به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از سیدجواد میری عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در مورد «تأملی در باب دانشگاه ایرانی: مدیریت مکانیکی و مدیریت ارگانیک» است که در ادامه میخوانید؛
اجازه دهید پیش از بسط موضوع به نکتهای در باب چرایی نقد مصداقی (و اشاره به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) خویش بگویم تا سو تفاهمی ایجاد نگردد. من بر این باورم که دانشگاه ایرانی نیازمند نقد شالوده شکنانه میباشد ولی همزمان مخالف نقدهای «فضایی» هستم که ریشه در خاک و زمینه دانشگاه در ایران ندارد و دائماً به بوردیو و آلن بدیو ارجاع میدهد کانه تجربه دانشگاه فرانسوی ربطی به وضع دانشگاه ایرانی دارد.
به نظر من، نقدهای فضایی دو علت عمده دارند؛ یا ناقد در پی خودنمایی است که من فوکو و بوردیو و هابرماس می دانم و «تو» نمیدانی یا علتش این است که ناقد شهامت روبرو شدن و مواجهه با وضعیت آکادمیک در ایران نیست و بقولی «روضه امام حسین» میخواهد بخواند بدون اینکه لعن شمر و یزید کند تا به کسی برنخورد. اما من نقدهایم را مصداقی می گویم چون پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بستری بوده است که در این ده سال من از خلال آن با سازوکار علم در ایران درگیر شده ام و خودِ این تعامل را من موضوع تأمل قرار میدهم و کسانی که با «جامعه شناسیِ جامعه شناسی» به مثابه یک «زیر-دیسیپلین» آشنا هستند میفهمند من از کدام منظر در حال ساماندهی نقد آموزش عالی در ایران هستم.
اما پس از این مقدمات، اجازه دهید نکتهای در باب دو مفهوم «مکانیک» و «ارگانیک» بگویم. صورت این دو مفهوم را من از دورکهایم به عاریت گرفته ام و تلاش میکنم آنها را به «هنر مدیریت در آموزش عالی» ربط بدهم و قصدم بسط نظریه دورکهایم درباره سنت و مدرنیته نیست.
در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی من دوران دکتر مهدی گلشنی، دکتر حمید آیت الهی، دکتر صادق آئینه وند و دکتر قبادی را تجربه کرده ام. بنابراین من فکر میکنم به اندازه کافی فهمی از مدیریت در ساحت علم را دارا میباشم و به اندازه وسع خویش نقد خود را سامان خواهم داد. تمامی این مدیران از بیرون از پژوهشگاه به ریاست آن انتخاب شده اند و تجربه پیشین همه این عزیزان که دوستان خود من هم هستند از نوع «آموزشی» بوده است در حالیکه دال محوری پژوهشگاه «پژوهشی» میباشد.
وزارت علوم در این ده سالی که من از نزدیک سازوکار این پژوهشگاه را مورد مطالعه قرار داده ام به انحاء گوناگون و بصورت سیستماتیک «صغارت مدیریتی» را بر ساختار این بزرگترین نهاد پژوهشی کشور تحمیل کرده است و اکثر اعضای محترم این پژوهشگاه نیز این حس صغارت در حوزه مدیریت پژوهشگاه را «درونی» کرده اند کانه هیچکدام از اعضای این پژوهشگاه قادر به مدیریت این نهاد نیست. حال آنکه افراد توانا و دانا و متعهد و کاردان در این پژوهشگاه وجود دارند و وزارت علوم باید این رویه غلط که، مثلاً، عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات تربیت مدرس، ریاست پژوهشگاه علوم انسانی را به عهده بگیرد را نسخ کند و اجازه رشد مدیریتی به اعضای خود پژوهشگاه بدهد.
چرا این چرخش مهم است؟ زیرا مدیریت یک هنر است و مدیریت دانایی هنری بس ظریف و پیچیده و هنگامی که فردی از بیرون مجموعه به پژوهشگاه با لابیهای گوناگون تحمیل میگردد نوع ارتباط این مدیر بیرونی با بدنه پژوهشگاه به صورت مکانیکی و بدون حس تعلق است. زیرا او هر لحظه ممکن است منفصل از مدیریت و به دانشگاه خود بازگردد کما اینکه بسیاری افراد که با مرحوم دکتر آئینه وند در کسوت مشاور و معاون و معاضد آمده بودند و پستهای خوبی هم گرفته بودند ناگهان ناپدید شدند.
اما اعضای هیئت علمی پژوهشگاه جزئی از بدنه این نهاد هستند و حس تعلق و ارگانیک به پژوهشگاه دارند و وقتی در ریاست خانه خود قرار میگیرند تمامی تلاش خود را خواهند کرد تا «حس تعلق ارگانیک» و حس بهم پیوستگی در پژوهشگاه را بالا ببرند و از آن مهمتر پاسخگو به پژوهشگاه باشند نه اینکه بدهکار لابیهای بیرونی باشند که هیچ تعهد سازمانی به پژوهشگاه ندارند.
به سخن دیگر، وقت آن رسیده است وزیر علوم «سنت حسنهای» را به دست خویش در ساحت مدیریت آکادمیک جاری کند و تن به مدیریتهای ارگانیک بدهد و از مدیران مکانیک که به مانند «عقل منفصل» در پژوهشگاهها و دانشگاههای کشور رفتار میکنند، استفاده ننماید.
نظر شما