به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر یادداشتی از حجت الاسلام حبیب الله بابایی است که در ادامه می خوانید؛
کتاب «ملت عشق» عشق سنتی (عشق شمس و مولوی) را راهی به رهایی از جامعه بی عشقِ مدرن (خانواده دیوید) می داند، ولی نهایتا در چالش بین سنت و مدرنیته، عشق سنتی را به عشق مدرن تحویل و تاویل می برد و نوعی از هرهری مسلکی را در عشق (عشق اللا و عزیز) توصیه می کند. اینکه ایرانیان بعد از دوره ای از تجربه عشق غربی (در ولنتاین)، امروزه عشقِ گمگشته خود را در آثاری از ترکیه مدرن و کسانی چون الیف شافاک دنبال کنند، از عجایب گمشدگیِ ماست. عجیب و غریب بودگی این ولع عشقی جماعت ایرانی در استقبال از ملت عشق، از این روست که ایرانیان که در ادبیات و فرهنگ و تمدن و حتی خطشان (مثل خط شکستهنستعلیق که خط غزل و عشق و البته مختص به ایرانیان است) آمیخته به عشقاند و باید تاریخ و سرزمین ایران بویژه در دوره اسلامیاش را «تمدن عشق» نامید، اکنون به کجا رسیده که در پی عشقی وامانده در میانه سنت و مدرنیته حیران است و آنچه را که خود دارد از بیگانه تمنا میکند.
سال ۸۵ که کتاب «شبح عشق عرفی و حقیقت عشق عرفانی در روابط انسانی» برای یکی از مراکزی که موضوع زنان را مردانه دنبال می کنند، نوشتم. در آن کتاب که توفیق نشر پیدا نکرد (به این بهانه که قرار نیست حوزه علمیه وارد این قبیل موضوعات بشود) تلاشم بر این بود که ظرفیتهای تربیتی عشق انسان به انسان را در عرفان بشمارم و ثانیا عشق سکولار عرفی (عشق صورت و عشق بدن) را از عشق مجازی و واقعی (عشق جان و عشق سیرت) جدا کرده و راه را به وسع خودم و به زعم خودم بر تحریف عشق در فرهنگ دنیای مدرن ببندم. راهی که من خواستم ببندم، الیف شافاک آن را برای صدها هزار مخاطب ایرانی گشوده و البته بر آن توصیه می کند و در قاعده چهلم به صراحت می گوید «عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته. نپرس که آیا در پی عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت می زاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق.»
بدین سان الیف شافاک هرچند رمانی در خور توجه نوشته ولی در نظریه عشقاش بی مبناست و نمی داند عاشق اینترنتی و سرگشته خود را در سرعت تحولات فرهنگی و تغییرات عشقیاش به کدامین سو بکشاند، ژانت در عشقاش راه به طلاق میبرد و اللا هم با مرگ معشوقاش به سمت نیهیلیسم در عشق میرود (دقت کنید چگونه عشق با مرگ بدن معشوق میمیرد). عشق در «ملت عشق» در دوسویه سنت و مدرنیته در قونیه و بوستون، عشقی بیقاعده (و بی شریعت) است که در آن اصول بنیادین عشق مانند وحدت (یا توحید) در عشق، عفت در عشق، کتمان عشق، و آنگاه هجران و صبوری و تقوی (که قرآن با «لاتقربوا»هایش آن را تاکید می کند) در عشق مغفول مانده و بر بیصبری و شتابزدگی و طبیعت سرکش بودنِ عشق تاکید میشود.
نکته مهم و آزاردهنده در این گونه تفسیر از عشق و معنویت، تضاد بین عشق حقیقت از یک سو و عشق مردم از سوی دیگر است که برای رهاشدن از زنجیرهای نفسانی و نیل به حقیقت عشق و عشق به حقیقت باید خود را منفور خلق ساخت (با متهم ساختن خود در شرابخانه یا در رفت و شد با گلکویر روسپی) محبوبیت خود را در زمین و آسمان (اللهم اجعلنی...محبوبه فی ارضک و سمائک) ارزان فروخت. این گونه از معنویتپیشگی احتمالا ترجیح معنویت فردی و یا فردیت معنوی (spiritual individualism) بر معنویت اجتماعی (معنویت ارتباطی من با دیگری) است که شافاک در بستر عشق عرفی و لیبرال ناخواسته بدان غلتیده است.
به رغم ملاحظاتی که در مورد این کتاب میتوان داشت، به رسم انصاف باید بر نکته مهم شافاک در این کتاب تاکید کرد و آن را ارج نهاد و آن نقش عشق انسانی در نجاتِ «سقوطکردگان» (مانند گلکویر، یا سلیمانمست) است. اینکه برای عوض شدن و یا عوض کردن هیچگاه دیر نیست (قاعده ۳۸) و اینکه باید پستترین آدمها مانند روسپیها، دیوانهها، بیخانمانها، و جذامیها و گداها را هم باید در صورتبندی نظم جامعه در نظر آورده و قابلیتهای انسانیشان را احیا و فعال کرد و راههای برگشت را همیشه بر ایشان گشوده نگاه داشت.
نظر شما