خبرگزاری مهر؛ گروه جامعه_ ساناز باقری راد: از سیستان و بلوچستان تنها چند عکس از ساحل های چابهار و سوزن دوزی های زنان بلوچ را دیده بودم اما وارد شهر که شدم تمام تصوراتم به همراه باد داغی که به صورتم خورد، زیر و رو شد. هر طرف را که چشم انداختم هیچ خبری از منظره هایی که در عکس ها دیده بودم نبود. تنها شباهتی که می توانستم با آن تصوراتم را به تصویر واقعی سیستان گره بزنم، خانه های یک طبقه و خاکی رنگ شهر و خیابان های عریض شهر بود که در طوفان گرد و غبار گم می شد. لباس های بلوچی مردان، درختچه های کوچک باغچه ها و خیابان های خشک زاهدان هم بارزترین نمادهای سیستان بود که به چشم می خورد.
شنیده بودم خشکسالی است و بی آبی امان مردم را بریده است، گفته بودند محرومیت در جای جای سیستان و بلوچستان بیداد می کند. مقصدمان زابل بود، بدون توقف جاده های بیابانی را رد کردیم و به روستاهای زابل رسیدیم اما باز هم جز خرابه هایی شبیه به خانه؛ چیزی در افق دیدم وجود نداشت.
تصوراتم را دور ریختم و به دنبال موضوعی که برایش تا نزدیک مرزهای جنوبشرقی کشور آمده بودم رفتم؛ برای دیدن مشکلات فراوان مردم سیستان که بیشتر از همه خشکسالی اش به گوشم خورده بود و رساندن صدای مردم به گوش هایی که باید به داد اهالی سیستان برسند. حدود ساعت ۱۱ صبح ۵ شنبه بود که به همراه تیم خبری ۱۰ نفره به شهرستان نیمروز رسیدیم. شهرستانی که در حوالی زابل بود و برای رسیدن به آن ساعت ها گرمای هوا را تحمل کرده بودیم.
نذر آب؛ همه ایران برای دستگیری از مردم مناطق محروم
خودرو مقابل یک مدرسه توقف کرد، وارد حیاط نسبتا بزرگ مدرسه شدم و با خیل جمعیتی که در مقابل درب تجمع کرده بودند، روبرو شدم. بسیاری از مردم شهر نیمروز و روستاهای اطراف به بهانه طرح «نذر آب۲» در مدرسه جمع شده بودند. طرحی که امسال برای دومین بار و با هدف محرومیت زدایی از ۱۵ مرداد شروع و تا ۲۶ شهریور ماه ادامه داشت و هلال احمرهای استان های مختلف مسئولیت خدمت رسانی به این مناطق را بر عهده گرفته اند.
طرح «نذر آب ۲» امسال به مناطق محروم و درگیر با خشکسالی در استان های کرمان، سیستان و بلوچستان، هرمزگان و خراسان جنوبی سرک کشیده و در قالب اعزام تیم های پزشکی، توزیع بسته های غذایی و بهداشتی، برگزاری برنامه های مفرح برای کودکان و ارائه خدمات فرهنگی در حال اجرا است.
حیاط را رد کردم و وارد سالن مدرسه شدم. گوشه هر راهرو تعدادی از مردم جمع شده بودند؛ یکی بچه به بغل به دنبال پزشک دیگری برای گرفتن چندین ورق قرص و داروی پیش پا افتاده و فردی هم برای پر کردن ظرف آب، مسیر این مدرسه را گز کرده بود.
به سمت راهروی رو برویم رفتم؛ روی درب اتاق برگ «پزشک عمومی» نصب شده بود و جمع زیادی از زنان و کودکان بلوچ برای ورود به اتاق در راهرو نشسته بودند.
آب آلوده و ابتلای کودکان به انگل
به سمت بانویی جوان رفتم. دختربچه کوچکی که حال خوشی هم نداشت خودش را در آغوش زن جمع کرده بود؛ از وضعیت درمانی منطقه سوال کردم که گفت: در منطقه پزشک داریم اما هم بضاعت مردم برای مراجعه به دکتر کم است و هم پزشکان همیشه در منطقه حضور ندارند؛ اخیرا شنیده بودم که قرار است یک کاروان سلامت از سوی هلال احمر به اینجا بیاید به همین دلیل به اینجا آمدم تا فرزندم را رایگان ویزیت کنند.
از مشکلاتشان پرسیدم، با همان لهجه شیرین بلوچی اش مهم ترین مشکل منطقه را وضعیت نامطلوب آب خواند و گفت: آب لوله کشی داریم اما ماههاست که آب بوی بسیار بدی می دهد و قابل شرب نیست و تهیه آب بسیار مشکل است و مجبور به استفاده از همین آب های ناسالم هستیم. بسیاری از کودکان منطقه نیز به دلیل استفاده از آب های ناسالم بیمار شده و انگل گرفته اند.
به سمت اتاق های دیگر مدرسه رفتم. پزشک عمومی، متخصص، چشم پزشک و ۷ فوق تخصص از سوی جمعیت هلال احمر استان گلستان به شهرستان نیمروز اعزام شده بودند و در کنار معاینه بیماران، داروهای رایگان نیز به مردم اعطا می کردند.
هرچند که جمعیت هلال احمر برنامه خوبی را برای کمک به مردم در نظر گرفته بود اما ازدحام جمعیت و حجم بالای مشکلات مردم، پاسخ گوی رفع مشکلات همه نبود و برخی زنان نیز علیرغم چندین ساعت حضور در صف معاینه پزشک، قادر به دیدار طبیب نبودند. این را از حرفها و خستگی صدایشان متوجه شدم.
دسترسی به آب سالم، بزرگ ترین حسرت مردم سیستان
به ساختمان دیگر مدرسه رفتم، محمد علی هروی مدیرعامل جمعیت هلال احمر گلستان در میان همهمه مردم ایستاده بود؛ به سمتش رفتم و درباره جزئیات اجرای این طرح در شهرستان نیمروز سوال کردم، کمی آمارهایش را بالا و پایین کرد و سپس گفت: امسال حدود ۶۰ میلیون تومان اقلام دارویی از سوی جمعیت هلال احمر گلستان به شهرستان نیمروز و روستاهای اطراف آن آورده شده اما به دلیل حجم بالای مراجعات مردم با کمبود دارویی مواجه هستیم. تیم پزشکی نیز شامل متخصصین و تیمهای سحر برای عملیات های روانی به مدت ۳ روز در منطقه حضور دارند. قرار است تانکرهای آب نیز در میان مناطق محروم مختلف توزیع شود تا مردم به آب شرب سالم دسترسی داشته باشند.
سر و صدای کودکان اجازه گفتگوی بیشتری را نداد و صدای خنده بچه ها مرا به جایی که بیش از دیگر نقاط شلوغ بود و تعداد زیادی از کودکان در آن جا جمع شده بودند، کشاند. تعدادی از مردان و زنان تیم سحر که لباس های هلال احمر به تن داشتند در حال بازی کردن با بچه ها بودند. کودکان هم دسته جمعی ایستاده و «هب بازی» می کردند. برخی نیز با ذوق به جایزه هایشان خیره بودند.
موج زدن احساس شادی در چشمان بچه های نیمروز، قشنگ ترین صحنه آخرین لحظات حضورم در آن مدرسه را رقم زد.
از مدرسه که خارج شدم نگاهم به تانکر آبی در گوشه حیاط بر خورد. تانکری که دو کودک منتظر پر شدن شیشه آب کوچکشان بودند و با ذوق به جریان آب خیره شده بودند. نگاه آدم های کوچک و بزرگ منطقه به قطرات آب مطمئنم کرد که ابتدایی ترین نیاز مردم شهر و روستاهای اطراف دسترسی آسان به آب سالم است. نیازی که برای رفع آن تنها همت مسئولین کشور و کمی توجه جدی دولت به مناطق محروم سیستان را می طلبد.
خشکسالی و خالی شدن روستاهای مرزی
به همراه دیگر اعضای تیم خبری با عجله از مدرسه خارج شدیم تا راهی روستایی دیگر شویم. فاصله طولانی شهرها را طی کردیم و تا حوالی غروب به چندین روستا سر زدیم. روستاهایی که در برخی از آن ها غیر از بناهای خاکی چیزی وجود نداشت و مردم نیز به اجبار خشکسالی و نبود آب؛ بهای مهاجرت از خاک پدری شان را به جان خریده بودند.
به همراه چندین نفر از اعضای گروه تپه های خاکی و زمین های نا هموار را طی کردیم و کمی پیش رفتیم اما در کمال تعجب به روستای بی روح دیگری بر خوردیم که غیر از تیغه آفتاب رنگ دیگری نداشت. از مسئولین هلال احمر شهرستان هامون درباره علت مهاجرت مردم سوال کردم.
نگرانی همه مشترک بود؛ میگفتند «چند سالی است خشکسالی در منطقه ریشه دوانده و طاقت مردم از بی آبی به سر آمده به همین دلیل اغلب ساکنان روستاهای اطراف به شهرهای استان گلستان مهاجرت کرده و تنها تعدادی از افراد مسن در روستا باقی مانده اند، یکی از نگرانی های ما در این منطقه نیز مهاجرت روزافزون سکنه و از سوی دیگر ترس از خالی شدن منطقه های مرزی است.»
حرف هایشان درست بود و خالی شدن روستاها واقعا وهم برانگیز بود؛ هوا که کمی به سمت تاریکی می رفت روستاها ترسناک تر از حد تصوراتمان می شد و همین موضوع باعث شد تا به مسیر ادامه ندهیم و حوالی غروب آفتاب به محل اسکانمان باز گردیم.
شبی که با ترس گذشت!
دومین روز از سفر سراسر جاده ای به سیستان در حالی آغاز شد که شب قبلش با ترس از شنیدن صدای تیراندازی در شهر به پایان رسیده بود و خستگی دیدن مشکلات فراوان مردم هنوز بر سلول های تنها فرمانروایی می کرد. هرچند که بعدا شنیدیم دلیل تیرهای هوایی آن شب برپایی سور و سات عروسی بوده است.
مقصدمان شهرستان هامون بود؛ شهری که فاصله زیادی تا زابل نداشت و کمی بعد به بخش تیمورآباد از توابع هامون رسیدیم. کمی در شهر چرخیدیم تا مقر نیروهای هلال احمر را در حوالی دبیرستانی متروکه پیدا کردیم.
از بیرون مدرسه صدای آهنگ های کودکانه به گوش می رسید؛ تعدادی زیادی از کودکان دایره وار دور هم نشسته بودند و نیروهای موسوم به «تیم سحر هلال احمر» در حال بازی و برگزاری مسابقه برای آنها بودند. این روزها شادی کودکان بلوچ و رد پای خنده در چشم های درشت بچه ها قشنگ ترین صحنه های سفرم را تشکیل داده بود.
به سمت ساختمان مدرسه رفتم، ساختمانی که مردم مقابل درب ورودی آن تجمع کرده بودند و برخی هم روی پله های ساختمان نشسته بودند. تیم هلال احمر استان قزوین در این منطقه مستقر بود و پزشکان کاروان سلامت نیز در کلاسهای مدرسه در حال ویزیت رایگان مردم بودند.
اجرای متفاوت نذر آب در هامون
در اینجا هم شبیه روستاهای قبلی، پزشک عمومی، چندین پزشک متخصص، چشم پزشک و دندان پزشک حضور داشتند اما اجرای طرح نذر آب در تیمور آباد چندین تفاوت با دیگر مناطق داشت.
نیروهای داوطلب در یکی از اتاق های مدرسه آرایشگاه راه انداخته بودند و موهای مردان روستا را پیرایش می کردند. از همه جالب تر صف کشیدن و ذوق نوجوانان برای مدل موی آلمانی بود. به اتاق بغلی رفتم، درب بسته بود و برگه «اتاق روان پزشک» روی آن چسبیده شده بود. به نظر می رسید استقبال مردم از این اتاق بیش تر از دیگر اتاق ها بود. اتاقی که یک روان پزشک در آن نشسته بود و به درمان روحی و روانی مردم می پرداخت، اغلب مراجعین هم زنان و دختران جوان و نوجوانان بودند.
با تعدادی از مردم حرف زدم، مهم ترین مشکل شان بیکاری مردان بود. از امکان تحصیل و مدرسه های منطقه سوال کردم و خوشبختانه این بار جوابها امیدوار کننده بود و کودکان و نوجوانان تا مقطع دبیرستان امکان تحصیل در منطقه تیمورآباد را داشتند.
جایی که مردم تنها نان خشک می خورند
کارمان که تمام شد دوباره به مسیر ادامه دادیم و به سمت روستایی در نزدیکی تیمور آباد رفتیم. روستایی که در حوالی بخش تیمور آباد بود اما چهره اش بسیار متفاوت تر بود. مردم نه آبی برای کشاورزی داشتند و نه پولی برای دامداری. شب و روزهای اهالی دهه تنها با یارانه می گذشت و نان خشک اصلیترین وعده غذایی آن ها محسوب می شد.
قرار بود نیروهای هلال احمر ۵۰۰ سبد غذایی، ۳۰۰ بسته بهداشتی، ۲۰ تانکر آب، ۳۰۰ کیسه آرد و ۱۵۰ عینک برای دانش آموزان را میان روستاهای شهرستان هامون توزیع کنند. تیم ۳۰ نفره هلال احمر قزوین نیز با حضور داوطلبانه ۹ پزشک و کادر فرهنگی به مدت ۴ روز در منطقه حضور داشت و با بودجه خیرین به مردم خدمت می کرد.
به سمت یکی از زنان روستا رفتم؛ مقابل درب خانه اش نشسته بود و کوچه را نگاه می کرد. با دیدنم روسری سنتی اش را جلو کشید و با لبخند از من استقبال کرد. از وضعیت روستا پرسیدم و گفت: اکثر مردان روستا بیکارند البته سال های قبل تر همگی کار می کردند و وضعیت خوبی داشتیم اما خشکسالی زندگی هایمان را نابود کرده است. دیگر نه آبی برای کشاورزی داریم و نه پولی برای خرید دام. هرچند که دام ها نیز به دلیل نبود آب و علف ثمره چندانی ندارند. کسانی که جوان تر بودند از روستا رفته اند اما جمعیت روستا زیاد است و هنوز هم جوانان زیادی هستند که یا بیکار اند یا به دلیل بیماری توانایی کار کردن ندارند.
نفس عمیقی کشید و باز ادامه داد: بیشتر مردم روستا تنها با یارانه زندگی می کنند و به غیر از خرید آرد و پختن نان نمی توانند چیز بیشتری بخرند. مدرسه ابتدایی هم در روستا داریم و کودکانی که بضاعت داشته باشند به مدرسه می روند.
بازگشت «سحر» به پشت نیمکت های مدرسه
با دست دخترش را نشانم داد و گفت: نامش سحر است امسال باید به کلاس دوم ابتدایی برود اما هیچ لوازم التحریری برای خواندن و نوشتن ندارد به همین دلیل مدرسه ثبت نامش نکرده ایم و مجبور به ترک تحصیل شده است.
سمت دیگر روستا نیروهای هلال احمر در حال توزیع بسته های مواد غذایی و بهداشتی میان مردم بودند. به دنبال مسئول تیم گشتم تا اینکه معاون هلال احمر قزوین را پیدا کردم؛ به سمتش رفتم و داستان ترک تحصیل سحر را بازگو کردم.
کمی بعد به سراغ خانواده دختربچه رفت و قول اعطا بسته های لوازم تحریر و بسته معیشتی را به مادر کودک داد و گفت اطمینان از بازگشت به تحصیل سحر را شخصا پیگیری خواهد کرد.
پس از تمام شدن حرف های مسئول هلال احمر با مادر سحر، شادی در چشم های درشت دخترک رنگ گرفت و دلخوشی تیم خبری ما در آن روز، در خوشحالی دختربچه برای بازگشت به مدرسه خلاصه شد. دومین روز از سفر به سیستان و بلوچستان با شادی بازگشت کودکی به پشت میزهای مدرسه به پایان رسید و قطعا این بهترین اتفاق این سفر بود.
دولت به داد سیستان برسد
طرح نذر آب ۲ امسال با هدف محرومیت زدایی و آب رسانی به مناطق محروم سیستان و ۳ استان دیگر در حال انجام است. امسال نیز ۱۹۰۰ تانکر آب در ۵۲۰ روستای این استان توزیع می شود. اقدام جمعیت هلال احمر برای راه اندازی طرح نذر آب و رسیدگی به مردم مناطق محروم نیز هرچند حرکتی بزرگ و امیدوار کننده است اما خدمات ارائه شده در این مناطق با توجه به حجم بالای مشکلات مردم پاسخ گوی تمامی اهالی نیست.
نقطه به نقطه سیستان و بلوچستان محرومیت را فریاد می زند و مردم از خشکسالی گرفته تا بیکاری، نبود آب شرب سالم، وضعیت ضعیف درمانی و معیشتی در حال دست و پنجه نرم کردن با مشکلات فراوان هستند. مشکلاتی که مردم را به ابتدایی ترین نیازهای زندگی نیازمند کرده و امتداد آن ها فراتر از دشواری های مردم، می تواند خطراتی در سطح ملی را به دنبال داشته باشد.
توزیع تانکر آب یا اعطا بسته های معیشتی با کمک هلال احمر استان های مختلف کشور، قطعا نمادی از اتحاد و همیاری ملی مردم برای کمک به دیگر هموطنان است اما این طرح ها تنها چند روزی می تواند مسکن دردهای مردم این استان باشد و بهبود زندگی اهالی سیستان نیازمند برنامه ریزی ملی و ورود مستقیم دولت برای رفع محرومیت است.
نظر شما