به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو به قلم حجت الاسلام حسین حسینی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که در ادامه می خوانید؛
سه گام در فرآیند نقد و تولید علم
گام اول: یکی از راههای فهم دقیق و نیز نقد یک اثر علمی؛ بهویژه در روند مطالعه یک کتاب، آن است که در جستجوی کشف روش آن برآییم که با چه متد و ابزاری، به حلّ و تحلیل مسائل علمی برآمده است.
گام دوم: این دست مطالعات متدیک، نقطه آغازی است تا یک قدم به عقب باز گردیم و در محدوده مطالعات متدولوژیک، به دنبال آن باشیم که روش یا روشهای به کار رفته دارای چه نسبتی با یکدیگر بوده و آیا به درستی در جای خود به کار گرفته شدهاند و یا اصولاً روش مناسب یا متناسب با مسأله، اخذ شده است؟
گام سوم: چنانچه از گام دومِ روششناسی، به گام سوم پیشینی آن نیز گذر کنیم، آنگاه در محدوده مطالعات فلسفی، بایستی از پارادایمهای کلّیِ فلسفی یاد کرد که نقش مبانی و اصول حاکم و جهت دهنده بر روششناسیهای مذکور را دارند؛ پارادایمهای هستیشناختی یا معرفتشناختی یا انسانشناختی.
اگر چه گامهای سهگانه فوق، مطالعه یک کتاب علمی را از نگاهی ساده و بسیط به فهمی دقیق و عمیق سوق میدهد و امکان نقد علمی روشمند را برای یک ناقد علمی فراهم میسازد (نیز ر. ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۸، روشهای سه گانه نقد و بررسی کتب علمی، یادداشت علمی، خبرگزاری ایکنا، کد خبر ۳۸۸۰۷۸۲)؛ امّا مسیر یاد شده در روند تولید علم، متفاوت و به عکس است چرا که در اینجا، برای تولید یک اثر علمی نو، پس از تنظیم اصول نظام فکری و تعیین پارادایمهای منتخب، روششناسی متناسب با آن پارادایم، شکل گرفته و سپس براساس آن روششناسی خاص، میتوان به انتخاب روش یا ابداع روشهای جدیدی برای حل مسائل علمی مبادرت ورزید. طبیعتاً بدون گزینش روش، نمیتوان به حل و تحلیل مسألهای پرداخت و بدون تحلیل مسألهای، اثری علمی نیز خلق نخواهد شد.
بازگشت نظریه به فلسفه
در همین راستا میتوان اشارهای به وابستگی نظریههای علمی به مطالعات فلسفی داشت؛ یعنی بازگشت نظریه به فلسفه؛ به عنوان نمونه، نظریههای علمی در قلمروهای علوم اجتماعی و سیاسی، که از آبشخورهای فلسفی تغذیه میکنند.
براین مبنا، نقطه آغاز برای تغییر یا تولید و ابداع نظریههای علمی، تغییر مبانی و بنیادهای فلسفی آنهاست. نمونۀ ذیل، بحثی در باب بنیادهای فلسفه تاریخی و فلسفه سیاسیِ نظریه نظم نوین جهانی است، براساس آنچه هنری کسینجر در کتاب «نظم جهانی» مطرح کرده است (ر. ک: کسینجر، هنری، ۱۳۹۷، نظم جهانی؛ تأملی در ویژگی ملتها و جریان تاریخ، ترجمه محمد تقی حسینی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی).
اگر دیدگاه هنری کسینجر در کتاب نظم جهانی را بهعنوان یک نظریه علمی (نظریه نظم جهانی) در حوزه مطالعاتی علوم سیاسی و علوم اجتماعی بپذیریم، با نظر به مؤلفههای آن و آنچه در این کتاب بدان پرداخته است، میتوان نشانههایی از آبشخورهای فلسفی این نظریه در دو محدوده مطالعاتی «فلسفه سیاسی» و «فلسفه تاریخی» یافت، مانند آنچه در نمودار، آورده شده است.
بدین سان هنگامی که مثلاً دیدگاه نظم نوین جهانی هنری کیسینجر را در حوزۀ نظریه پردازی، مورد مطالعه قرار داده و به آن به عنوان یک نظریه مینگریم، روشن خواهد شد که این نظریه، ریشه در آبشخورهایی فلسفی دارد. چنین آبشخورهایی را در دو قلمرو فلسفۀ سیاسی و فلسفۀ تاریخ میتوان دسته بندی کرد.
در قلمرو فلسفۀ سیاسی، مواردی مانند: تأثیر تجدد آمریکایی در تغییر وضع بشر، توجه به سه سطح از نظم جهان و نظم بینالمللی و نظم منطقهای، مؤلفههای نظم جهان شمول، مبانی مؤلفههای مشروعیت و قدرت، و تعریف نظم به تعادل از مسیر توازن قدرت و منافع (ر. ک: همان، پیشگفتار و نیز ر. ک: حسینی، سید حسین، ۱۳۹۹، اصول و مبانی مسألۀ نظم نوین جهانی، یادداشت علمی، خبرگزاری ایکنا، کد خبر ۳۸۸۷۳۸۱)؛ و در قلمرو فلسفه تاریخ نیز مواردی مانند اینکه: تجدد، به تغییر در وضع کلّی بشر میانجامد، نظم، نیاز به یک چشمانداز فلسفی دارد، ضرورت بررسی ویژگیهای ملتها و جریان تاریخ، که در عنوان کتاب آمده است، ضرورت نظم مشترک جهانی و اینکه چگونه میتوان ارزشها و تجربههای تاریخی گوناگون را در کسوت یک نظم مشترک درآورد؟، و کویک ظم م ضرورت کشف معنای تاریخ، بجای تعیین و اعلام آن، که در حقیقت نوعی بازگشت مباحث سیاسی، به تعیین معنای تاریخ است. (ر. ک: کیسنجر، ۱۳۹۷، پیشگفتار و ص ۴۵۶).
نظر شما