شاپورجوركش: نيما شاعري است كه نگاهي تازه را مطرح كرد و معتقد بود كه نظريه هاي خود را براي امروز نمي نويسد ، بلكه براي آينده است . تاكنون تفكر و انديشه نيما در شعر نو بررسي نشده است . شعر نو را بيشتر شعري آزاد از وزن و قافيه سنتي تعبير كرده اند ، كه اين چندان درست نيست .
مهر: شما به عنوان منتقد از نظريه هاي نيما چه برداشتي داشته ايد ؟
جوركش : منظور نيما شعري بوده در خور جامعه اي آزاد از نگاه استبدادي . حذف نگاه استبدادي از شعر را نيما با جايگزين كردن« اوي ابژه» با «من» متكلم وحده انجام مي دهد . در واقعه پرداخت او به اين مطلب در شعراز تئوري هاي او سرچشمه مي گيرد، كه 30 سال در مورد آن انديشه كرده است و معتقد است شاعر بايد اوبژه را در شعر احضار كند و در واقع آنچه را خودش در مورد ابژه فكر مي كند روي كاغذ نياورد ، بلكه ابژه خارج از ذهن را آنچنان كه در بيرون قرار دارد به شعر بكشاند . و اين اساس درك «ديگري» در جامعه آزاد است.
نيما مي خواست كار تئاتر را روي شعر اجرا كند. شخصيتها خودشان بيايند در شعر و با كلام خودشان سخن بگويند |
* نگاه نيما به تئاتر و داستان را در شعرش چگونه مي بينيد ؟
- نيما مي خواست كار تئاتر را روي شعر اجرا كند. شخصيتها خودشان بيايند در شعر و با كلام خودشان سخن بگويند واين را نبايد به معني ساده نويسي دانست.«من» در تمام شعرهاي نيما معلوم نيست كه خود نيما ، يا كس ديگري است. همچنان كه در ادبيات داستاني نويسنده مي تواند از راوي داستان جدا باشد.او اين ايده از شعر اروپا مي گيرد . در شعر شاعران اروپا هم شاعر و گوينده از هم جدا هستند . گاهي شاعر در جلد يك كارگر است و سخن مي گويد و گاهي در نقش چيزي ديگر .
نيما مي خواهد بين شاعر و « ابژه» فاصله گذاري كند. او براي عملي كردن نگاه خود چهار عنصر اصلي را در شعرخود بكار مي برد كه عبارتند از، استغراق( حلول)، ابژكتيويته، روايت و وصف.او مي خواهد به كمك اين چهار عنصر شعر و تئاتر را با هم ادغام كند.
براي اين كار بايد ابتدا مشاهده دقيقي داشت ، بعد در خود شي غرق شد و به زبان او سخن گفت . در وصف و روايت نيز شاعر نبايد اميال و خواسته هاي خود را در شعر دخالت دهد.
براي مثال مادر ادبيات كلاسيك خود« سرو ايستاده » داريم .اينكه به سرو صفت ايستاده داده مي شود نگاه شاعر است . اين يعني وصف حال خود شاعر نه « ابژه» .
اما در روايت، نيما دستور العملها يي مي دهد براي آنكه بتوان به ابژه وارد و خارج شد .
نيما توانست يك تئوري غربي را با فرهنگ ما مطابقت دهد . او از « نقالي» به عنوان يك مفصل فرهنگي و محملي براي دروني كردن تئوري هاي غربي استفاده مي كند.
* آيا نقالي در ادبيات داستاني و شعر معاصر سابقه دارد ؟
- نقالي در آثار داستان نويساني مانند "محمود دولت آبادي" ديده مي شود ، او در آثار خودعامل نقالي را به رمانهاي خود اضافه و رمان را ايراني مي كند. اما زنده ياد " گلشيري " اين مسئله را در آثار دولت آبادي يك ضعف مي بيند و از آن ايراد مي گيرد .
* نقال در اثر چه نقشي دارد ؟
- نقال كسي است كه در حين كار در جلد اشخاص مختلف مي رود و به جاي آنها صحبت مي كند . اما در اين ميان نقال اظهار نظر هايي هم مي كند.
نيما با اضافه كردن نقالي امكان نزديكي شعر و تئاتر را فراهم مي آورد و از اين طريق به گسترش ديد شاعر ياري مي رساند و به جاي من متكلم وحده « اوي» ابژه هاي مختلف را به جريان در مي آورد و در واقع شاعر در اين حالت جهاني است بنشسته در گوشه اي . البته مسئله مذكور زماني اتفاق مي افتد كه خود را بجاي « ابژه» قرار دهيم و به زبان او سخن بگوييم. اين تجربه كردن افراد مختلف در خود است .و بايد گفت ،ما با كمك نقالي به خود و مخاطب تنوع مي دهيم .
* گاهي صحبت از شعر چند صدايي مي شود و آغاز آن را ازاشعار نيما مي دانند، آيا شعر چند صدايي در ادبيات ما سابقه داشته است؟
- تئوري مدرن كه شعر چند صدايي را مطرح مي كند در ابتدا توسط نيما ارايه شد، منتها او اولين قدم را با اصول و قواعد درست برمي دارد و اين بسيار مهم است . نيما معتقد است" نظامي" در اين كار استاد است و اين را مي توان در آثار او به خوبي مشاهده كرد . نيما نيز به تبع سنت "نظامي" شخصيتها را روبروي هم قرار مي دهد تا با هم ديالوگ داشته باشند و دراين ميان زاويه هاي ديد در شعر نيز متفاوت است .
* انديشه هاي نيما در شاعران شناخته شده بعد ازاو تا چه حد بكار گرفته مي شود ؟
- بطور كلي پيروان نيما راه نيما را تشخيص نمي دهند و تنها از نظريه نيما ، ظاهر آن را كه همان كوتاهي و بلندي مصرعهاست مي بينند . ما با شعر شاعراني مانند شاملو 200 سال عقب رفتيم . شاملو « من» انفرادي و استبدادي را كه نيما تصحيح كرده بود به شكل سابق به شعر بر مي گرداند .شاملو يا به نظريه نيما اهميت نمي دهد يا او را نمي شناسد و شعر سپيد مي گويد.
البته شعر سپيد سرنوشت ما بود و ما بايد به طرف آن مي رفتيم . كسي باشعر سپيده مخالف نيست، اما به شرطي كه شعر سپيد مي توانست نظام انديشه نيما را در خود متبلور و متجلي كند. نيما از صفت دوري مي كند و شاملو در شعر صفتهاي ذهني مي آورد .
كساني كه نيما را شناخته و به خوبي از او پيروي مي كنند" ميزا زاده عشقي" و "اخوان ثالث" هستند.
* به نظر مي آيد داستان معاصر مخاطب بيشتري نسبت به شعر پيدا كرده است؟
- شعر در جامعه امروز ما در يك وضعيت بحراني قرار گرفته است كه نيما كليد اين بحران را پيش روي ما نهاد، اما ما به آن فكر نمي كنيم براي مثال ، نيما شخصيتهاي شعرش را پرورش مي دهد و در قالبي داستاني و فضايي دموكراتيك به آنها اجازه ابراز وجود مي دهد ، اما به اين مسئله درشعر امروز چقدر توجه مي شود .از طرفي روايت در شعر معاصر به عنوان يك عنصر اصلي و مدرن ضربه خورده است و آن را به عنوان يك كار غير شعري جلوه مي دهند . خيلي ها به روايت اعتقاد ندارند . اما حضور همين روايت در داستان يك امتياز است و توجه به آن در شعر نيز ضروري است . اين مسايل كه ذكر كردم و مسايلي ديگري كه گفت و گو در مورد آنها مجال بيشتري مي طلبد به شعر صدمه مي زند .همين چيزها باعث شده است داستان طرفدار بيشتري نسبت به شعر پيدا كند و شعر در حاشيه قرار بگيرد .
نظر شما