خبرگزاری مهر، گروه جامعه_الهه ابراهیمی: زبان مشترکی نداریم، به همدیگر نگاه میکنیم. در حالی که روسری رنگ و رو رفته بلوچی خود را از پشت گردن خود رد کرده است با همان زبان بلوچی حرفهایی میزند که هیچکدام برایم مشخص نیست. دستم را میگیرد و مرا به خانهاش میبرد، خانه که نه، بهتر است بگویم کپر. چشمهایش خیس میشود و اشکهای که میل به دویدن به صورت سوخته دارد اما صاحبش مقاومت میکند، شاید غرورش مانع میشود یا هر چیز دیگر. اما هر چه هست در ادامه بدون مکث حرفهایش را ادامه میدهد و تلاش میکند چشمایش دیگر نمناک نشود.
بعد از چند دقیقه سلام میدهم و میگویم: «من بلوچی بلد نیستم.» در فضایی کوچک خانهاش که چهار دختر در سنهای مختلف در کف آن نشستهاند و به ما خیره شدهاند، بینمان سکوت برقرار میشود. به محیط خانه نگاه میکنم، سرتاسر فقر و محرومیت.
نمیتوان سنش را حدس زد اما کودک کوچکی دارد که در بغل خواهرش است و این نشان دهنده این است که نباید سن بیش از ۴۰ سال داشته باشد اما چین و چروکهای صورتش سن بالای ۵۰ سال را فریاد میزنند. کم و بیش متوجه شدم که از وضعیت خانه و زندگی خود میگوید. از خراب شدن سقف خانهاش. از اینکه سفره خانهاش خالی از قوت است. سکوت ادامه دارد و ناچار با تنها زبان مشترک؛ لبخند از خانهاش خارج میشود.
در فضای باز روستای مولا آباد کشاری ایستادهام چندین خانه به صورت پراکنده میبینم. در هر خانهای که باز میشود حداقل چهار کودک قد و نیم خارج میشود. خیرین در محیط روستا در حال توزیع اقلام خوراکی و بهداشتی هستند. دهیار روستا خانوادههایی که محرومیت بیشتری را دارند برای دریافت این اقلام انتخاب کرده است و معرفی میکند.
در اطراف چند کپر دیگر وجود دارد، کپرهایی که وضعیت مناسبی ندارند و در سرمای زمستان سقفی مطمئن برای اهالی خود نخواهد بود. در حالی که مبهوت زندگی در کپرها هستم و چهره آن زن از مقابلم کنار نمیرود، سرو صدای و خنده کودکان از همان کپرها لبخند به لبم میآورد. چه معصومانه از دیدن خیرین به ذوق آمدند و از اینکه قرار است اقلام غذایی دریافت کنند، خوشحالند. نوبت به توزیع اقلام کمکی به خانوادهای میرسد که چند دقیقه پیش با یکدیگر رو به رو شده بودیم. زنی که با نگاه از من چیزی را طلب میکرد. از مرد بلوچی که همراه خیرین است میخواهم واسط ما شود تا با یکدیگر حرف بزنیم. نمیدانم آیا همان چیزی را که زن میگوید را بی کم و کاست میگوید یا نه!؟ اما هر چه است این مرد اینگونه نقل میکند. " شناسنامه ندارم، زندگی به سختی میگذرد. همسرم ناتوان شده و این زندگی من است. سقف خانهام در حال فروریختن است و ترس از آوار شدن آن دارم. کمکم کنید. "
این مرد بلوچ میگوید: «مشکل این زن مشکل زنان بسیاری از روستاهای این منطقه است. بدسرپرست یا بی سرپرست هستند. اگر یک وعده غذا داشته باشند چند وعده دارند، کمتر غذای گرم میخورند. تعداد بچههایشان زیاد است و حتی تعدادی از این خانوادهها باید دختر و بسیار و حتی دخترانی که در سن کم ازدواج کردند و حالا با چند بچه دیگر برگشتهاند. خانم اینجا هیچ صدایی جز فقر نمیشنوید و هیچ خواستهای جز کمک کردن ندارند.»
درخواستهای اهالی روستا و مشکلات آنها متعدد است اما خیرین تلاش میکنند تا آنچه در توان دارند را به کار گیرند تا مشکلاتی که به دست آنها قابل حل است، مرتفع شود. به همین دلیل قصه خراب شدن کپرها مطرح میشود اما از آنجا که خیرین برآوردی از وضعیت مالی ساخت هر خانه ندارند، هیچ وعده و قولی نمیدهند اما خوب میدانم که در گوشه ذهن آنها کپرهای در حال خراب شدن، به دغدغه جدی تبدیل شده است. از دهیار روستا چند سوال میپرسند و قرار میشود گزارشی از وضعیت کپرهایی روستا تهیه کند. خوشبختانه با همراهی خیرین ساخت ۵ خانه به سرعت به اتمام میرسد و با توجه به حمایت خیرین ساخت ۲۳ خانه دیگر آغاز میشود. پیش از اتمام سال ۹۸ از مجموع ۲۸ خانه در دست ساخت ۹ خانه دیگر تکمیل و تحویل داده میشود و به زودی در روزهای آتی ۱۴ خانه دیگر نیز تکمیل و تحویل داده میشود.
چهره خندان و سرشار از امید زنان بلوچی که در کنار کپرهایشان هر روز به تماشای ساخت خانهشان مینشینند، میتوان تصور کرد و حتی زنان و کودکانی که بعد از این قرار است به جای کپر در این خانهها زندگی کنند نیز میتواند تصویر زیبایی باشد.
این روزها زندگی در کپرهای مولا آباد کشاری در ۲۰ کیلومتری مرز پاکستان نفسهای آخر خود را میکشد.
نظر شما