به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر پاسخ محمد محمدرضایی، استاد تمام فلسفه دانشگاه تهران و رئیس کارگروه فلسفه دین و کلام جدید شورای تحول و ارتقا علوم انسانی و برنامه ریزی وزارت علوم به مدعیات تازه عبدالکریم سروش است؛
چندی پیش به مناسبت انتشار ویروس کرونا در ایران و جهان مصاحبهای از عبدالکریم سروش، تحت عنوان «خدا به هر دردی نمیخورد» در رسانههای مجازی منتشر شد.
وی در آن مصاحبه، مطالبی را مطرح نموده اند که نیاز به نقد و بررسی بیشتری دارد. اینجانب ابتدا آن مطالب را بیان و سپس نظرات خود را در قالب نقد و بررسی مطرح خواهم نمود تا مخاطبان و خوانندگان عزیز خود به قضاوت بپردازند.
اینک سرفصل مطالب ایشان:
۱- هیچ دلیل عقلی و نقلی معتبری نداریم که امام مدفون در خاک، صدای زائران را بشنود و به آنها پاسخ بدهد و یا اساساً قدرت برآوردن حاجات آنها را داشته باشد.
۲- آتش غربزدگی، توسط برخی افراد نادان همه چیز غربی را از غربال انکار گذراند؛ علوم انسانی غربی را و حالا طب غربی را.
۳- اینکه در زمان میرزای شیرازی، شیعیان با خواندن زیارت عاشورا، وبا را بر طرف کردند، قطعاً دروغ است و یک دروغ تفرقه افکنانه است که یک نوع خداپرستی قبیله گرایانه را تبلیغ میکند.
۴- خدا به هر دردی نمیخورد و اینکه شما در هر حادثهای پای خدا را به میان بکشید، قطعاً خطاست. خدا به درد تنهایی روح میخورد، به درد عاشقی میخورد.
۵- امید ضعیفی دارم که مسأله شر در الهیات اسلامی همانند الهیات غربی جدی گرفته شود. با مسأله شرور باید ارتباط خود را با خدا از نو تعریف کنیم.
اما تفصیل مطالب همراه با نقد و بررسی:
امامان، صدای زائران را نمیشنوند!
۱- دکتر سروش میگوید: «هیچ دلیل عقلی و نقلی معتبری نداریم که این خفتگان در زیر خاک، خواه امام، خواه خواهر امام و صدای زائران را میشنوند. و به آنها پاسخ میدهند و یا اساساً قدرت بر آوردن حاجات آنها را دارند. من مشکلی ندارم، با اینکه آدمیان به بزرگان خود احترام بگذارند و حتی به قبور آنها احترام بگذارند، اما قصه حرمت نهادن و ستایش کردن چیزی است و قصه حاجت خواستن و شفا خواستند چیز دیگری است اینها را باید از یکدیگر جدا کرد.»
نقد:
بر خلاف دیدگاه آقای سروش، آیات و روایات دلالت بر آن دارند که پیامبر گرامی اسلام (ص) و حضرات معصومین که به جهت عنایت ویژه خداوند به آنها و به جهت مقام و منزلت آنها نزد خداوند هم سخن ما را میشنوند و هم میتوان از آنها درخواست نمود که برای آموزش ما به درگاه خداوند دعا کنند.
و اینک دلایل:
۱- خداوند، دعای اولیا الله را اجابت میکند. پیامبر گرامی اسلام در حدیث قرب نوافل به مقامات اولیا الله چنین اشاره میکند: بنده من بر اثر انجام فرایض و نوافل به مقامی میرسد که محبوب من میشود. وقتی محبوب من شد، من گوش او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و زبان او میگردم که با آن سخن میگوید و دستش میشوم که با آن میگیرد. هر گاه مرا بخواند اجابت میکنم و اگر چیزی از من بخواهد میبخشم. (ان دعانی، اجبته و این سالتنی اعطیته) (کلینی، الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲)
۲- قرآن، به امور خارق العاده و کراماتی اشاره میکند که از سوی انبیا و بندگان خاص خدا به انجام میرسد. اینک به چند نمونه اشاره میکنیم:
الف: حضرت یوسف، به فردی (برادرش) مأموریت داد که به نزد پدر خود، حضرت یعقوب که از فراق او نابینا شده بود، برود و پیراهن او را بر چهره پدر بیفکند تا بینایی خود را باز یابد.
قرآن در این باره میفرماید: "فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ" ﴿یوسف /۹۶ ﴾"پس چون مژده رسان آمد آن [پیراهن] را بر چهره او انداخت پس بینا گردید گفت آیا به شما نگفتم که بیشک من از [عنایت] خدا چیزهایی می دانم که شما نمیدانید"
ب: هنگامی که حضرت سلیمان به یاران خود اشاره میکند که کدام یک از شما میتواند تخت بلقیس را برای من بیاورد یکی از یاران او به نام آصف بن برخیا که به علمی از کتاب الهی دانا بود در یک چشم بر هم زدن تخت بلقیس را حاضر نمود.
قرآن میفرماید: "قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ" (نمل/۴۰﴾ کسی که نزد او دانشی از کتاب [الهی] بود گفت من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنی برائت می آورم پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید گفت این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس می گزارد و هر کس ناسپاسی کند بی گمان پروردگارم بی نیاز و کریم است.
ج: امور خارق العادهای که از جانب حضرت مسیح به اذن و قدرت الهی انجام شده است: مانند ساختن پرندهای از گل، زنده کردن مردگان، شفا دادن کور مادرزاد و بیماران لاعلاج و.... (آل عمران/۴۹)
بنابراین، بر اساس این آیات، انجام امور خارق العاده از سوی انبیا الهی، امری عادی و مورد قبول قرار گرفته است.
۳- توسل به انبیا و اولیاءالهی: قرآن، از مؤمنین میخواهد که جهت استغفار گناهان و طلب حاجات به انبیا و اولیا الهی متوسل شوند."یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ" (مائده/۳۵)" ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا پروا کنید و به او [توسل و] تقرب جویید و در راهش جهاد کنید باشد که رستگار شوید. "
برای تقرب به خدا وسایل و اسباب گوناگون وجود دارد که از جمله آنها توسل به دعای پیامبران الهی است. برای نمونه هنگامی که فرزندان حضرت یعقوب به خطای خود پی بردند، پیش پدر آمدند و از او خواستند که از خدا برای آنها طلب آمرزش کند. "قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ" " قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ" (یوسف ۹۸-۹۷) " گفتند ای پدر برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم" " گفت به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش میخواهم که او همانا آمرزنده مهربان است. "
قرآن در آیهای دیگر بیان میکند که کسانی که بر خود ستم کردند به نزد پیامبر میآمدند و از خدا طلب آموزش میکردند و پیامبر هم برای آنها استغفار میکرد (وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ) بنابراین ما بر اساس این آیات میتوانیم از انبیا و اولیا الهی بخواهیم که در حق ما دعا کنند؛ همان گونه که در زمان رسول خدا و حضرت یعقوب این کار به انجام رسید. حال ممکن است سوال شود که این توسلات در زمان حیات پیامبر و ولی خدا صورت گرفته ولی توسل بعد از وفات آنها صحیح نیست. در پاسخ میتوان گفت که حقیقت و اثر بخشی انسان به روح اوست نه جسم و این روح در حیات برزخی به حیات خود ادامه میدهد (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ)
در ضمن قرآن به صراحت بیان مینماید که شهدا زندهاند و نزد پروردگار خود روزی میخورند و پیامبران و امامان معصوم که افضل از شهدا هستند بعضاً خود نیز در زمره شهدا بودهاند.
در ضمن همه ما در نمازهای واجب روزانه، بر پیامبر گرامی اسلام سلام میفرستیم، السلام علیک ایها النبی و رحمه الله و برکاته، اگر ایشان سلام ما را نشنود که لغویت در کلام لازم میآید (شایسته ذکر است هنگامی که اینجانب به مناسبتی با برخی از عالمان وهابی گفت و گو میکردم به آنها گفتم که پیامبر زنده است و جواب سلام ما را میشنود، زیرا ما در نماز به او سلام میکنیم، ایشان در پاسخ گفت: پیامبر فقط سلام ما را میشنود ولی حاجات دیگر ما را نمیشنود!)
براساس دلایل فوق توسل به پیامبر و ائمه معصومین که جان پیامبر هستند و خداوند عنایت خاص به آنها داشته و پلیدی را از آنان بر طرف نموده است (یُریدُ اللَّهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أَهلَ البَیتِ وَیُطَهِّرَکُم تَطهیرًا) در زمان حیات و ممات آنان صحیح است و آنها هم صدای ما را میشنوند و هم در صورت مصلحت، خداوند دعای آنان را مستجاب میفرماید. بنابراین از جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش میخواهم که در باب اعتقادات تشیع و توسل به پیامبر و امامان معصوم و اولیا الله با تأمل و تفکر بیشتری سخن بگویند. (در ضمن جهت مطالعه بیشتر در باب توسل و شفاعت و عقاید وهابیت به کتابهای استاد محترم حضرت آیت الله العظمی جعفر سبحانی مراجعه شود.)
انکار طب و علوم انسانی غربی
۲- دکترعبدالکریم سروش در بخشی از مصاحبه بیان میکند: «همین آتش غرب زدگی توسط برخی از افراد نادان پس از انقلاب دامن زده شد و همه چیز غربی را دوباره از غربال انکار گذراند و هیچ چیز را باقی نگذاشتند علوم انسانی غربی را و حال طب غربی را.»
نقد:
طب غربی اولاً دستاورد کل بشریت است، نه تنها غربیان و ثانیاً بزرگان و مراجع تقلید در حوزه کرونا هیچکدام طب غربی را انکار نکرده، بلکه همواره سفارش کردهاند که دستوارت پزشکی را رعایت نمائید. همچنین پیامبر اسلام (ص) به مسلمانان سفارش میکنند که علم و حکمت را که گمشده مؤمن است، هر کجا یافتید حتی از دست کافران و مشرکان بگیرید و نیز علم را طلب کنید هر چند که در چین باشد (اُطلُبوا العِلمَ ولَو بِالصِّینِ) و یا اینکه پیامبر طلب علم را بر هر مسلمانی واجب کرده است؛ حال چگونه پیروان واقعی او میتوانند با دانش و علم، سر ستیز داشته باشند!؟
اما قصه علوم انسانی غربی، قصه دیگری است طبق دستورات عقل و سفارشات حضرات معصومین، اگر سخن حقی در آنها وجود دارد، مورد پذیرش ولی اگر مطالب نادرست و غیر واقعی تحت نقاب علوم انسانی مطرح شود، قابل پذیرش نیست. سردمداران علوم انسانی غربی، اولاً این علوم را بر اساس مادی گرایی و تجربه گرایی محض بنا نموده و ثانیاً انسان را که موضوع این علوم است، حیوانی برخاسته از تنازع بقا و بریده از مبدا و منتها میدانند … مسلماً دانشی که بر اساس این مبانی شکل بگیرد، نمیتواند تصویر درستی از انسان ارائه بنماید.
اینک به سخنان برخی از پدران علوم انسانی غربی اشاره نموده تا خود قضاوت نمائید که آیا با این نظریات نادرست، میتوان واقعاً علوم انسانی صحیحی داشت؟
۱. دیدگاه دیوید هیوم اسکاتلندی (۱۷۷۶-۱۷۱۱) که تأثیر زیادی بر جریان تجربه گرایی علمی داشته است و میتوان او را پدر تجربه گرایی جدید نامید، در عبارتی به روشنی میگوید: "اگر کتابی درباره الهیات یا مابعدالطبیعه مدرسی در دست بگیرم، میپرسم آیا در آن هیچ استدلال انتزاعی درباره کمیت یا عدد هست؟ آیا استدلال تجربی درباره واقعیات و موجودات در آن هست؟ اگر پاسخ منفی است پس آن را در آتش افکنید چون چیزی جز سفسطه در این کتاب وجود ندارد.".Hume.An) Enquary Concerning human understanding.p,۱۶۵(
روشن است که براساس این تعابیر، هیوم به امور ماوراطبیعی از جمله خدا، عالم غیب و آخرت و … اعتقادی ندارد. او کسی است که به صراحت اظهار میدارد که همه معرفت ما از تجربه حاصل و به تجربه ختم میشود… سوال این است که آیا این نظریه واقعاً علمی و نظریه مخالف آن غیر علمی است؟ و آیا مخالفت مستدل با این نظریه، مخالفت با علوم جدید است؟
کارل پیرسون (۱۸۵۷-۱۹۳۳) استاد دانشگاه لندن که تأثیر زیادی در تبیینهای طبیعت گرایانه علمی دارد، میگوید: روش علمی، تنها طریق و مدخل واقعی به کل قلمرو معرفت است.") محمدرضایی، محمد، الهیات فلسفی، ص ۳۷)
بر اساس این دیدگاه، روش تجربی و مکانیکی علمی، تنها طریق کشف حقایق عالم است و اموری که از طریق روش علمی نتوان درباره آن داوری نمود، از قلمرو معرفت انسانی، خارج هستند. در نتیجه مابعدالطبیعه و دین خارج از معرفت بشری قرار میگیرند.
۲. اگوست کنت (۱۷۹۸-۱۸۵۷) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی که معمولاً او را بنیانگذار جامعه شناسی جدید و فلسفه پوزیتیویسم میدانند، بر آن است که روش پوزیتیویستی و تجربی، برترین روش و آخرین مرحله تکامل و تحول ذهن انسانی است. او دوران تفکر بشر را سه مرحله میداند :۱٫ مرحله ربانی ۲٫ مرحله فلسفی و ۳٫ مرحله تجربی. براساس دیدگاه او، دوران دو مرحله ربانی و فلسفی به سرآمده است و ادیان موجود، محصول مرحله خاصی از تحول ذهن آدمی است که اکنون زمان آن گذشته است. ذهن علمی و اندیشه اثباتی (تجربی) دیگر نمیتواند به الوهیت و موجودات ماورا طبیعی باور داشته باشد. ),۹۲Louis.p.pojman,philosophy of Religion, p)
۳. امیل دورکیم (۱۸۵۸-۱۹۱۷) جامعهشناسی مشهور فرانسوی، معتقد است که "قوانین و اخلاقیات، کار و تفریح، علم و فرهنگ و از همه مهمتر دین، زاده اجتماع است. همچنین منشأ همه ادیان بزرگ و کوچک توتم پرستی است و پرستش توتم، نمادی از پرستش جامعه است. بنابراین آنچه در همه ادیان مورد پرستش قرار میگیرد و نیروها و ویژگی فراطبیعی به آن نسبت داده میشود، چیزی جز جامعه نیست. اما مردم تصور میکنند که موجودی الوهی را میپرستند که در فراسوی جهان قرار دارد و میتواند به خواستههای آنان پاسخ و مشکلات آنان را حل کند.") محمودی، ابوالفضل، خاستگاه دین، در کتاب محمدرضایی، محمد و دیگران جستارهایی در کلام جدید…. ص ۲۰۱٫( یعنی خدا همان جامعه است که متدینان به اشتباه او را موجود ماورا طبیعی قلمداد مینمایند.
۴. کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) اقتصاددان و جامعه شناس بزرگ آلمانی که در تحولات فکری و اجتماعی سیاسی قرن بیستم بسیار تأثیر داشته است، معتقد است:
۱. انسان سازنده دین است نه دین سازنده انسان
۲. دین افیون مردم است.
۳. من از همه خدایان بیزارم. (آردن، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ص ۳۸۱٫)
۵٫ زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) عصب شناس اتریشی که پدر علم روانکاوی شناخته میشود، معتقد است که دین و خدا جلوه غریزه سرکوب شده جنسی است و نیز تصور خدا نتیجه فرافکنی تصور پدر درون خود انسان است، اما این تصور، خرافه و افسانهای بیش نیست و آسمان تهی است (محمودی، ابوالفضل، خاستگاه دین، در کتاب محمدرضایی، محمد و دیگران جستارهایی در کلام جدید…. ص ۱۸۷؛ توسلی، غلام عباس، نظریههای جامعه شناسی، ص ۶۲ و ص ۱۸۷)
علوم انسانی اسلامی بدین معناست که با چشمانی باز و عقلانیت لازم، روش و آئین پدران علم جدید را مورد نقادی قرار داده و با دلیل و برهان معلوم سازیم که آنان بر راه صحیحی حرکت نکرده اند و در مقابل آنها تفسیرها و نظریه پردازیهای درستی به عمل آوریم.
حال سوال این است که این پدران علم جدید با این افکار نادرست، صلاحیت تدوین علوم جدید را داشته اند؟ آیا ما باید این افکار نادرست و غیر علمی را با تبلیغات به عنوان نظریات علمی، دانسته و نظریههای مخالف این تئوریها را غیر علمی و دخالت ایدئولوژی در دین قلمداد کنیم و ذهن و روان دانشجویان خود را آکنده از این نظریات به اصطلاح نادرست علمی نموده و هر گونه مخالفت با آنها را دخالت دین در عرصه علم تلقی نمائیم؟ آیا پیروی از این پدران علوم انسانی جدید که ملحد و تجربه گرا و مادی گرا هستند. یادآور این آیات قرآن نیست: وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۗ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ. (بقره، ۱۷۰) و چون کفار را گویند: پیروی از شریعت و کتابی که خدا فرستاده کنید، پاسخ دهند که ما پیرو کیش پدران خود خواهیم بود. آیا بایست آنها تابع پدران باشند گر چه آن پدران بیعقل و نادان بوده و هرگز به حق و راستی راه نیافته باشند؟
" وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ." (لقمان ۲۱) (و هنگامی که به آنان گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید «!، میگویند: «نه، بلکه ما از چیزی پیروی میکنیم که پدران خود را بر آن یافتیم!» آیا حتّی اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیّت میکنند)؟!
هنگامی که پیامبر گرامی اسلام (ص)، برخی از مردم را دعوت به آئین، عقلانی و درست مینمود، میگفتند که ما از آئین و برنامههایی پدرانمان پیروی میکنیم و قرآن میفرماید آیا تبعیت کورکورانه از پدرانی که خود بر راه صحیح نبودند، امر درستی است؟ به نظر میرسد که پدران علم جدید که براساس روش صرفاً علمی و تجربه گرایانه اصول وحیانی و ماورا طبیعی را تبیین و تفسیر کرده بر روش صحیح و درستی حرکت ننموده اند. بنابراین اگر هم مخالفتی با برخی از یافتههای علوم انسانی غربی میشود به دلایل فوق است.
خداپرستی قبیله گرایانه و دروغ بودن قرائت زیارت عاشورا و توسل به امام حسین (ع) جهت رفع وبا
در زمان میرزای شیرازی در نجف، وبایی آمد، ایشان پیام داد و گفت من مجتهدم، من نیکخواهم، سخن از گزافه نمیگویم. شیعیان بروند زیارت عاشورا را بخوانند تا شر وبا کاسته شود شیعیان رفتند و زیارت عاشورا را خواندند و پس از آن شیعیان از وبا مصون ماندند…"
من کاری به راست و دروغ این حادثه ندارم. قطعاً دروغ است.... اولاً دروغ داریم تا دروغ. این نوع دروغ، تفرقه افکن است. یک خداپرستی بسیار خودخواهانه و قبیله گرایانهای در درون این قصه نهفته است که گویا بندگان خدا برای او فرق دارند به کمک این یکی میرود، ولی به کمک آن یکی نمیرود والله این گونه دینداری قابل تأییدی نیست و من از موضع روشنفکران دیندار به همه دوستان و همه کسانی که سخن من را میشنوند میگویم که اینها نه جز ذات دین است و نه جز اعراض دین.
نقد:
از این مطلب دکتر سروش دو مطلب مهم استفاده میشود:
۱- این خبر که "مردم و از جمله شیعیان اگر دعا کنند، و خدا مستجاب کند، دروغ است".
۲- اینکه "خدا به برخی از بندگان توجه و به برخی دیگر بی توجه باشد، خداپرستی قبیله گرایانه است"
به نظر میرسد هر دو استنباط دکتر سروش، برخلاف آموزههای قرآنی است. در ابتدا به مطلب دوم اشاره میکنیم. جناب آقای سروش، خداوند رحمان و رحیم، لطف خود را به انسانها در قالب وحی از طریق پیامبران ارزانی داشته است. مردم با این هدایت الهی به دو گونه برخورد میکنند:
۱- برخی از انسانها با دیدن معجزات الهی با آغوش باز پیامبر و پیام الهی او را میپذیرند و در رکاب او علیه ظالمان و مفسدان مبارزه میکنند.
۲- دسته دیگر از انسانها که از هوای نفس تبعیت کرده با پیامبر و پیام او به مخالفت برخاسته و کمر همت به نابودی آنها میگمارند. و در این راه از هیچ جنایتی دریغ نمیورزند. قرآن از دسته اول به عنوان شاکر و مؤمن و از دسته دوم به عنوان کافر و کفور یاد میکند."إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا" (الانسان/۳) " ما راه را به او نشان دادیم خواه شاکر باشد و پذیرا گردد یا ناسپاس" "هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ "﴿ التغابن/۲﴾ " او کسی است که شما را آفرید (و به شما آزادی و اختیار داد) گروهی از شما کافر و گروهی مؤمن هستند، و خداوند به آنچه میدهید بینا است."
خداوند، دسته کافران را مذمت و سرزنش نموده و به آنها وعده عذاب میدهد و از این رو دشمن خود میداند و دسته مؤمنان را تشویق و تأیید و از این رو آنها را دوست خود دانسته و به آنها وعده بهشت میدهد.
اینک آیات در ارتباط با گروه مؤمنان:
۱- " إ ِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَی مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ" ﴿المائده/۶۹﴾ "آنها که ایمان آورده اند و یهودیان و صابئان و مسیحیان هر گاه ایمان به خداوند یگانه و روز جزا بیاورند و عمل صالح انجام دهند نه ترسی بر آنها است و نه غمگین خواهند شد."
۲-" اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ" (بقره/۲۵۷) " خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند، آنها را از ظلمتها، به سوی نور بیرون میبرد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند، که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون میبرند، آنها اهل آتش اند و همیشه در آن خواهند ماند"
۳- همچنین قرآن در آیاتی میفرماید: خدا، محسنین، مطهرین، توابین، متقین وصابرین و متوکلین و مقسطین را دوست دارد. " إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ" (بقره/۱۹۵) " خداوند، نیکوکاران را دوست میدارد"- " فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ" (آل عمران ۷۶) " خداوند پرهیزکاران را دوست دارد.
اینک آیات در ارتباط با کافران و مفسدان
۱-"وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ" (التغابن/۱۰) "اما کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند آنها اصحاب دوزخند، و جاودانه در آن میمانند، و سرانجام آنها سرانجام بدی است"
۲--" وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ" (بقره/۲۵۷)". (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند، که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون میبرند، آنها اهل آتش اند و همیشه در آن خواهند ماند"
۳- همچنین قران در آیاتی میفرماید: خداوند، کافران، ظالمان و مفسدان، مسرفان و مستکبران را دوست ندارد و در آیهای دیگر میفرماید اگر خدا را دوست دارید از من تبعیت کنید تا خدا شما را دوست داشته باشد." فَإِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْکَافِرِینَ" (آل عمران ۳۲) "، خداوند کافران را دوست نمیدارد." " وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ" (آل عمران ۵۷) "، و خداوند، ستمکاران را دوست نمیدارد" " وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ" (مائده ۶۴) " و خداوند مفسدان را دوست ندارد"
جناب آقای دکتر سروش، اصولاً فلسفه بهشت و دوزخ و عدالت خدا، دلالت بر آن دارد که انسانها در این عالم در پذیرش سخنان حق به اختیار خود برابر نیستند، برخی مفسد و کافر و برخی دیگر مؤمن و پرهیزکارند و از این رو، عدالت خداوند اقتضا میکند که به دو شیوه متفاوت با آنها برخورد نماید. قرآن به صراحت در این باره میفرماید که ما مؤمنان و صالحان را همسان مفسدان قرار نمیدهیم و اگر کسانی فکر کنند که آنها در نزد خدا برابرند، چه بد داوری کردهاند به عنوان نمونه به آیات ذیل توجه فرمایید.
۱- "أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ" ﴿ص/۲۸﴾ " آیا کسانی را که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند همچون مفسدان در زمین قرار دهیم، یا پرهیزگاران را همچون فاجران! "
۲- "أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ" (الجاثیه/۲۱) "آیا کسانی که مرتکب سیئات شدند گمان کردند که ما آنها را همچون کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند قرار میدهیم که حیات و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری میکنند"
بنابراین از نظر قرآن بندگان خدا در پیشگاه خداوند برابر نیستند، زیرا برخی از آنان با اختیار خود راه فساد و تباهی را انتخاب کرده و در زمره کافران و مورد مذمت خدا قرار گرفتهاند که جایگاه آنان دوزخ است و برخی دیگر با اختیار و تعقل خود راه ایمان و عمل صالح را برگزیدهاند و در زمره نیکوکاران و تقوا پیشگان و مورد محبت خدا قرار گرفتهاند و جایگاه آنها بهشت برین است. البته رحمانیت خداوند اقتضا میکند که حتی کافران نیز از رزق و روزی و نعمت دنیوی بهرهمند شوند، شاید که روزی به راه مستقیم هدایت یابند و یا راه بهانه جویی بسته شود (وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ)
بنابراین این سخن دکتر سروش "که اگر خداوند تفاوتی بین بندگان قائل شود و حاجات یکی را بپذیرد و حاجات دیگری را نه و یا به کمک یکی برود و به کمک دیگری نه، خداپرستی قبیله گرایانه است"، به هیچ وجه با آموزههای قرآنی سازگاری ندارد. خداوند دوست مؤمنان و دشمن کافران است و جایگاه مؤمنان بهشت و جایگاه کافران دوزخ است.
۱- اما در باب مدعای دیگر ایشان که توسل به امام حسین علیه السلام (قرائت زیارت عاشورا) در رفع بیماری وبا قطعاً دروغ است.
البته پاسخ به این مدعای ایشان در بخش توسل به انبیا و اولیا الهی داده شد، ولی به اجمال عرض میکنم که کسانی که خداوند را از سر اخلاص بخوانند و یا برای برآورده شدن حاجات خود به انبیا و اولیا الهی متوسل شوند، در صورت مصلحت، حاجات آنها برآورده میشود و جای انکار ندارد. قرآن در این باره میفرماید: خداوند دعای هر دعا کنندهای را اجابت میکند البته اجابت دعا، مشروط به دعا کردن است "وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ" ﴿بقره/۱۸۶﴾ "و هنگامی که بندگان من از تو درباره من سؤ ال کنند بگو) من نزدیکم! دعای دعا کننده را به هنگامی که مرا میخواند پاسخ میگویم، پس آنها باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند (و به مقصد برسند) "
و یا در آیهای دیگر میفرماید: "وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ" (غافر/۶۰)
" پروردگار شما گفته است مرا بخوانید تا (دعای) شما را اجابت کنم، کسانی که از عبادت من تکبر میورزند به زودی با ذلت وارد دوزخ میشوند."
و یا در آیه دیگر میفرماید: "قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا " (الفرقان/۷۷) "بگو پروردگار من برای شما ارجی قائل نیست اگر دعای شما نباشد، شما (آیات خدا و پیامبران را) تکذیب کردید و دامان شما را خواهد گرفت و از شما جدا نخواهد شد."
قرآن در این آیات به صراحت اشاره میکند که اجابت حوائج مردم مشروط به خواندن خدا است. اگر کسانی خداوند را نخوانند بالطبع حاجات آنها نیر برآورده نمیشود. این امر مرهون قابلیت قابل است نه قاعلیت فاعل. از این رو، حضرت ذکریا از خداوند طلب فرزند کرد و خداوند نیز حاجات او را برآورده نمود."وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَی رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ" ﴿انبیاء/۸۹﴾" و زکریا را (به یاد آور) در آن هنگام که پروردگارش را خواند (و عرض کرد) پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندی به من عطا کن) و تو بهترین وارثانی"
و در آیه دیگر دعای حضرت ایوب را برآورده میفرماید."فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَی لِلْعَابِدِینَ"﴿انبیاء/۸۴﴾ " ما دعای او را مستجاب کردیم، و ناراحتیهائی را که داشت برطرف ساختیم و خاندانش را به او بازگرداندیم، و همانندشان را بر آنها افزودیم، تا رحمتی از سوی ما باشد، و تذکری برای عبادت کنندگان"
این سنت الهی است که هر کسی خدا را بخواند در صورت مصلحت، دعای او به اجابت میرسد. بنابراین عنایت خاص الهی هنگامی ممکن میشود که بنده قابلیت لازم را داشته باشد و الا از طرف خدا همواره فیض آماده است.
نتیجه اینکه اگر شیعیان، متوسل به امام حسین (ع) شوند و از او بخواهند که در حق آنها دعا کند تا مورد عنایت خاص الهی قرار گیرند یا بیماری آنها برطرف گردد، جای انکار ندارد، همان گونه که فرزندان حضرت یعقوب برای آموزش خود به پدر متوسل شدند تا در حق آنها دعا کند و همان گونه که پیراهن حضرت یوسف چشم پدر را بینا نمود و نیز اعطای فیض و عنایت الهی در صورتی که قابلیت قابل ظرفیت آن را داشته باشد برخلاف عدالت الهی نیست. پس محتوای سخن منقول از میرزای شیرازی جای انکار ندارد که ایشان به صراحت میگوید قطعاً دروغ است.
خدا به هر دردی نمیخورد!
۴- دکتر سروش در بخشی دیگر از مصاحبه خود مطرح میکند: "آن خدای دین معیشت اندیش که خلاءهای زندگی شأن را پر میکرد، آن خدا اکنون غایب است. آن خدا هیچ وقت حاضر نبوده است. فکر میکردند حاضر است فقط در خیال آنها حاضر بوده است. هر اتفاقی که میافتاد میگفتند خدا کرده است. میگفتند خدا به من یک دختر داده خدا جان من را حفظ کرده. البته در اینکه علت العلل خداوند است، بحث و شکی نداریم، اما اینکه در هر حادثه خاصی شما پای خداوند را به میان بیاورید و آن را در عرض علل طبیعی بنشانید خطا است. خدا به هر دردی نمیخورد، به درد تنهایی روح میخورد، به درد عاشقی میخورد و به درد پرستش و ستایش میخورد و همه ما عمیقاً به این نقشها احتیاج داریم و اکنون برای توازن با زندگی مدرن باید خدایی را که قبلاً در حاشیه بود، به متن بیاوریم"
نقد:
از این مطلب دکتر سروش دو نکته بر میآید:
۱- خدا به هر دردی نمیخورد و ما نمیتوانیم در هر حادثهای که اتفاق میافتد پای خدا را به میان بکشیم.
۲- خدا فقط به درد تنهایی و عشق بازی و پرستش ما میخورد.
در پاسخ ایشان میتوان گفت که این مدعیات بر خلاف دلایل عقلی و نقلی معتبر است، زیرا ما سوی الله که موجوداتی ضعیف و فقیرند هم در لحظه حدوث و هم در لحظه بقا به خداوند احتیاج دارند. این گونه نیست که مخلوقات فقط در لحظه حدوث به خداوند نیاز داشته باشند. بلکه در هر لحظه از عمر و بقا خود به قوت و نورانیت الهی موجودند. از این رو در هر حادثهای، باید پای خدا را به میان کشید. البته علت حقیقی بودن خدا در هر حالتی منافاتی با افعال اختیاری انسان ندارد و اینک دلایل قرآنی و روایی که علت حقیقی هر حادثهای خداوند است و در هر حادثهای، باید پای خدا را به میان کشید:
اعتقاد به توحید، دلالت برآن دارد که خالق و مدبر همه عالم و همه موجودات و هر اتفاقی، خداوند است."قُلِ اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ" (الرعد/۱۶) " بگو خدا خالق همه چیز است و او است یکتا و پیروز! و نیز خداوند مدیر و کارگردان همه هستی است" "الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ" ﴿الحمد/۲﴾ "ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است. قرآن در آیاتی حیات و ممات موجودات و روزی رسان همه آنها را خداوند میداند."
۱- "قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ" (یونس/۳۱) "بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد و یا چه کسی مالک (و خالق) گوش و چشم هاست و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج میسازد و چه کسی امور (جهان) را تدبیر میکند؟ به زودی (در پاسخ) میگویند: خدا، بگو پس چرا تقوا پیشه نمیکنید (و از خدا نمیترسید)؟! "
۲- "وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ" ﴿هود/۶﴾ "هیچ جنبنده ای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خدا است، او قرارگاه و محل نقل و انتقالش را میداند، همه اینها در کتاب آشکاری (لوح محفوظ علم خداوند) ثبت است"
۳- "هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَی أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ" ﴿غافر/۶۸﴾ " او کسی است که زنده میکند و میمیراند، و هنگامی که چیزی را اراده کند تنها به آن میگوید: موجود باش! او نیز بلافاصله موجود میشود."
امیر المومنین علی (ع) در عباراتی به این نوع کارگردانی خداوند و یا توحید ربوبی اشاره میکند و بر آن است که حیات و نورانیت و غنا و قوت هر موجودی به خداوند است و همه موجودات به غنا و قوت الهی موجودند.
۱- وَ هُوَ حَیَاةُ کُلِّ شَیْءٍ وَ نُورُ کُلِّ شَیْءٍ (کلینی، کافی، ج ۱، ص ۱۳۰) و اوست که حیات هر چیز و نور هر چیزی است.
۲- کُلُّ شَیْءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ کُلُّ شَیْءٍ قَائِمٌ بِهِ، غِنَی کُلِّ فَقِیرٍ وَ عِزُّ کُلِّ ذَلِیلٍ وَ قُوَّةُ کُلِّ ضَعِیفٍ ( نهج البلاغه ، خطبه ۱۰۹) "هر شیء خاشع و قائم به خدا است و خدا غنای هر فقیر و عزت هر ذلیل و قوت و نیروی هر ضعیفی است"
۳- بِیَدِکَ ناصِیَةُ کُلِّ دابَّة، وَ اِلَیْکَ مَصیرُ کُلِّ نَسَمَة.. (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹) "مهار هر جنبندهای در کف تو، و بازگشت هر انسانی به سوی توست."
اینکه آقای سروش میگوید خدا به هر دردی نمیخورد و حضوری در حوادث عالم ندارد، از ایشان سوال میشود پس چه کسی کارگردان عالم هستی است؟
بت پرستان در توحید در خالقیت مشکلی نداشتند و برآن بودند که خدا، خالق همه موجودات است، اما تدبیر برخی از حوادث از جمله حادثه جنگ را بر عهده خدا نمیدانستند و از این رو آنها به بتها متوسل شده و در جنگهای آنها را با خود حمل میکردند. قرآن چنین اعتقادی را به شدت مورد نهی قرار میدهد.
"وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا" ﴿مریم/۸۱﴾ " آنها غیر از خدا معبودانی برای خود انتخاب کردند تا مایه عزتشان باشد (چه پندار خامی؟)."
و نیز قرآن در آیه دیگر میفرماید: "وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنْصَرُونَ" ﴿یس/۷۴﴾ "آنها غیر از خدا معبودانی برای خویش برگزیدند به این امید که یاری شوند"
هدف بت پرستان از پرستش بتها، آن بود که معتقد بودند که خداوند به هر دردی نمیخورد، زیرا حضوری در برخی از حوادث عالم ندارد و این الهها (غیر از خدا) هستند که در این حوادث دخالت میکنند و از این رو، به الهها و بتها احترام کرده و مورد پرستش قرار میدادند تا در جنگها و حوادث دیگر به کمک آنها بیایند.
با توجه به این مطلب از جناب آقای دکتر سروش سوال میشود، مشکل بت پرستان چه بود که این قدر مورد مذمت قرآن قرار گرفتهاند؟ آنها هم اعتقاد داشتند که خدا به هر دردی نمیخورد و در برخی حوادث، پای خدا در میان نیست و به جای خدا الهها و بتها این وظیفه را به عهده گرفتهاند. حال سوال این است که اگر خدا به هر دردی نمیخورد و در برخی حوادث حضور ندارد، چه کسی مدبر آن حوادث است؟ آیا آن مدبر غیر خدا خود قوی و غنی مطلق است یا ضعیف و مخلوقی از مخلوقات الهی که حدوث و بقا آن به دست خدا است؟
اگر آن مدبر فرضی، موجودی کامل و مستقل و بی نیاز از خدا است که با توحید در خالقیت و توحید در ذات سازگار نیست و نوعی شرک است که دلایل عقلی و نقلی معتبر بر خلاف آن است. اگر آن مدبر فرضی مخلوقی از مخلوقات الهی است که حدوث و بقا آن به دست خدا است، در نتیجه علت حقیقی خدا است نه مدبر فرضی. بنابراین در همه حوادث، خداوند حضور دارد.
بنابراین، این سخن که خدا به هر دردی نمیخورد و در هر حادثه خاص حضور ندارد، خطای محض است که با عرض معذرت بیشتر شبیه اعتقاد بت پرستان عصر جاهلیت است.
همچنین بر اساس مطالب فوق، نتیجه میگیریم که خدا علاوه بر اینکه به درد تنهایی ما میخورد، به درد زندگی اجتماعی ما هم میخورد، به درد زندگی بین الملل ما هم میخورد. درست است که زندگی مدرن، تنها نقش خدا را در خلوت و تنهایی انسان میداند، ولی مشکلات انسان مدرن هم از همانجا شروع شد که در حیات اجتماعی و بین المللی خود، نقشی برای خدا قائل نیست. هدایت گر جامعه باید مأذون از طرف خدا (حداقل در اوصاف) و قوانین این اجتماع نیز باید از جانب خدا باشد." وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ" ﴿مائده/۴۵﴾ "، و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند ستمگر است"
توحید با همه ابعادش باید در همه زندگی ما تجلی کند. زندگی موحدانه، این گونه نیست که در خلوت و تنهایی با خدا عشق ورزی کرد، ولی در صحنه اجتماع و حوادث جهان با خدا عشق ورزی نداشته باشد. در خلوت بر خدا توکل کند، ولی در کارهای اجتماعی و مهم خود به خدا توکل نداشته باشد. این اعتقاد، که خدا به هر دردی نمیخورد و فقط به درد تنهایی روح میخورد، اعتقاد به شکلی از سکولاریسم است که شدیداً مورد مذمت قرآن است و همچنین اعتقاد به حکومت جهانی و عادلانه حضرت ولی عصر "عج الله" بیانگر آن است که دخالت دین در عرصه مسائل اجتماعی و حکومتی، آموزهای دینی است، زیرا که یکی از اهداف پیامبران، اجرای عدالت در جامعه است." وَأُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمُ " ﴿شورای/۱۵﴾ "، و مامورم در میان شما عدالت کنم، "
قرآن از زبان پیامبر نقل میکند که مأمور شدم که میان شما عدالت را برپا سازم و تحقق عدالت کامل در جامعه بین الملل به دست مهدی موعود "عج الله" صورت میگیرد.
مسأله شر و کرونا
۵- آقای دکتر سروش در بخشی دیگر از مصاحبه (در باب تغییر و رنسانس الهیات اسلامی و یا سکولاریسم شیعی و کرونا) چنین میگوید: "اینها (حادثه کرونا) نمیتوانند بنیان ستبری را تکان بدهد. من تنها امیدی که دارم که امید ضعیفی هم هست، این است که مسأله شر در الهیات اسلامی به طور کلی و در ایران جدی گرفته شود. چون فلسفه اسلامی به مسأله شر کماهو حقه نپرداخته است. الان ما از رنسانس اروپا سخن گفتیم. یکی از مهمترین مولفهها در رنسانس اروپا قصه شرور بود. اینکه ما باید از نو ارتباط خود را با خدا تعریف کنیم."
نقد:
از مطالب ایشان برمیآید: در اروپا بعد از رنسانس مسأله شر را جدی گرفتند، اما در الهیات اسلامی همانند آنجا مسأله شر جدی گرفته نشده است. در اروپا با توجه به جدی گرفتن مسأله شر، ارتباط خود را با خدا از نو تعریف کردند: (از تعابیر دیگر ایشان برمیآید که در حادثه ویروس کرونا که یک پدیده شرگونه است، نباید پای خدا را به میان کشید زیرا خدا به هر دردی نمیخورد).
در الهیات اسلامی، ابتدا خدا ثابت میشود و سپس ارتباط خدا به عنوان خالق و مدبر جهان با جهان مورد توجه قرار میگیرد. در الهیات اسلامی، مسأله شرور (اعم از شرور در طبیعی مانند زلزله، سیل و آتشفشان و… و شرور اخلاقی مانند قتل، غارت، دزدی و جنگ و…) معضل جدی برای باور به خدا نیست و سازگاری کامل بین جهان مادی واجد شرور و اعتقاد به خدا وجود دارد. برخی از راه حل های معضل شرور در الهیات اسلامی به اجمال عبارتند از:
۱- شر، به دلیل فلسفی و عقلی، امر عدمی است.
۲- شر لازمه جهان مادی است، و خیر خلق جهان مادی بیشتر از عدم خلق آن است.
۳- شر، ناشی از آزادی انسان است.
۴- شر ناشی از جزئی نگری است.
۵- شر ناشی از جهل انسان است.
۶- شر، علت شکوفا شدن استعدادها و فضائل اخلاقی و عاملی برای غفلت زدایی و هدیهای به بندگان خاص و عاملی برای ابتلاء و آزمون الهی است.
اما مسأله شر در غرب واقعاً یک معضل است و از بعد از رنسانس یا قائل به ۱- ناسازگاری منطقی وجود خدا و شر هستند و یا ۲- شر (مخصوصاً شر گزااف) را به عنوان شاهد و دلیلی بر عدم وجود خدا میدانند و یا ۳- شر، با صفات مطلق و کمال مطلق خدا ناسازگار است یا به تعبیری خدا، قدرت لازم را برای از بین بردن شرور ندارد. از این رو، خدا ناباوران، یکی از مهمترین دلایل انکار وجود خدا را مسأله شر میدانند. البته شایسته ذکر است که هم در جهان غرب و هم در میان متفکران اسلامی، انتقادات جدی به این دیدگاهها وارد نمودهاند و دلایل مدافعان ناسازگاری وجود خدا و شر را ناکافی و نارسا میدانند و حتی فیلسوفی مانند مرلین مک کورد آدامز، نه تنها شر را با وجود خدا ناسازگار ندانسته، بلکه شر را به عنوان راه و دلیلی بر اثبات وجود خدا بیان نموده است.
از این رو، رویکرد فیلسوفان اسلامی به مسأله شر با رویکرد متفکران مغرب زمین کاملاً متفاوت است. متفکران مغرب زمین از درد و رنج آغاز میکنند و برای توجیه آن با مشکلات زیادی مواجه میشوند. در صورتی که فیلسوفان اسلامی ابتدا از طریق مخلوقات، خدا را اثبات و سپس به مسأله شرور میپردازند. تفاوت دیگر بین الهیات غربی و اسلامی آن است که در مغرب زمین رنج و درد را با شر مساوی میدانند و از این رو با مشکلات زیادی مواجه شدهاند، در صورتی که میان رنج و شر تفاوت است. رنج یک مفهوم حسی ولی شر، یک مفهوم عقلی است. چه بسا با پشتوانه یک ایدئولوژی و جهان بینی، نه تنها، رنج، شر نیست، بلکه مطلوب نیز میباشد. مانند دانشمندانی که با شوق و ذوق رنج کشف حقایق و قوانین علمی را تحمل میکنند و یا ورزشکارانی که جهت نیل به قهرمانی به استقبال رنج تمرینهای سخت میروند و چه زیبا عقیله بنی هاشم زینب کبری (علیها السلام) بعد از حادثه کربلا فرمود: ما رأیتُ الّا جمیلاً.
به قول آن فیلسوف رواقی که از شدت درد فریاد میزد ای رنج هر چند مرا بیازاری نخواهم پذیرفت که تو شری، زیرا با آنکه آه و فغان آن فیلسوف گواه بدی رنج است با این حال او دلیلی ندارد که آن را شر بشمرد، چرا که رنج از ارزش شخص او نمیکاهد بلکه فقط او را در وضعیت ناخوشایند و دشواری قرار میدهد، در صورتی که یک دروغ ارزش عزت نفس او را میکاهد.
بنابراین تفاوت الهیات اسلامی با غربی هم در رویکرد و پرداختن به مسأله شر است و هم در یکسان انگاشتن رنج و شر. تعجب آن است که آقای دکتر سروش آرزو میکند که همان گونه که مسأله شر برای الهیات غربی مشکل آفرین است و در اعتقاد به وجود خدا مشکل پیدا کردهاند و خدا را عاجز از رفع شرور میدانند، در الهیات اسلامی نیز این گونه شود و از نو ارتباط خود را با خدا تعریف کنند.
خداوند در قرآن، به راز شرور اشاره مینماید. "وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ" (بقره/۱۵۵) " قطعاً همه شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، زیان مالی و جانی، و کمبود میوهها آزمایش میکنیم و بشارت ده به استقامت کنندگان! "
خداوند در این آیه، راز شرور را نیل به فضیلت و کمال و صبر میداند. آدمی اگر بخواهد به پارهای از فضائل و کمالات اخلاقی و انسانی برسد باید بر مشکلات و موانع غلبه پیدا کند. انسان به سهولت به مقام صبر و شجاعت نمیرسد. شجاعت و صبر، فضیلتی است که در آن غلبه بر موانع و ترس و مرگ نهفته است. خداوند در مورد حضرت ابراهیم میفرماید: ابراهیم بعد ار آنکه از آزمونهای سخت موفق بیرون آمد به مقام امامت رسید. "وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ" (بقره/۱۲۴) " (به خاطر بیاورید) هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود، و او بخوبی از عهده آزمایش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانی قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند"
در روزگار ما میتوان به امام خمینی (ره) و فرماندهان دلاور و شجاع و با فضیلت سپاه اسلام و در رأس آنها شهیدحاج قاسم سلیمانی و… اشاره نمود که بر اثر غلبه بر سختیها و ناملایمات و ترس و مرگ به مقام صبر و شجاعت رسیدند و چه نیکو مورد تمجید دوست و دشمن قرار گرفتهاند.
بنابراین، امید و آرزوی دکتر سروش در باب از نو تعریف کردن ارتباط انسان با خدا با پرداختن جدی تر به مسأله شرور، وجهی ندارد.
در پایان از خداوند منان میخواهم که توفیق فهم صحیح دین اسلام را به همه ما عنایت بفرماید.
نظر شما