حمیدرضا مقصودی در گفتگو با مهر:

روان سالم، مستلزم اتصال به واقعیت است/ باید دین را زندگی کنیم

روان سالم، مستلزم اتصال به واقعیت است/ باید دین را زندگی کنیم

مقصودی، پژوهشگر روان شناسی گفت: برخی از مسائل روحی ناشی از این است که افراد نمی توانند دین شان را زندگی کنند. وی معتقد است کسی که به واقعیت دست پیدا می‌کند، شخصیت سالمی خواهد داشت.

خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سید حسین امامی: بخشی از مسائل روحی و روانی ما با دین و دینداری نسبت دارد. چرا که زیست دیندارانه همانقدر که می‌تواند عامل آرامش و تعادل باشد می‌تواند در صورت ایجاد برداشت‌های ناصحیح باعث برخی مسائل شود. در گفتگو با حمیدرضا مقصودی، مشاور روان شناسی نسبت دین و روان را به بحث گذاشته ایم.

حمیدرضا مقصودی، علاوه بر تحصیلات روان شناسی و مشاوره، در زمینه فلسفه و مطالعات دینی نیز پژوهش داشته است. مشروح گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

* در ابتدای بحث بفرمائید چرا با وجود اینکه در فلسفه و مطالعات دینی نیز تحصیل کرده‌اید، به کار مشاوره می‌پردازید؟

این ماجرا بر می‌گردد به زمانی که من با روش تدریس و فلسفه تسهیلگری آشنا شدم که فعالیت کنونی من را شکل می‌دهد؛ مفهوم تسهیلگری در ایران به روش شناختی معروف است. به زبان ساده، تسهیلگری یعنی ما آموزش را کارگاهی کنیم و به زبان ملموس تدریس کنیم؛ مسیری برای تجربه، برای لمس و احساس و این برای من در فضای دینی یعنی آنچه ما به عنوان تجربه دینی، وجدان می‌کنیم و به آن معرفت می‌یابیم. این شد که وادی جدیدی به عنوان تسهیلگری دینی برای من باز شد. مسیری علمی و نوین در آموزش باورهای اعتقادی.

وقتی به ایران برگشتم از طریق دوستانم با روش درمانی «ای اف تی» آشنا شدم و آن را به طور کامل با دکتر آرش رمضانی گذراندم. ایشان مسئول بخش مشاوره خانواده دانشگاه شهید بهشتی بودند. همزمان دوره کارشناسی ارشد روان شناسی بالینی شرکت کردم تا بتوانم مشغول کار درمان شوم و از همان زمان در کلینیک بهسا مشغول به دیدن مراجعین شدم. مسیر درمانگر شدن - در ایران خصوصاً – از مسیر درس‌های کلاسیک دانشگاهی جداست. شما در کنار دروس نظری باید خارج از دانشگاه زیر نظر اساتید دوره‌های درمانگری را هم بگذرانید و مدارک عملی درمان را دریافت کنید.

باید توجه داشت که شما به عنوان درمانگر بیش و پیش از این تکنیک‌ها، نیازمند فلسفه در مسیر درمان خود هستید؛ نیازمند داشتن پاسخ‌های روشن و شفاف به سؤال‌هایی از این دست: سلامت روان به چه معناست؟ آرامش درونی چیست و چگونه حاصل می‌شود؟ من کیستم و حال خوب من یعنی چه؟ زندگی چه معنایی دارد؟ آیا ما اساساً نیازمند معنا هستیم؟ روش درمانی هر فردی به زمینه‌های تحصیلاتی، شخصیتی و تجارب شخصی اش برمی گردد؛ معنایی که من تا اینجا از زندگی و سلامت روان به آن رسیده ام چیزی است که به «واقعیت درمانی» در شاخه «روانشناسی سلامت» با مبنای وجودگرایی اگزیستانشیال معروف است.

ماندن در گذشته باعث افسردگی و رفتن در آینده باعث اضطراب می‌شود و این فقط تجربه لحظه است که می‌تواند ما را با واقعیت لحظه و بازگشت به خود مأنوس کند

می‌توان گفت این دیدگاه، رقیب جدی «روانشناسی موفقیت» است که موفقیت را کار ذهن می‌داند و در تلاش است تا با تغیر باورهای ذهنی به قله‌های دست نیافتنی تلقی شده دست بیابد و هر غیرممکنی را ممکن سازد. خوشی و تعریف‌های مبنایی که اشاره کردم در این دو روش کاملاً با هم تفاوت می‌کند. در روانشناسی سلامت شما با تجربه واقعیت است که به حال خوب می‌رسید. بهتر می‌دانید که این ذهن را برای درک واقعیت همراه کنید تا تلاش کنید دروغ‌های خوب قابل باوری به شما تحویل بدهد و زندگی شما را متحول کند.

برای من، با سابقه مطالعات الهیاتی، در اولین برخوردها این روش به فرمایش مولا علی (ع) اشاره می‌کرد که می‌فرماید: نصیب تو از دنیا لحظه‌ای است که در آن هستی؛ آنچه گذشته که گذشته است و تعبیر عدم از آن می‌کند و آنچه دارد می‌آید که نیست؛ فقط آنچه هم اکنون هست، وجود دارد. در اینجا مولا از گذشته به عدم تعبیر می‌کند و امروز در روانشناسی روشن است که ماندن در گذشته باعث افسردگی و رفتن در آینده باعث اضطراب می‌شود و این فقط تجربه لحظه است که می‌تواند ما را با واقعیت لحظه و بازگشت به خود مأنوس کند.

دغدغه اصلی من این است که بتوانم توجه و بازگشت به نقش کلیدی «خود» در پروسه تربیت دینی را بازیابی کنم. متأسفانه توجه به متربّی در آموزش سنتی دینی ما پررنگ نیست؛ چون نگاه طبابتی به دین در آن کمرنگ است. منظور از نقش طبابتی دین این است که دین نهایتاً باید آرامش بخش باشد؛ یعنی دین یک زندگی خداباور و آخرت محور به شما پیشنهاد می‌دهد که ضمن سپری کردن سیر آخرت در دنیا هم آرامش را تجربه می‌کنید، این نگاه تلاقی روح و روان با معنویت دینی است. با این دیدگاه، هم دنیایتان سالم است و در آن با آرامش و راحتی زندگی می‌کنید و هم آخرت دارید. منظورم راحتی دنیادارها نیست، بلکه آن چیزی است که امام معصوم فرمود آن را گنجی پنهان در قناعت خوانده است.

نکته بسیار مهم در این متد این است که آموزه‌های دینی باید متناسب با حال فرد تجویز شود؛ بدین معنا که آیا مطلبی که بیان می‌شود برای دانش آموز یا مخاطب سنگین است و اینکه آن را چگونه باید برایش تبیین کرد. این یک روش نوین است که در پی آسان کردن روش اندیشیدن در دین و باورمندی است. روشی که در آن گیرنده مطالب است که در رأس توجه قرار دارد به همان اندازه که مطالب مهم هستند.

آموزه‌های دینی باید متناسب با حال فرد تجویز شود؛ بدین معنا که آیا مطلبی که بیان می‌شود برای دانش آموز یا مخاطب سنگین است و اینکه آن را چگونه باید برایش تبیین کرد

*چرا شما برای مطالعات اسلامی به یک کشور اروپایی رفتید؟

نکته مهم این است که آنچه ما در خارج از ایران می‌خوانیم مطالعات اسلامی است؛ نه اسلام. توجه دارید که این دو بسیار متفاوت اند. نکته این است که مواد درسی ای که در آنجا هست، اینجا هم هست؛ ولی در مرکز توجه نیست. در آنجا شما فرصت پیدا می‌کنید از بیرون و از زاویه‌های مختلف به دارایی خودتان نگاه کنید. اگرچه اینجا هم این امکان وجود دارد؛ اما انگلستان مرکز آن است.

اینکه برای مثال بحران آب در خاورمیانه بر تشکیل احزاب چه تأثیری دارد، هیچ گاه در آموزش خود دین بررسی نمی‌شود یا اینکه با توجه به اینکه بسیاری از مساجد، پیش از فتوحات اسلامی کلیسا بودند، هنر اسلامی چه تأثیری از هنر پیش از اسلام برگرفته است؟ یا از آن مهم‌تر، اشتراک و افتراق فکرها در گروه‌های مختلف دینی چگونه است، معنای متن گرایی چیست و در یهود، مسیحیت و اسلام چه اشتراکاتی دارد؟ امروزه ایمان‌گراها به تفکیکی‌های ما چه شباهتی دارند؟ (توضیح آنکه این گروه بر خلاف فلاسفه، خدا را ورای عقل می‌دانند). درس‌هایی که ما می‌گرفتیم، مسائلی از این قبیل بود. اینها مطالبی است که در شما در مطالعات اسلامی با آن مواجه هستید نه آموزش اسلام. به طور خاص در انگلستان به سبب تنوّع و تضاربی که وجود دارد، شما فرصت پیدا می‌کنید نگاه نقادانه و مقایسه‌ای داشته باشید؛ در حالی که وقتی در داخل هستید، آن چنان با حقیقت مأنوس می‌شوید که این امکان را از دست می‌دهید. خلاصه اینکه من رفتم تا بتوانم از فضای دیگری به مسائل نگاه کنم. اگر تحصیلاتم در اروپا نبود، شاید هیچ‌گاه به این روش آموزشی دست نمی‌یافتم.

هم اکنون در حوزه کاری خود شاهد بروز یک نابسامانی روانی در جوانان مذهبی هستم که از آن به الاکلنگ معنوی و روحی تعبیر می‌کنم

*شما به عنوان مشاور، هر روز با جوانان مختلفی در سنین دبیرستانی مواجه هستید؛ به نظر شما مشکل جوانان امروز ما چیست؟

هم اکنون در حوزه کاری خود شاهد بروز یک نابسامانی روانی در جوانان مذهبی هستم که از آن به الاکلنگ معنوی و روحی تعبیر می‌کنم. وقتی توان به تجربه رساندن دین در جوان‌ها ضعیف شد، حالتی که تضادّ و دوگانگی میان اندیشه (خرد) و احساس جوان زیاد می‌شود، این عدم تعادل الاکلنگی اتفاق می‌افتد. نمونه‌های فراوان از جوانان داریم که نمی‌توانند دین‌شان را زندگی کنند. این حقیقت تلخی است که ما نتوانسته ایم سیستم آموزشی و فعالیت فرهنگی ایجاد کنیم یا در بسیاری از خانواده‌ها اقدامی در این راستا انجام دهیم.

مسأله این است که ما یک ارگانیسم احساسی داریم که آزادانه کار می‌کند و یک نظام ارزشی که برای خودش وزن ایجاد می‌کند، می‌توانیم نظام ارزش را تعطیل کنیم، نه احساس را ندیده بگیریم. این نقطه اساسی نزاع داستان تسهیلگری است. اگر مراقب این دو عامل مجزا نباشیم، در فضای دینی بیش از هر فضای ارزشی دیگر دچار الاکلنگ روانی و ارزشی می‌شویم.

نمی‌خواهم از این حرف تعبیر بدی شود: چرا در بعضی از موارد افراد دیندار، مشکلات روحی بیشتری دارند؟ چرا ناآرام‌تر، نابسامان‌تر و پیچیده‌تر می‌شوند؟ توضیح مختصر بنده این است که ما آن قدر بار سنگین معارفی را بر دوش بچه هامان افکنده ایم و پیچیدگی فلسفی درست کرده ایم که نتیجه اش جز این احساس نامتعادل الاکلنگی نخواهد بود. من نمی گویم باید صرفاً فشار بار را کم کنیم؛ بلکه باید برای دست یافتن به احساس متعادل و متوازن در بارگذاری تلاش کنیم. کاری که من تمام همم را بر آموزش آن گذاشته ام. ورود علمی و جدی روان مخاطب در پروسه تربیت دینی به همین معناست و تسهیلگری وسیله‌ای متودیک و کارآ برای این هدف.

احساس و زیسته جوان ما با اندیشه اش همخوانی و سازگاری ندارد. این درون برای جوان، دوگانه، ریاکار و الاکلنگی است. در این شرایط، او دو راه دارد: یا باید پیش روانکاو برود و اندیشه را خاموش کند (یا خودش این کار را کند) یا یک راه در رویی بیابد. در حالی که راه نجات این است که احساس و اندیشه، یکجا کار کند. باید افراد بتوانند به اندازه کافی ارزش‌هایشان را زندگی کنند؛ تا این اتفاق نیفتد، احساس سالم و اصیل وجود نخواهد داشت و در نتیجه فرد، وزنه ای را در الاکلنگ خود دارد که او را از تعادل خارج می‌سازد، بگذریم که این دوگانگی جهنمی درونی از ناآرامی و اضطراب را به ارمغان خواهد آورد.

*یعنی شما می‌گوئید هر کس یک شخصیت ظاهر و یک شخصیت باطن دارد و این دو در بین افرادی از جامعه، خصوصاً افرادی که شما با آنها برخورد دارید، با هم تعارض دارد؟

بله دقیقاً آنچه ما زندگی می‌کنیم احساس ماست. دین می‌آید حقایق جدیدی را به ما ارائه می‌دهد که حال باید آنها را زندگی کنیم. اگر دین را زندگی نکنید، به سرعت از بطن دین دور می‌شوید؛ چنانچه آن‌را تجربه نکنید، به شدت به تحریف آن دچار می‌شوید؛ در نتیجه، لمس تان را از دست می‌دهید و شاید مجبور شوید یک نظام منطقی خشکی را در آن بیاورید و جایگزین کنید؛ در حالی که احساس به وجدان و زیستن دین معنا می‌دهد. بدون این معنا ما به روی آرامشی ایمانی که در قرآن توصیف شده است نخواهیم دید. آرامش یک حالت روانی است، چه خوشمان بیاید چه نیاید و باید به این مسأله از منظر روان شناختی نگاه کنیم.

*آیا این مشکل، محصول دوران مدرن است؟ چگونه باید آن را برطرف کرد و علت بروز این رویداد چیست؟

این مسأله در دنیای مدرن پررنگ شده ولی ریشه آن همیشگی است. پیچیدگی و سرعت دنیای مدرن، عمق بچه‌های ما را کم کرده و تجربه بودن و زیستن آنها در لحظه، بسیار کمرنگ شده است. گفتن ذکر تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای کسی که از دو سالگی با آیپد بزرگ می‌شود، دشوار است. این سرعت و مترونوم برای اینکه سی و چهار بار خیلی آرام بگویید «الله اکبر» هماهنگ نیست و این باعث می‌شود که تجربه کردن برای بچه‌ها سخت‌تر شود. فرقی ندارد این بچه در کدام نقطه دنیا باشد. سرعت، عمق را کم می‌کند و فرد را سطحی می‌کند. غربی‌ها این را فهمیده اند. وقتی من به بمبئی رفته بودم می‌دیدم که چقدر غربی‌ها به آنجا آمده اند تا سرعت زندگی‌شان را کم کنند.

حالا فکر کنید می‌خواهید باری را بر دوش این انسان سطحی بگذارید؛ خدا، معاد، عدل و کلّی ارزش‌های دیگر که می‌خواهیم به عمق آنها پی ببریم. خب چه می‌شود؟ هیچ! فقط وزن و احساس ثانوی اینها می‌ماند.

پیچیدگی و سرعت دنیای مدرن، عمق بچه‌های ما را کم کرده و تجربه بودن و زیستن آنها در لحظه بسیار کمرنگ شده است

*انسان از چه زمانی گفت: من وقت ندارم! شاید از ۱۵۰ سال پیش به این طرف بوده باشد؟! به هر حال از دوران مدرن مشکل بشر بیشتر شد.

بسیاری از آموزه‌هایی که بر استفاده از لحظه و آرامش در زندگی تأکید دارند، وحیانی اند. مثالی می زنم؛ مولا می‌فرماید: «در قناعت گنجی است». اگر قناعت را با آرامشی که همراه خود دارد تجربه کنید، به بالاترین گنج رسیده اید. در مقابل آن، سرعتی است که تکثر و ناآرامی با خود دارد؛ چرا که می‌گوید تو باید به همه چیز دست یابی. این، آغاز از دست دادن لحظه و لذت لمس آن است. در این صورت است که گنج اصلی را از دست داده‌ای و این خیلی مهم است.

*روش کار شما در درمان چگونه است؟

بین توصیه و درمان فرق زیادی هست. توصیه کردن کار درمانی نیست (اگرچه اگر از زبان یک صاحب نفسی باشد، درمان است؛ ولی این قاعده کلی نیست). اینکه برای مثال کودکی پایش شکسته است و والدین به او می‌گویند درست و صاف راه برو درمان نیست، لازم است این پا ترمیم شود، شکسته شود، مجدد صاف جوش بخورد، بعد صاف راه رفتن فشار و توصیه زیادی نمی‌خواهد. خیلی اوقات روان ما ناسالم است، تربیت ما صحیح نیست و ما خودمان را با توصیه و آیه و روایت می‌کشیم و حال آنکه راه چیز دیگری است. آنچه ما امروز آن‌را یک درمان تلقی می‌کنیم، بررسی روش‌هاست و اینکه اگر نقطه احساسی در جایش فراهم نشده است، ما به آنجا برویم و آن را ایجاد کنیم. این، روشی درمانی است که فلسفه‌ای دقیق واقعیت‌گرایی در پس آن است و آن اینکه کسی که از خودش خارج نشود و در لحظه باشد. اگر هم در سیاستم درک لحظه و حضور با خود در لحظه برایش مشکلاتی وجود دارد، نخست باید آن مشکلات حل و فصل شود، مسائلی که به شکل‌گیری درک‌های احساسی فرد در کودکی باز می‌گردد. از اصول روانشناسی باید برای بازگرداندن افراد به خودشان استفاده کرد. در درمان هیجان مدار، چیزی به نام ناهنجاری‌های رفتاری نداریم و در واقع به مُراجع، برچسب بیماری نمی زنیم؛ حتی وسواس را هم با این روش درمان می‌کنند و به آن بیماری یا برچسب فرد وسواسی نمی‌زنند. پایه‌های انسان مداری در این درمان‌ها باعث شده لفظ مراجع به جای بیمار به کار گرفته شود. تلاش در این شاخه‌های درمانی به بازگرداندن سلامت مکانیسم‌های احساسی فرد بازمی‌گردد. احساس چیزی است که ما را به دنیای واقعی گره می‌زند و شاخص سلامت روانی ماست.

اصلی وجود دارد مبنی بر اینکه خودت باش و در لحظه باش. چرا خودت نیستی؟ چرا نمی‌توانی تجربه زندگی در لحظه را داشته باشی؟ زیرا در کودکی سیستمی که با آن وقایع را به اندازه تجربه کنید از دست داده اید. چرا؟ برای اینکه در محیط سالم رشد پیدا نکرده اید؛ برای مثال، اگر نمره ات کم می‌شد، طوری با تو رفتار می‌کردند که گویا دو شده‌ای و تو دیگر ترسیده‌ای. پس ترس در وجودت درست و به اندازه کار نمی‌کند. نتیجه این کارکرد ناسالم این است که تو نمی‌توانی در لحظه باشی. من اگر با واقعیت مواجه شدم و به اندازه واکنش نشان دادم، سالم هستم. به اندازه کافی یعنی چه؟

اجازه بدهید برای فهم بهتر مطلب، مثالی بزنم. اندازه گرمای این میز چقدر است؟ اگر من آن را لمس کردم ولی چون سنسورهای دستم از کار افتاده است، گرمای آن را احساس نکردم، دمای این میز را نمی‌فهمم. این، آغاز تحریف حقیقت و گرفتاری‌های من است که از حقیقت خارج می‌شوم. مثالی دیگر: نمره بچه ما می‌توانست هفده بشود، اما چهارده شده است. او سه نمره تنبلی کرده است و باید این شرم را بچشد؛ اما مادرش او را با دختر خواهرش که نمره اش بیست شده است، مقایسه می‌کند و به او می‌گوید تو باید بیست می‌گرفتی. در اینجا چه اتفاق می‌افتد؟ فرزند ما شرم اضافه را تجربه می‌کند و یاد می‌گیرد که همیشه باید مادرش را راضی نگه دارد. او این فرمت ذهنی را برای همیشه با خود خواهد داشت که هماره سه نمره کم‌کاری من مساوی است با سی نمره شرم و احساس گناه! چنین فردی ارتباطش با واقعیت را در تمام نقاط شرم خیز از دست داده است. ببینید در صورتی که با سایر احساس‌هایش هم چنین اتفاقی افتاده باشد ما با چه حجمی از دوری از واقعیت و ناآرامی روانی مواجه خواهیم بود!؟

کسی که به واقعیت دست پیدا می‌کند، شخصیت سالمی خواهد داشت. این شخصیت از نظر بهزیستی و سلامتی روان دارای فاکتورهای بالایی خواهد بود

*چگونه انسان سالم رشد پیدا می‌کند؟ آیا اگر به موقع رشد پیدا نکرد، باید خودش در سن بلوغ، خود را بسازد؟ نظر شما در این باره چیست؟

این فرمایش شما درست است و ائمه (علیهم السلام) هم همین را می‌گویند. یاد روایتی افتادم که امام (ع) می‌فرماید: چرا انجام ندادی؟ می‌گوید: نمی‌دانستم؛ می‌فرماید: پس چرا نیاموختی. به تازگی دیده ام در فضای مجازی به گستردگی روی این موضوع کار می‌شود. برای نمونه، فیلم کوتاهی درست کرده اند درباره اینکه ما می‌توانیم پدر و مادر دوم خودمان باشیم. هر کس زمانی در مسیر زندگی اش متوجه کاستی‌ها و نقص‌های روش تربیتی پدر و مادر و محیطش می‌شود. دنیا هم اکنون به این سمت رفته است که در این زمان خودت درصدد جبران کاستی‌ها باش. این آورده جدید دنیاست.

امروزه افراد، چه اهل دین و مذهب و چه دیگران، همه در پی آرامش‌اند و آن را در گره زدن به لحظه یافته اند. آنچه مانع دست یافتن به آرامش می‌شود، طرح‌واره های غلط ذهنی است. روش‌های مختلفی برای کسب آرامش ارائه می‌شود: برخی می‌گویند به زحمت و با دروغ، ذهن را پر زور کن و بعضی بر این باورند که بازی را کنار بگذار و واقعیت‌ها را درک کن. این چیزی است که اگر جوانان برای آن تلاش کنند قابل بازیابی است. دنیا در حال بازیابی کمبودهای مادرانگی اش است و تکنیک‌هایی در این راستا فراهم آورده است؛ برای مثال روش درمان هیجان‌مدار می‌گوید در زمان‌هایی از زندگی فرد، احساساتش پردازش نشده است؛ در نتیجه دوباره آن لحظه‌ها را در اتاق درمان بازسازی می‌کنند و شما آن احساس را بار دیگر تجربه می‌کنید؛ این بار به جای مادرت، خودت، خودت را در آغوش می‌کشی. امروزه، «خودت را بغل کن» آن قدر همه جا پر شده است که در حال زرد شدن و رنگ باختن است؛ در حالی که این جمله بسیار عمیق است. معنای صحیح آن این است که در کمبودهای عاطفی که پایگاه امنی نداشته‌ای، به وسیله تکنیک‌های روانشناسی آزموده شده، دوباره هیجان‌هایت را بالا بیاور و خودت به این باور حسی برس که به جای همه، خودت اینجا هستی.

*چطور می‌توان به آرامشی که یک عارف و عالم وارسته دارد، دست یافت؟

کسی که به واقعیت دست پیدا می‌کند، شخصیت سالمی خواهد داشت. این شخصیت از نظر بهزیستی و سلامتی روان دارای فاکتورهای بالایی خواهد بود. دین و معنویت اگر درست تلقی شوند بی شک آرامشی مضاعف به دست خواهند داد.

کسی که به واقعیت دست پیدا می‌کند، شخصیت سالمی خواهد داشت. این شخصیت از نظر بهزیستی و سلامتی روان دارای فاکتورهای بالایی خواهد بود

اگر بخواهم خیلی مشخص با مبانی اعتقادی و آموزه‌های روان شناختی خودم حال مؤمنین در سوال شما رو تحلیل کنم خواهم گفت این افراد در نماز شب مشغول مواجهه با یک حقیقتی هستند که آن حقیقت، خدا و تقصیرشان در برابر اوست. اگر ما با واقعیتی مواجه بودیم، حالمان خوب است و هرچه این حقیقت، والاتر باشد، جریان حال خوب و مواجهه با حقیقت نیز ژرف‌تر و ارزشمندتر خواهد بود. مواجهه با حقیقت البته نیازمند ظرفیت و توانایی است. برای مثال، کسی که با حقیقت امام حسین (ع) به عنوان معرفتی حزین و حزن آلود مواجه می‌شود، اشک خواهد ریخت، او از این سلامت روان برخوردار است و ظرفیت مواجهه با این حقیقت را دارد. جالب آنکه گریه درست در مواجهه با حقیقت، نه تنها افسردگی نمی‌آورد، بلکه ضامن سلامت روان است؛ زیرا یک تجربه واقعی بلندپایه‌تری را به ما می‌دهد. این مطلب علمی به هیچ روی منحصر در مصائب سیدالشهدا (ع) نیست، هر مواجهه با واقعیتی چنین تأثیری را داراست و این خود بخشی از درمان است.

انسان در لحظه زنده است و از صدای آب، نور خورشید و … لذت می‌برد و در جریان خودش است، اما دین می‌گوید: ای مسلمان سالم بمان، تحریف و کم و زیاد نکن و خدا را وهم نکن، از او یک چوب به دست خود نساز تا حقیقت خوف را در او احساس کنی.

افرادی سالم اند که به واقعیت وصل اند؛ یعنی هر کس که به واقعیت وصل است و آن را ببیند و درک می‌کند، انسانی است که به لحاظ روانی سالم است

اگر در عمق حقایق دینی به واقعیت وصل بودید، سالم‌تر خواهید بود. این مطلب با دریافت‌های جدید آکادمیک کاملاً منطبق است که می‌گوید افرادی سالم اند که به واقعیت وصل اند؛ یعنی هر کس که به واقعیت وصل است و آن را ببیند و درک می‌کند، انسانی است که به لحاظ روانی سالم است. در یکی از جلسات آموزشی مان از خیانت صحبت شد که چگونه این معضل را با استفاده از روش «ای اف تی» درمان کنیم. استاد گفت: می‌دانید چه زمانی شخصی که مورد خیانت واقع شده است، آرام می‌شود. زمانی که دریابد فردی که به او خیانت کرده، حقیقتاً پشیمان است و همدلی واقعی با او رخ دهد.

ما در فضای دینی مان این تجربه را داشته ایم که وقتی حقیقتاً در برابر خداوند ابراز پشیمانی می‌کنیم، توبه کرده ایم. در آن لحظه، ما سالمیم. اگر شرم اضافه برداشتی و اگر خود مقصردانی هایت گل کرد، تو در شرمت خالص نیستی؛ بلکه باید به اندازه‌ای که مقصر هستی، شرمگین باشی؛ این یعنی تو سلامت هستی و در تجربه شرم و غم ات در برابر اشتباهی که کرده‌ای در مسیر سلامتی. این، بحثی دینی نیست؛ ولی شگفت انگیز است که زانو به زانوی معارف وحیانی پیش می‌رود. در اینجا قصدم تطبیق اسلام و روانشناسی نیست؛ اما گویی دو دنیا به موازات هم در عقل بشری و در وحی در حرکت اند و می‌بینید که هر دو اینها چقدر با یکدیگر همسویند.

*منظور شما از روش تسهیلگری در مشاوره چیست؟

تسهیلگری که در اینجا به روش شناختی معروف است، یک شعار معروف دارد: «به من بگو، من فراموش می‌کنم؛ به من درس بده، شاید یادم بماند؛ مرا درگیرکن، خواهم آموخت». درگیر کن؛ یعنی من را طوری به مطالبت وصل کن تا لاجرم به دنبالت بیایم؛ نتیجه‌ای که در گفتن و درس دادن بسیار کمرنگ است. در روش تسهیلگری به جای اینکه معلم درس بدهد و بقیه فقط حفظ کنند (به جای سیلابس)، پروسه‌هایی داریم که مخاطب را در این پروسه‌ها قرار می‌دهیم. این پروسه می‌تواند بازی، سوال یا هر فعالیتی باشد؛ گویی شما یک معنایی را زندگی می‌کنید. در کلاس شما، آنچه قرار است تدریس شود، زیسته می‌شود که این، تفاوت بسیار مهمی است.

در این روش افراد این فرصت را پیدا می‌کنند تا چیزهایی را که درباره دین شنیده اند، بار دیگر زندگی کنند. به عنوان مثال در کلاسی با عنوان گفت‌وگوی دینی در دنیای معاصر، ترمیم رابطه با خدا را در برنامه داریم. در این کلاس شرکت کنندگان این فرصت را دارند که بخشی از آنچه را که در مورد خدا می‌دانند – که متأسفانه کم هم نیست – زندگی کنند، لمس کنند، احساس کنند. معمولاً افراد هرکدام ذهنیت خود را می‌گویند که خیلی جالب است. چون حقیقتاً ما در زندگی واقعی هم با خدای خودمان طرف هستیم، خدایی که مع الاسف در اثر نابسامانی ذهنی خیلی اوقات دستخوش ذهنیات ماست. برای مثال در بحث حسن ظنّ به خداوند که بحث بسیار مهمی است.

در اینجا، در مقابل هر فرد یک صندلی می‌گذاریم تا آنها در پروسه‌ای با پدر یا مادر خود که به فرض در آن صندلی نشسته است، گفت‌وگو کنند. بسیار دیده می‌شود که فرد یکباره و ناخودآگاه برای مثال می‌گوید خدا مانند پدر من، آرام و ساکت است. در معارف دینی به ما گفته اند که خدا را به وهم نیاورید؛ عدل این است که به او تهمت نزنید. یکی از لایه‌های عجیب وهم ما نسبت به خداوند این است که چون در کودکی، پدر و مادر برای ما نقش خدایی دارند، آن طرح‌واره ها ما را یاد او می‌اندازند و همیشه ما را قضاوت می‌کنند.

حضرت امیر (ع) به کسی که عرضه می‌داشت از خدا می‌ترسم فرمود خدا ترس ندارد، از کرده خودت بترس! ذهن شما طرح‌واره دارد، همان چیزی که در مباحث کلامی معادل تفسیر متن یا هرمنوتیک است. ما خداوند را همیشه غضبناک می‌خوانیم، متن نامه پر مهرش را شدیداللحن بر می‌تابیم؛ چرا این گونه است؟ برای اینکه مادر، همیشه ما را قضاوت کرده است و پدر، مدام چوب در دست داشته است و ما را ترسانده است. همه می‌دانیم که پدر و مادر در کودکی چه نقش ثابت‌کننده و ابدی‌ای در شکل گیری ما دارند. تصحیح این ذهنیات و بازبینی این نقاط احساسی منجر به دریافت‌های شگرف و بازبینی توحیدی عمیق در انسان می‌شود.

اسلام و معنویت بر مدار حقیقت، جاری است و اگر با چیزی مخالف است، آن، دروغ و غیرواقع است؛ برای مثال اگر دین با نوشیدنی‌هایی مخالف است به این دلیل است که آنها حقیقت و واقعیت را از ما می‌گیرند. اگر شنیده ایم که یکسری صداها (انواعی از موسیقی) مشکل دارد، برای این است که حال ما را به نحو نادرستی عوض می‌کند

در روانشناسی سلامت، فرد باید با واقعیت مواجه شود. اگر شما به واقعیت وصل باشید، خوف و رجا را درست خواهید فهمید و ترس و شرمتان به اندازه خواهد بود. آن حسن ظن بالله هم در مواجهه درست با خدا رخ می‌دهد. اگر کسی معرفت خداوند را در دل داشته باشد، از فکرهای اضافی بپرهیزد و بر معرفت الاهی فطری ای که دارد باشد، خواهد دید که در مورد خداوند جز به خوبی اندیشه نخواهد کرد و این فکرهای بد ناشی از طرح‌واره های ماست.

*چگونه باید با نگرش افرادی که معتقدند خدا آنها را فراموش کرده است و به همه می‌دهد و به آنها نمی‌دهد، مواجه شد؟

کسی که حالش بد است، همه چیز را بد می بیند. زمانی که کسی ناراحت است، تلاش کلامی برای تغییر او نادرست است و فضای مسمومی ایجاد می‌کند. اگر من درمانگرش باشم، با او همدلی خواهم کرد؛ چون تا وقتی اصرار کنید، او بر فکر خود پافشاری خواهد کرد. اگر اجبار را برداشتید، او آرام خواهد شد.

دنیا به این رسیده است که اگر می‌خواهید غم فرد کم شود، با او در درمان بمانید، اعتباربخشی‌اش کنید و غم او را ببینید. اگر می‌خواهید آرام شود، باید با او همدلی کنید. از بالای چاه داد زدن سودی نخواهد داشت؛ بلکه باید پایین بروید و کنار او بنشینید و غمش را بخورید.

اسلام و معنویت بر مدار حقیقت، جاری است و اگر با چیزی مخالف است، آن، دروغ و غیرواقع است؛ برای مثال اگر دین با نوشیدنی‌هایی مخالف است به این دلیل است که آنها حقیقت و واقعیت را از ما می‌گیرند. اگر شنیده ایم که یکسری صداها (انواعی از موسیقی) مشکل دارد، برای این است که حال ما را به نحو نادرستی عوض می‌کند. دنیا به این رسیده است که شفا در واقعیت است. اگر این گونه نگاه کنیم، حقیقت مداری دین و اصرارش بر تماس با واقعیت شفابخش خواهد بود، البته حقایقی افزون وجود دارد که اگر به آنها متصل بمانیم، از سلامتی فزون‌تر و بالاتری بهره مند خواهیم بود.

کد خبر 4900509

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha