به گزارش خبرگزاری مهر، عشق و انتظار دو رکن اصلی کتاب «راه خانهام را بلدم» را تشکیل میدهند. خاطراتی از زندگی شهید مدافع حرم فرید کاویانی از زبان همسرش که به تازگی توسط انتشارات خط مقدم و به قلم مریم حضرتی منتشر شده است. نگاهی به داشتههای این کتاب میاندازیم.
فرید کاویانی کارگر آرماتور بند سادهای است که زندگی مشترک خود با همسرش عذرا شوقی را در اوایل دهه ۸۰ در روستای لُرد از توابع شهرستان خلخال آغاز میکند. وی که به دلیل شغل خود مرتب باید به شهرهای دیگر سفر کند، ناخواسته در همان ابتدای زندگی مشترک واژه انتظار را در لغت نامه خانوادهاش وارد میکند و در کنار عشقی که بین او و عذرا وجود دارد، عشق و انتظار دو رکن اصلی کتاب «راه خانهام را بلدم» را تشکیل میدهند.
عذرا شوقی، راوی کتاب، دختری روستایی است که در ۱۷ سالگی با مردی به نام فرید که همولایتی اوست ازدواج میکند. فرید از کودکی به خاطر فقر خانواده به پیشنهاد عمویش به قم رفته و سالها در کارگاه قالی بافی کار کرده است. طعم تنها و سختیهای زندگی را از سن ۹ سالگی درک کرده و به این ترتیب، جوانی خودساخته و متکی به نفس است. همین خصوصیات مردانهاش هم باعث میشود تا عذرا در همان اولین دیدار دلداده او بشود و این دو زودتر از آنچه فکرش را میکردند، به وصلت هم نائل شوند.
فراز و فرودهای زندگی عذرا و فرید، داستان زندگی یک خانواده ایرانی را روایت میکند که در کنار پستی و بلندیهای زندگی روزمره شأن، ایثار و از خود گذشتی در راه آرمانهای والا را توأمان دارند و به همین خاطر است که وقتی موسم دفاع از حرم به گوش میرسد، فرید تصمیم میگیرد برای ساخت سنگرها و استحکامات دفاعی به سوریه برود و از مهارتهای آرماتور بندی در آنجا استفاده کند.
«می دونی عذرا…راستش رو بخواهی کار بهانه است. من برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه می رم… نمیدانستم در آن لحظه چه بگویم. دلم میگفت نرو؛ ولی با آوردن اسم حضرت زینب (س) حرفی برای گفتن نگذاشته بود. قول داد سر دو ماه برگردد.»
رفت و آمدهای فرید به سوریه چند سال طول میکشد. وقتی که به جمع مدافعان حرم میپیوست، صادق فرزند اول او و عذرا کودکی شش ساله بود و رقیه فرزند دوم شأن هنوز به دنیا نیامده بود. در طی سالهای حضورش در سوریه که از اوایل دهه ۹۰ تا زمان شهادتش در اواسط ۹۵ طول میکشد، اتفاقهای متعددی رخ میدهد که تولد رقیه و احمد رضا فرزند سوم خانواده و همین طور فوت مادر فرید که در نبود او رخ میدهد، از جمله آنها است.
«از صدایش خوشحالی میبارید. دلم نیامد خوشحالیاش را به هم بزنم. گفت: عذرا هر دفعه زنگ میزدم، دلتنگی میکردی! چرا اینطوری حرف می زنی! گفتم: فرید مادر کمی حالش خوب نیست. صدایش عوض شد. چند سوال و جواب کرد؛ ولی نتوانستم بگویم مادرش دیگر نیست. تلفن را قطع کردم.»
سه فرزند فرید در نبودنهای گاه و بی گاه او قد میکشند و زندگی عذرا شوقی با عشق و انتظار همچنان به مسیر خود ادامه میدهد تا اینکه در گرمای مرداد ماهی ۱۳۹۵ خبر میرسد که فرید در سوریه به شهادت رسیده است. در اینجا انتظار رنگ دیگری به خود میگیرد. ابدی است اما دیگر چشمی به در نمیماند. پیکر فرید را که چون نیمی از صورتش براثر اقدام تروریستی تکفیریها از بین رفته به همسرش نشان نمیدهند و او را "با تمام آرزوها و جوانی" عذرا به خاک میسپارند.
نظر شما