برخیز و با من شرح این غمنامه بنویس
با خشم و خون و بینیاز خامه بنویس
بنویس این جغرافیای عشق و شور است
تاریخ ایمان است و منشور غرور است
این شهر صد غمنامه در خاک خفته است
گنج هزاران آرزو، در آن نهفته است
بنویس اینجا شهر مهر و آشنایی است
اینجا جنوب عشق و مرز باوفایی است
بنویس تا آیندگان آن را بخوانند
تاریخها اشکی به خاکش برفشانند
اینجا فلسطینی دگر، قدسی دگر شد
پامال کفر و کین خصمی خیره سر شد
خصمی زبون، خصمی جبان، خصمی فراری
کفری مجسم، عمق ناپرهیزگاری
بنویس اینجا کوچهها از خون وضو داشت
نزد خدا بسیار بسیار آبرو داشت
ما مرزبان بودیم و اینجا، مرز دل بود
پیوندمان اینجا، نه تنها آب و گل بود
پیوندمان اسلام و قرآن بود، دین بود
آری برادر، این چنین بود، این چنین بود
ما از تبار پاک هابیل زمانیم
امروز میجنگیم تا فردا بمانیم
دیروز ما، دروازهها را خود گشودیم
در "قادسیه" فاتحان ما خویش بودیم
در قادسیه دشمن ما خانگی بود
بگشودن دروازهها، فرزانگی بود
آنجا ز کفر خانگی در رنج بودیم
حق آمد و ما خود به رویش در گشودیم
آن روز اسلام از ره آمد تیغ در دست
زنجیرهای رنجمان، از پای بگسست
امروز شمشیر پیمبر در کف ماست
پیکار ما با مشرکان با بولهبهاست
هرگز نه بستیزد چنین با شهر صدام
این جنگ، جنگ کفر صدام است و اسلام
زنجیره تاریخی این جنگ دور است
بیچاره دشمن کی تواند دید، کور است
یک روز آتش بود و نمرودی برافروخت
میخواست ابراهیم سوزد، خویشتن سوخت
روز دگر فرعون با موسی درآویخت
حق در هلاکش آب دریا را برانگیخت
یک روز هم دیوانهای با فیل آمد
او را هم از سوی خدا سجیل آمد
شهر شهید ما! کنون از جای برخیز
برخیز و دوشادوش ما با دشمن آویز
نظر شما