی میکند.
نظر شما