به گزارش خبرنگار مهر، راست گفتار در فیلم "نقاب" نگاه حرفه ای به بازیگری را از "عروس خوشقدم" وام گرفته ولی این بار قصه ای رئال را روایت می کند که فیلمنامه و نحوه اطلاعات دهی در آن حرف اول را می زند. شیوه اطلاعات دهی در فیلم به نوعی سازنده زیرلایه و تفکری است که با کوچکترین لغزش می تواند بدل به بیانیه ای تند علیه زن شود، ولی نمای نقطه نظر نویسنده می تواند فیلم را از این مهلکه نجات دهد.
شیوه روایت فیلمنامه به گونه ای طراحی شده که طی پیشرفت ماجرا چند بار تعاریف قصه عوض می شوند و علاوه بر غافلگیری مخاطب این نقطه امتیاز را دارد که در عین این تغییر، تعاریف اولیه نقض نمی شوند بلکه در راستای یکدیگر قرار گرفته و به گونه ای مکمل هم می شوند. به یاد بیاوریم این اپیدمی را که در بسیاری از فیلم ها به بهای غافلگیر کردن مخاطب، در نقاط عطف و گره گشایی تعاریف قصه به گونه ای عوض می شوند که کلاً تعاریف اولیه رنگ می بازند و سوء تفاهم، اشتباه، توهم و ... بدل به برگ برنده فیلم برای درگیر کردن مخاطب می شوند.
فیلم می تواند چند تعریف و به تبع آن قهرمانان مختلف داشته باشد و بر این اساس زیرلایه فیلم هم تغییر می کند. انتخاب نگار ـ روژان (سارا خوئینی ها) به عنوان قهرمان قصه از جایی شکل می گیرد که در انتها کلیت فیلم بدل به طرح و توطئه او برای انتقام گرفتن از کامران (امین حیایی) و نیما (پارسا پیروزفر) می شود که باعث خودکشی خواهرش روناک شده اند. طرح و توطئه و بازی در بازی مولفه ای است که بدل به موتیف معنادار فیلم می شود و به رودست خوردن کاراکترها از هم محوریت می دهد.
با انتخاب این زوایه دید وقتی فیلم را از انتها به ابتدا مرور می کنیم، قصه خطی زمان حال با بازی که نگار طراحی کرده آغاز می شود. او نقش دختری معصوم را بازی می کند که ناآگاهانه عاشق می شود و ازدواج می کند و بعد از ازدواج متوجه روحیه خشن همسرش کامران می شود. درست جایی که گره گشایی کلیدی انجام و همدست بودن نیما و کامران افشا می شود، به نوعی فاز روایت خطی شکسته می شود و فلاش بک هایی شکل می گیرند که به هویت واقعی دو جوان قبل از آمدن به دبی می پردازد. هر چند این فلاش بک می تواند باعث برجسته شدن نیما و کامران و بدل شدن آنها به کاراکترهای اصلی شود، ولی کارکرد اصلی خود را جایی پیدا می کند که وجوه شخصیتی آنها پررنگ می شود.
در واقع کامران و نیما کاراکترهایی بکر در سینمای ما هستند، نه از وجه جاه طلبی بلکه از وجه نوع رابطه و همراهی که با هم دارند و بازی که با جسارت آن را تکرار می کنند. کامران در نقش شوهر بد و نیما در نقش مرد جذاب و دور از دسترس، ترکیبی غریب ول خاص می سازند که همین خاص بودن موجب می شود بتوانند زنان مختلفی را شکار کنند. اما نویسنده سعی کرده علاوه بر جاه طلبی مشترک و توافق هایی که در نقش بازی کردن پیدا کرده اند، آنها را به گونه ای دیگر هم متفاوت کند و به این ترتیب دو شخصیت جدید خلق می شوند.
کامران از نقش تکراری شوهر بد خسته شده و نقش با وجود نمایشی بودن، به گونه ای در نهاد او تأثیر می گذارد که از ادامه دادن آن حتی به بهای پول به جیب زدن، ابا دارد؛ به گونه ای وجه احساسی ماجرا برایش عمده می شود، بخصوص جایی که در ادامه بازی دچار تردید می شود. جاه طلبی های او در حد رستوران زدن و نهایتاً شعبه زدن است ولی در مقابل نیما ...
نیما برخلاف نقشی که بازی می کند جاه طلبی هایش مهارنشدنی است و در عوض درگیری عاطفی او با شکارهایی که انتخاب می کنند در حد صفر است. این ترکیب که درست برخلاف نقشی است که در بازی هایشان ایفا می کنند، تضادی بین بیرون و درون دو کاراکتر ایجاد می کند که می تواند پتانسیل خوبی وارد قصه کند و آنها را به نوعی تقابل و رویارویی وادارد. همان تقابل و کشمکشی که کامران و نیما به گونه ای دروغین در بازی خود وارد می کنند، ولی این بار به خاطر همان جاه طلبی و به مدد درگیری درونی که کامران با نقش خود دارد شکل می گیرد.
به علاوه این وجه رابطه میان کامران و نیما را واجد جزئیاتی دراماتیک می کند و به این ترتیب روابط، ماجرا و درام بر اساس یک یا چند ماجرای اصلی پیش نمی رود، بلکه جزئیات دراماتیک و کلیدی ماجرا را پیش می برند. مانند شرط بندی میان کامران و نیما که در هر بازی بین آنها برقرار می شود و هر بار هم کامران که بر سر وفاداری زن شرط بسته می بازد و ... بدل به یک بازنده دائمی می شود. یا وقتی نگار در راه آمدن پیش نیما تصادف می کند و این را نشانه ای برای نیامدن می گیرد، رضایت کامران از نیامدن او فقط به خاطر بردن نیست، بلکه او به نوعی باور آسیب دیده خود را نسبت به زن ترمیم می کند.
در واقع فیلم می توانست از این وجه بدل به اثری روانشناسانه با دیدگاه ضد زن شود اگر، دو جوان را به عنوان قهرمانان اصلی انتخاب می کرد و ماجراجویی آنها را محور اصلی قصه قرار می داد. بخصوص که رابطه میان کامران و نیما به دلایل اشاره شده پتانسیل چنین برداشتی را هم دارد. مثلاً اگر نیما و کامران به دلیل زخم خوردگی، این مسیر را به عنوان راهی برای اثبات خیانتکاری یا وفاداری زنان انتخاب می کردند، نه جاه طلبی و پول اندوزی این وجه پررنگ می شد و می توانست در پایان با سرانجامی که برای آنها طراحی می شد، تز روانشناسانه خود را به اثبات برساند. اما "نقاب" آشکارا مسیر خود را عوض می کند و با قرار گرفتن در جبهه نگار سعی می کند نگاهی جانبدارانه و متعادل به چنین موضوع جسورانه ای داشته باشد.
وقتی از جسارت مضمون و شیوه پرداخت آن در سینمای ایران می گوییم این نکته برجسته می شود که "نقاب" با انتخاب موضوعی خاص و نامتعارف حداقل در حد و اندازه های سینمای ایران، می تواند با انتخاب ساختار و شیوه روایت، خطوط قرمز را پشت سر بگذارد و با جهت دادن به قصه به گونه ای هوشمندانه، حرکت خود را تعدیل کند.
نظر شما