پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۵ اردیبهشت ۱۳۸۶، ۱۴:۴۴

/ احمد بیگدلی به روایت خود /

نویسنده مومن برای آنچه می نویسد تقدس قائل است

نویسنده مومن برای آنچه می نویسد تقدس قائل است

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: " رادیو آندریا ، به پستوی خانه رفت تا پدرم با ترس فرو خورده و دلنگرانی های فزاینده اش در عین تنهایی بنشیند و به صدای رادیو مسکو گوش بدهد ..." بخش اول از خاطرات برنده کتاب سال ادبی روز گذشته از نظر گذشت. بخش دوم و پایانی زندگینامه احمد بیگدلی به روایت خودش در پی می آید.

... آن مجلس شبانه پر از مهر ، همراه با امیر ارسلان و دلشاد خاتون به آرامی از یادهای کودکی ما رفتند . اما شیدایی پسر بچه 10ـ12 ساله عمیق تر از آن بود که بشود با مالیدن گوش ، گذاشتن اشکله و ترکة خیس درمانش کرد . کتک را به جان می خریدم و حاضر نبودم دست از کتاب بردارم . حالا دیگر جایم پشت بام بود و یا دور از چشم دیگران می رفتم زیر راه پله یا توی حمامک خانه و کتاب می خواندم . علاوه بر آن، حرف فیلم و سینما هم در مدرسه به گوشم می رسید و کنجکاوی امانم را می برید . فیلم برادران روکو را در حالی دیدم که چند قطعه سنگ زیر پایم گذاشته بودم و از دیوار سینمای تابستانة کارگران خودم را بالا کشیده بودم . کتاب فروشی ها کتاب کرایه می دادند و این البته ارزان تر از خریدن بود . 

انتشارات گوتنبرگ کتاب های پلیسی چند ده صفحه ای را با سنگ و ترازو می فروخت . یک کیلو کتابِ سه چهار تومنی ، تقریبا هفت هشت جلد کتاب 60ـ70 صفحه ای می شد . کافی بود از آغاجاری بروم آبادان ، به بهانة دیدن خواهرم ، آنجا بهشت من بود . سینما و فیلم های خوب ؛ شط ، نرمه بادی ملایم و مرطوب ، لنج ها و سایه های لم داده بر آب ، بَلم ها ، نخلستان و بوی ماهی ، بوی بازار ، بوی ازدهام .

پاورقی مجله امید ایران ، تحصیلکرده های مشفق همدانی و بعد  نوشته های پاورقی نویسان دیگر همچون خسروی ، مسرور ، س. سالور را خواندم . با قهرمانانی اَبرمرد و شکست ناپذیر که در آثار پاورقی نویس معروف آن زمان ، حسینقلی مستعان یکه تاز بودند . همه را خواندم و بعد  کتاب های عاشقانه جای آنها را گرفت :  آثار جواد فاضل مثل شیرازه یا امشب دختری می میرد و کتاب های عشقی ، عشق های سادة معصوم . تا زمان سربازی که من ، برای نخستین بار اثر کوچکی از جان اشتاین بک را خواندم و با ادبیات معاصر ایران و جهان آشنا شدم : ناطور دشت سالینجر ، بینوایان ویکتور هوگو، وداع با اسلحه همینگوی ، بابا گوریوی بالزاک و سرخ و سیاه استاندال ، آل احمد خودمان ، بزرگ علوی ، جمالزاده ، و اما صادق هدایت را نه . کنجکاو بودم . هفده ساله بودم که بوف کوراش را خواندم و هرگز به فکر خودکشی نیفتادم . هنوز همان نسخه را دارم با مهر : مخصوص کرایه . کتابفروشی امیرکبیر آبادان ـ احمدآباد . که با التماس آن را خریدم .

هیچکس را نمی توان یافت که از مقوله تفکر و اندیشه معاف باشد. همه آدم ها می اندیشند زیرا که ناگزیر از آنند. انسان نخستین نیز در آن وهله خاموشی ، خاموشی پایان شب ها و هزاره های پیش از میلاد ، در آن تنهایی بی پایان و بنا به عادت غریزی ، با اندک واژگانی که در اختیار داشته ، ترانه های ساده و بی تکلیف را ، برای آنکه از یاد نبرد، مکرر با خودش زمزمه می کرده است . بی گمان ، این تکرار ، یا همآوایی با دیگران ـ که هنوز هم در میان پاره ای از اقوام کهن به گوش می رسد ، اندوه عمیق بی همزبانی اش را تسکین می داده است . شاید از آن رو که همدلیِ تنها ، برای تحمل رنج بیکران آدمی کافی نیست . تا آن زمان که کلمه به کمال رسید و خط آشکار شد و قلم بر لوح نشست و لوح محفوظ ماند : ن . والقلم و ما یَسطُرُون .

ترکیب رنگ و شکل های تجریدی حیوانات ، بی هیچ تردید و شاید گاهی با اندکی احتمال، نخستین بازتاب روح سرگشته و هراسان آدمی اند در درون غارها . اما قریب به یقین نخستین پدیدة خلاق آدمی ، پیش از ذوب فلز و خلق آینه و یا نقر سنگ نگاره ها بر دیوار غارها و پس از آن که در آب چشمه برای نخستین بار چهرة خسته اش را دید و بر آن لبخند زد ، سرودن شعر بوده است . سرایش اندوه بار تنهایی عظیمش که پیش از این و در سپیده دم جهان آه بود تا در برابر بیکرانگی تعریف ناپذیر آسمان ، صخره و جنگل ، دریا و خواب های آشفته و بی تعبیر ، تنها نمانده باشد .

می گویند : « انسان فطرتا حقیقتی است که از نفخه الهی آمده و بودنش در این دنیا از جنس دیگری است » . به همین دلیل در برابر فرشتگان بی درد ، در برابر همة موجودات عالم ، انسان دردمند ، احساس بیگانگی و عدم تجانس می کند و از آنجا که همه فانی اند ، همواره به نوعی دغدغة جاودانگی در او هست . جاودانگی در برابر فنا پذیری خودش . دغدغه آفریدن ، زیرا که آفریده شده است : سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق .

کتمان این حقیقت که همه انسان ها قادرند قصه بگویند و از گفتن و شنیدن آن لذت می برند ، محال است . اما گفتن چیزی است و نوشتن چیزی دیگری است .

قرن ها پیش ، وقتی کتاب نبود ، قصه گویانی بوده اند که تنها یا با همسفر دیگری ، که ساز می زده ؛ چگور و یا نی، از روستایی به روستای دیگر می رفتند و قصه می گفتند : اصلی و کَرَم ، فلک ناز و...

تا همین دو دهه پیش در میان مردمان فریدن اصفهان ، در روستاهای ترک زبانی مانند رُزوِه و مشهد کاوه ، این داستان سرایان زبردست به هنگام فصل خرمن ، ده به ده سفر  می کردند و قصه می گفتند .

در همة این قصه ها آنچه مشترک است ؛ درد و دردمندی داستان سرایان است . شاید کسی که نتواند قصه بگوید و نتواند لذتی از آن ببرد ، انسان بی درد است . انسان دردمند ، انسان آگاه است . « جایی که زندگی و بیان مکتوب زندگی ، درگیر نبردی برادرانه اند » تا نویسنده از « میان خود و جهان ، جهان را یاری کند » جایی که داستان از بطن زندگی بر می خیزد تا اصالت آدمی را بیان کرده باشد . چنین نوشته ای ملاک درستی و پاکیزه اندیشی است . 

" باور کن خیالپردازی نیست ، عین واقعیت است که با قوة تخیل درآمیخته . وقتی می شود با نیروی شگفت انگیز تخیل ، بروم میان آدم های عکس ، وقتی مانعی نیست که سد راهم بشود، بیان کردن واقعیت برایم آسان تر می شود . آدمیزاد چه رنجی را تحمل می کند تا بالغ شود . همة تلاشش برای آن است که هوشیارتر بشود و آنگاه که به هوشیاری کامل رسید ، آنوقت که به دانایی رسید ، رنج بی پایان او آغاز می شود ـ و ناگزیر است انضباطی را بر خود تحمیل کند که دیگران از وجودش مأیوس نشوند . " (اندکی سایه - ص89)

در حالی که دیپلم ریاضی را با جان کندن و پس از دوسال در خرداد 1345 از دبیرستان فرهنگ اهواز گرفتم ، در تیرماه همان سال با دخترکی قالیباف ، در کوچه برجی نجف آباد ازدواج کردم و به عنوان سپاه دانش ، به روستای آپونگ بخش زرند کرمان رفتم. فرزند اولم پروانه در همان روستا به دنیا آمد . پس از سربازی به استخدام بانک پارس در آمدم . شوق خواندن و نوشتن امّا ، مرا واداشت از بانک استعفا بدهم و به خدمت آموزش و پرورش درآیم . لاهیجان ، سیاهکل .

بعد از گرفتن فوق دیپلم در رشته علوم انسانی ، راهی هفت تپه ، شوش ، دزفول و اهواز ، شدم . در همین سال ها ،  به تئاتر و نمایشنامة تلویزیونی روی آوردم . و سپس به عنوان دانشجوی رشته تئاتر وارد دانشکده هنرهای دراماتیک تهران شدم . تا سال 56.ماه حصل ممتاز تمام فعالیت های تئاتری من در این دوران ، نمایشنامه دالو بود که خوش درخشید و تمام. سال 60 بود که بنا به شرایطی خاص تهران را رها کردم و راهی نجف آباد شدم تا سالها در روستاهای دور از جاده تدریس کنم و در شهرک مهاجر نشین یزدانشهر ساکن شوم . 25 سال .

زندگی برای من هیچ وقت آسان نبوده است . نه برای من ، و نه برای تمام کسانی که شیفته هنر هستند . و در تکاپوی آنند که جهانی مألوف پدید آورند و به همه آلام بشری خاتمه دهند . من طرفدار آن دسته از هنرمندانم که شایستگی منش ، اخلاق و رفتارشان را کمتر از زندگی آثارشان نمی دانند . و به آنچه شرافتمندانه ، توصیه می کنند ، نخست خودشان عمل می کنند . شیفتگی وافر به ادبیات داستانی ، می تواند همه هستی نویسنده را در بر بگیرد و عشق به هر چیز دیگری را ، از پای در آورد .

نویسنده مؤمن برای آنچه می نویسد ، تقدس آسمانی قائل است و آن را  تنها ساخته و پرداخته ذهن خلاق خودش نمی داند . بلکه این را موهبت الهی و از جانب دیگری تلقی می کند ـ آنکه بیرون از او نیست ، ولی بر روان او تسلط دارد تا از او پیامبر پاکیزه خلق و نیکو مَنِشی بسازد و سرشت او را به درخت طوبا پیوند بزند . آیا هیچ گاه ندای جانبخش الهام را از ورای خود نشنیده اید که شما را فرا بخواند ؟ ؛ « الهام می تواند همچون عشق شور انگیز باشد» .

تمایل غریزی به نوشتن از بدو تولد در وجود افرادی خاص به ودیعه نهاده شده است . نوشتن غریزی یک چیز است و نوشتن بر اساس مجموعه اطلاعات و فنون یک چیز دیگر . شناخت غریزه می تواند گام بلندی باشد برای خلق آثاری چشمگیر و ماندگار : « نقل است که بر سینه خویش می زد و می گفت : وا شوقا به کسی که مرا دید و من او را ندیدم » .

وقتی اولین داستانم ، در یکی از شماره های مجله فردوسی سال 47 چاپ شد ، یا داستان پرسه با سایه در همین مجله ادبی ، و در سال 52 در آمد ، خیال می کردم نویسنده ام . اما دیری نپائید که دریافتم همچون کودکان نو پا با تردید قدم بر می دارم و هر آن ممکن است زمین بخورم. چاپ اولین مجموعه داستانم در سال 74 و حتی دومین مجموعه در سال81، این تردید و دلواپسی را درمان نکرد . امّا مجموعة آوای نهنگ و آنای باغ سیب ، که بیش از یک سال است در انتظار مجوز به سر می برند و مجموعه نخستین شب راوی را که پس از موفقیت اندکی سایه به ناشر سپرده ام . مرا بر آن داشته است تا با پذیرفتن مسئولیت نویسنده بودن ، بیش از آنکه به خود بیندیشم به خوانندگانم وفادار بمانم و در رفتار و اندیشه ام به آنها دروغ نگویم تا آن دم که خدایم مرا بیامرزد و به سوی خویش فرا بخواند : پروردگارا برای من نشانه ای بگذار. (پایان)

کد خبر 475477

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha