دویدبه گزارش خبرنگار مهر، شهرت دیوئی پس از مرگش به واسطه بعضی نگرشها دچار افول شد و نوشته ها و مقالات او مورد آماج حملات انتقادی فلسفه تحلیلی که در آن زمان در شرف تکوین بود، و نیز واقعگرایان و منتقدین چپ و راست، قرار گرفت.
آنچه که در مورد داشته های دیوئی اتفاق افتاد از جنبه هایی جالب توجه است. سوال انگیزیهای فلسفی گسترده از بسیاری پیش انگاشتهای فلسفه تحلیلی باعث بروز افقهای دوباره اندیشه دیوئی برای توجه جدی تر به این مسائل شد. فیلسوفانی نظیر هیلاری پاتنام، ریچارد برن-استین و ریچارد رورتی با اشاره به طرح سوالات همدلانه از مبانی معرفت شناسانه در کارهای دیوئی، فیلسوفان معاصر را به گذشتگان قبل از دیوئی رهنمون کردند.
مفسران همدل در مورد کارهای دیوئی تمایلی به جلو رفتن در شناخت فلسفه او که شامل فلسفه سیاسی به همراه مدل متمایز و بحث انگیز مصلحتگرایی رورتی بود، نداشتند. فلسفه سیاسی دیوئی به عنوان محصول یک تلاش جدی به فلسفه و حتی تاریخ، در کل سود چندانی با خود نداشته است. بعضی بر این اعتقادند که او به عنوان پیشگام دغدغه های مربوط به ارتباط میان مکتب فردگرایی لیبرال و فضای اجتماعی است که در آن فرد مورد توجه است. در حقیقت گاهی دیوئی نه به عنوان جلودار بودن رورتی بلکه به عنوان یک نویسنده مانند چارلز تیلور، فیلسوف کانادایی، مطرح است که تمایل دارد میان دکترینی از خود یا سرشت اجتماع گرا با شکلی خودآگاه از لیبرالیسم از نظر تاریخی و فرهنگی، ارتباط برقرار کند. همچنین دیوئی را به عنوان منبعی الهام بخش برای مللی می دانند که در آنها دمکراسی مشارکتی و مشورتی رونق دارد و گاهی اوقات او را پیش رو فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی یورگن هابرماس می دانند.
برای درک فلسفه سیاسی دیوئی دو نوع پیشینه فکری حائز اهمیت است. اول، شرایط شکل گیری تفکر سیاسی و اخلاقی دیوئی یعنی حمله نئو-لیبرالی و آرمانگرا به فردگرایی به بیراهه رفته سنت کلاسیک مدرن. دیوئی در اوایل دوران توسعه فکری خود، همانند آرمانگرای بریتانیایی، تی اچ گرین، و لیبرال جدیدگرا، ال تی هاب هاوس، بر این باور بود که لیبرالیسم سنتی تا حدی بر پایه یک مفهوم نادرست از فردگرایی قرار گرفته که از لحاظ اخلاقی نسبت به تفکر لیبرال زیانبار محسوب می شود. بنابراین بیشتر الگوهایی که تفکر دیوئی را در مورد تئوری سیاسی و اجتماعی بعد از بازگشتش به تجربه گرایی شکل می داد در فلسفه سیاسی آرمانگرای اولیه او وجود داشت.
دیوئی در مقالاتی مانند "اخلاق دمکراسی " و "مسیحیت و دمکراسی"، نوعی از انتقادات آرمانگرا از فردگرایی لیبرال کلاسیک را مورد کندوکاو قرار داده است. به خاطر این روش انتقادی، لیبرالیسم کلاسیک، فرد را به عنوان یک هویت مستقل در مقابله با دیگر افراد می بیند و زندگی سیاسی و اجتماعی را محدوده ای در نظر می گیرد که در آن دنباله گیری این رقابت برای نفع شخصی، هماهنگی می شود. در مقابل نیز، آرمانگرایان و نئولیبرالها این نوع نگرش را نسبت به زندگی سیاسی و اجتماعی رد کردند و مدعی شدند که این مسئله باعث انبوهی منفعتهای شخصی می شود که در باطن با هم متعارضند. آنها به دنبال نگرشی بودند که در آن افراد را رابطه مند بدانند.
گفته می شد فردیت تنها در جایی می تواند مورد حمایت قرار گیرد که زندگی اجتماعی به عنوان یک سازمان و ارگانیسمی در نظر گرفته شود که در آن رفاه هر بخش در ارتباط با رفاه کل جامعه باشد. آزادی در نگرش مثبت صرفا در نبود محدودیتهای خارجی نیست بلکه باید در حقیقت مثبت مشارکت یک چنین نظم اجتماعی دانست که از نظر اخلاقی مورد توجه است. همانطور که دیوئی آن را تعبیر می کند "انسانها اتم های غیر اجتماعی قرنطینه شده ای نیستند، بلکه انسانند فقط در زمانی که در ارتباطات ذاتی با یکدیگر باشند. و دولت نیز به نوبه خود به آنها خواهد پرداخت تا آنجایی که آنها به طور طبیعی در ارتباط با یکدیگر باشند یا وحدت هدف و منفعت را با خود داشته باشند.
موضوعات مهم دیگری نیز در این اظهارات اولیه نمود می یابد. دیوئی ضد نخبه گرایی است و بیان می دارد که قابلیت یک عده به عنوان عقل کل برای تشخیص علایق عمومی به وسیله مواضع این قشر حداقلی نقض می شود. علاوه بر این، مردم سالاری به تنهایی و به سادگی نمی تواند شکلی از دولت باشد اما نمونه کامل اجتماعی و شخصی از آن متصور می شود؛ به عبارت دیگر، مردم سالاری تنها استعداد و مایملک مبانی سیاسی نیست بلکه آن را در میان طیف وسیعی از روابط اجتماعی باید جست. این آرمان در میان یک دسته فعالیت های اجتماعی، مشترک است و باید شکل صنعتی به همراه اشکال سیاسی و مدنی به خود بگیرد. به همین خاطر، برای کارآمد بودن این آرمان، نیاز به شهروندانی است که بر طبق اصول ملی، آموزش داده شده اند. تاکید مشخص این آثاراولیه در این است که به واسطه مردم سالاری در حالت ایده آلش خدا در انسان تجلی می یابد و امری حی و حاضر می شود. حقیقت به زندگی وارد می شود، جدایی از بین می رود، اعتماد عمومی به جای یک محدوده جدا شده به نام دین، در تمام افعال تجلی می یابد.
با وجودیکه درک مسیحیت از مردم سالاری در آثار بعدی دیوئی رنگ و بوی خود را می بازد، اما از اهمیت این تصور که مردمسالاری باید به عنوان شکلی از ارتباط در نظر گرفته شود و تمام افعال زندگی اجتماعی را در بر گیرد و باعث یکی شدن آنها شود، کاسته نمی شود. بنابراین، ویژگ های با اهمیتی چون کلی گری درباره فردگرایی؛ نخبه ستیزی؛ مشارکت مردم سالارانه به عنوان نمادی از آزادی فردی؛ و نگرش خارج از عرف از مردم سالاری به عنوان شکلی از ارتباط که به طور ذاتی نه در مبانی سیاسی که در طیف وسیعی از افعال اجتماعی وجود دارد، از رنگ باختن آرمانگرایی در فلسفه سیاسی کارهای اولیه او، جلوگیری می کند.
در حالی که ایده الیسم و نولیبرالیسمی که به فردگرایی حمله می برد از مولفه های پیش زمینه فکری فلسفه سیاسی دیوئی است این رویکرد باید در مقابل پیش زمینه تصورات دوران بلوغ فکری پژوهش او قلمداد کرد. موضوع اساسی و مشخص در معرفت شناسی دیوئی، رد "تئوری ناظر" بر دانش بود که او فکر می کرد فلسفه اروپا را تحت سیطره خود دارد.
نظر شما