خبرگزاری مهر، گروه استانها: آخرین ثانیههای انتظار به کندی میگذشت؛ بیقراری عجیب موج میزد از همه بیقرارتر مام وطن بود که آغوشش را به روی پرستوهای اسیری باز کرده بود که زیر آن همه شکنجه وقت و بیوقت پَر و بالی برایشان نمانده بود.
مادری با قاب عکس جگرگوشهاش که روزی خودش راهی جبههاش کرده بود گوشهای خیره به راه بود و گاهی اشک میریخت و گاهی میخندید؛ باورش نمیشد بعد از این همه سال چشمش به قامت جوان رشیدش روشن شود.
پدری با قامتی خمیده آنسوتر تسبیح به دست ذکر میگفت و دلهره داشت که مبادا تنها پسرش در میان اسرا نباشد یا ...
بیتابی دخترک کوچک برای دیدن پدرش دل آدم را به درد میآورد؛ دلش میخواست زودتر خودش را در آغوش پُر مهر پدر بیاندازد و اصلا در ذهن کوچکش نمیگنجید شاید پدر دستهایش را جا گذاشته باشد.
همسرانی که تمام این سالها تنهاییهای دلآزار و چشمانتظاریهای جانفرسا را به امید وصال تحمل کرده و بار خانه و زندگی را مردانه به دوش کشیدند بیقرارتر از همه بودند.
مسافران اسیر از راه رسیدند؛ مرز خسروی نخستین بوسهگاه و قدمگاه دلاورمردانی شد که پس از تحمل سالها شکنجه اسارت هنوز هم مردانه پای تمام اعتقادات و باورهایشان مانده بودند و زخمهای زیادی از اردوگاههای مخوف بعثیها به یادگار داشتند.
۲۶ مردادماه ۶۹ در تاریخ ایران اسلامی برای همیشه ماندگار ماند؛ روزی که هزاران عاشق از جای جای ایران اسلامی خود را به نقطه صفر مرز خسروی رسانده بودند تا از پرستوهای عاشقی استقبال کنند که در سال های سخت هجران از وطن، بال و پرشان زیر شکنجههای بعثیها شکسته بود.
آزادگان نماد استقامت هستند
حجتالاسلام هادی عسگری، مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه در گفتگو با خبرنگار مهر از وجود ۱۸۰۰ آزاده در استان کرمانشاه خبر داد و اظهار داشت: آزادگان به تعبیر بزرگان، سفرای انقلاب و نماد و الگوی استقامت بودند که در مقابل دشمن سر تعظیم فرو نیاوردند.
وی عنوان کرد: آزادگان با وجود سختیهای تحمیل شده بر آنها، هرگز عقب نشینی نکردند و همواره امید خود را حفظ کردند.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمانشاه با تاکید بر اینکه آزادگان با سربلندی به میهن اسلامی بازگشتند، افزود: سراسر خاطرات آزادگان درس ایستادگی و استقامت برای آیندگان است که باید ثبت و ضبط شود.
حجتالاسلام عسگری با تاکید بر اینکه جامعه به الگوهایی نظیر آزادگان نیاز دارد، گفت: آزادگان در سختترین روزهای زندگیشان شرایط روحی خود را از دست ندادند و مقاومترین انسانها هستند.
وی خاطرنشان کرد: با تاسی از آزادگان باید امید خود را حفظ کنیم و با همین شرایط بتوانیم زندگی عزتمندانه ای داشته باشیم و تسلیم دشمن نشویم.
روایتی از سلولهای ۹ متری /اسرا هر روز شهید میشدند
یوسف بختیاری یکی از آزادههای سرافرازی است که خاطراتش از آن روزها را در کتاب «مسافر مینیبوس سرخ» روایت کرده و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در منطقه دشت آزادگان به نبرد با دشمن متجاوز پرداخت.
وی در حالی که فرماندهی گردان غواصی مالک اشتر را بر عهده داشت در سال ۱۳۶۴ و در عملیات کربلای ۴ به اسارت ارتش متجاوز صدام درآمد و تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در اردوگاهی در نزدیکی بغداد به سر برد.
پس از گذشت ۳ سال از دوران اسارت، یوسف بختیاری به اردوگاه بعقوبه منتقل شد و تا پایان اسارتش در آنجا باقی ماند در حالی که نامش توسط صلیب سرخ در فهرست اسرا ثبت نشده بود.
سرانجام این آزاده سرافراز در سال ۱۳۶۸ آزاد شد.
او از دوران اسارتش می گوید از روزهایی که همیشه مثل سریال از جلوی چشمش میگذرد. خلاصهای از خاطرات این آزاده در دوران اسارت را در زیر بخوانید.
اسارت بدترین چیزی است که دیدم؛ به نظرم شهدا برنده دنیا و آخرت شدند، اما بچه های اسرا هر روز شهید می شدند.
تقریبا دهه فجر ایران بود که عملیات کربلای ۵ انجام شده بود و بعد از آن ما را به بغداد بردند.
سلولها تنگ بود و در سلولهای «۲.۵ در ۲.۵» و «۳ در ۳» متری ۵۰ اسیر را جا داده بودند و اسرا وضعیتی اسفباری داشتند؛ اکثر بچه ها مجروح بودند و زخمهای آنها به حدی وحشتناک شده بود که از بدنشان کرم بیرون میزد.
یک روز در آن وضعیت منافقین و جاسوسها که در انتهای هر سلول یک جایی به آنها میدادند ساعت ۹ صبح با یک از عراقیها وارد سلول روبرویی شد.
روی دیوارهای سلولها که اسرای قبلی هم آمده و رفته بودند نوشتههای زیادی دیده میشد. این بار جاسوس آن سلول نوشتهای به عراقی نشان داد و رفت یک مرتبه گفتند چه کسی نوشته «درود بر امام خمینی» ؟
کسی جواب نمی داد و عراقی ها با کابل بچهها را میزدند. همه میدانستند که اگر مشخص شود کار چه کسی است حتما شهید میشود؛ همه صلوات نذر کرده بودند که این مسئله رفع شود.
ساعت ۱۲ ظهر برگشتند کسی زیر بار نرفت، آنها بچه های کوچک را می زدند تا بقیه اعتراف کنند. گفتند عصر برمیگردیم اگر معلوم نشود همه شما را میکشیم.
عصر برگشتند دوباره شلاق زدند و رفتند، گفتند ساعت ۱۲ شب یک گروهان عراقی میفرستیم تا شما را از بین ببرند. باز برگشتند و ۱۵ تا ۲۰ نفر وارد سلول ها شدند انتهای سلولها سرویس های بهداشتی بود و با آب داغ و شلاق بچهها را شکنجه کردند، آن شب بیش از ۵۰ هزار شلاق خوردیم؛ ۴۰۰ نفر بودیم که بعضیها در این جریان چشمهایشان نابینا شد برخی دیگر دست و پاهایشان شکست.
اما ساعت 9 صبح روز بعد از این اتفاق، یک بوی خوشی به مشام بچه ها خورد که باز هم این اتفاق به گوش عراقی ها رسید.
عراقی ها وارد سلول ها شدند و دنبال عطر میگشتند، اسرا آنقدر از نظر بهداشتی وضعیت بدی داشتند که حتی خود عراقیها چشمهایشان را میگرفتند که نبینند اما آن روز حتی چشمهایشان را هم نگرفتند و فقط به دنبال عطر می گشتند.
همه را گشتند به برادری که به شدت مجروح بود، رسیدند و مشخص شد بوی عطر گل محمدی از او استشمام میشود، از برادری که انگار ساعاتی پیش شهیده بود، سرباز عراقی همانجا گفت «والله شهید» ...
اینها تنها گوشههایی از سختیهای اسارت بود که به روایت این آزاده گرانقدر بیان شد و شاید همین تعبیرش که اسرا هر روز شهید میشدند به روشنی دردهای آنها را بیان میکند.
سروقامتان همیشه سرافراز! سالروز قدم گذاشتنتان بر روی چشمهایمان مبارک...
نظر شما