پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۸ خرداد ۱۳۸۶، ۱۲:۵۰

/ نگاهی به فیلم "اگه می‌تونی منو بگیر" /

فانتزی شعاری یا شعار فانتزی

فانتزی شعاری یا شعار فانتزی

کمدی، مفاهیم مرگ و زندگی و خرده‌داستان فرعی از مولفه‌های مشترک دو فیلم بلند شاهد احمدلو است. با این تفاوت که قالب فانتزی "اگه می‌تونی منو بگیر" و مفاهیم شعاری که کارگردان اصرار به حضور آنها دارد، به ترکیب مناسب نرسیده و هر کدام ساز خود را می‌زند.

به گزارش خبرنگار مهر، دومین فیلم سینمایی شاهد احمدلو همچنان از مشکل چندمضمونی بودن رنج می برد. همان معضلی که  گریبان "چند می گیری گریه کنی؟" را هم گرفته بود و در کنار تکیه بر کاراکتر حمید لولایی، شوخی های ناکارآمد و مفاهیم مرتبط با مرگ و زندگی، سازنده دوگانه احمدلو هستند.

این بار حمید لولایی با ایفای سه نقش لاقوز، آقابالا و شازده، این سه کاراکتر را با شخصیت پردازی، گریم و نوع بازی متفاوت ارائه می دهد. اما جنس بازی اغراق شده او و ارجاع به کاراکتر خشایار مستوفی، همچنان معضل بازیگری لولایی است. یکی خطی فیلم حکایت یک پدر بزرگ زاده (لاقوز) است که با رسیدن زمان مرگش به پسر بزرگ خود (آقابالا) وصیت می کند برای برادر ساده دلش (شازده) طبق سنت خانوادگی سه زن بگیرد.

ماجرای پرفراز و نشیب خط اصلی فیلم هم از جایی آغاز می شود که آقابالا می خواهد شازده را سر به نیست کند تا همه ارث پدر به او برسد. در این میان گره خوردن خط داستانی سه خواهر، عزت (سحر ذکریا)، نازی (نیلوفر خوش خلق) و سودی (سحر ولدبیگی) که در قبال پول گرفتن حاضر می شوند به همسری شازده درآیند، ولی در واقع او را سر به نیست کنند، با تکیه بر ساده ترین کلیشه ها حرکت می کند. سه خواهر از طبقه فرودست که در خانه ای قمر خانومی زندگی می کنند و عزت به عنوان خواهر بزرگتر شخصیتی لمپن دارد.

هر چند این پرداخت می تواند خاستگاه اجتماعی شخصیت و نوع زندگی او را برجسته کند، ولی بر مسیری بسیار کلیشه ای حتی در پرداخت حرکت می کند. واقعاً نمای صورت شستن عزت در حوض وسط حیاط با آن زاویه دوربین که فقط پاشنه ورکشیدن قیصر را کم دارد، چه جایی در پرداخت یک زن لمپن دارد؟ یا همان ماجرای خانه کلنگی و فداکاری که عزت به خاطر خواهرهایش زیر بار آن می رود، نمودی از پرداختی جدید حتی در نگاه کمدی به قشر فرودست جامعه است؟

قرار است این پرداخت تا جایی روی وجوه مردانه عزت تکیه کند تا او کمر به قتل شازده ببندد، ولی کمی بعد در مسیری قابل پیش بینی تحت تأثیر پاکی و معصومیت شازده قرار گیرد و متحول شود! از کلماتی که ناخواسته مجبور به استفاده از آنها برای ترسیم موقعیت طراحی شده در فیلم هستیم مشخص است که حرکت بر مسیر کلیشه ها آن هم ساده و اولیه ترین نوع آن حرف اول را می زند.

در کنار این خط اصلی که با هر ترفندی پیش می رود و در واقع آزمون راههای مختلف برای کشتن شازده از طرف دخترهاست، دو خط فرعی هم به گونه ای (نه حتی موازی) پا در هوا پیش می روند که اصلاً اهمیتی ندارد در چه  بخشی از قصه اصلی وارد می شوند. این خطوط به مثابه ساز مخالفی هستند که تنها برای تغییر لوکیشن و ترسیم شوخی های خارج از موضوع فیلم طراحی شده اند.

خط فرعی جوان دزدی (علی صادقی) که از سر قبرها دزدی می کند و پدر که دستش از قبر بیرون مانده او را گیر می اندازد تا نامه ای به شازده بنویسد، از همین نمونه است. در واقع این خط ظرفیتی برای حضور در روند خط اصلی فیلم ندارد، ولی بنا به خواست فیلمساز بعد از هر چند سکانس، رجوعی داریم به این رابطه که جوان مرتب حرف های مرده را می نویسد و مرده هم چون از نتیجه کار ناراضی است، او را وادار به ادامه می کند. البته این خط در جهت شعار و درس زندگی دادن هم کارکرد پیدا می کند، اینکه یک زن برای زندگی کافی است و البته حرکات موزون علی صادقی در شرایطی که دستش در دست مرده گره خورده است.

خط فرعی سوم هم حضور آقابالا را تنها در دو موقعیت تکراری ترسیم می کند: یکی حضور او در میان زنانش که در هر حال او را همراهی می کنند و همیشه هم در حال کتک کاری هستند و دیگری مراجعه او به دفتردار برای گرفتن امضاء نهایی وارث شدن پدر که تنها با یک برگه آگهی فوت، هر بار تا مرز انجام پیش می رود. ولی با موتیف گم شدن خودکار دفتردار نیمه کاره می ماند. این همه بار روایی دو خط فرعی است برای اینکه مکمل خط اصلی شوند، ولی در واقع حکم آیتم هایی مجزا را دارند که بیش از کارکرشان از حضور آنها استفاده شده است.

فیلم با تکیه بر نوعی کمدی فانتزی که برخاسته از نگاه ساده نگر فیلمساز است سعی می کند از مفهوم و شعار هم تهی نباشد، درست مانند "چند می گیری گریه کنی؟" که در موقعیتی که نباید مفاهیم مرگ و زندگی، اخلاقگرایی و ... را به چالش می کشید. "اگه می تونی منو بگیر" می کوشد خالی و تهی ننماید و اینجاست که فیلمساز بزرگترین اشتباه خود را مرتکب می شود. می توان یک اثر سطحی و مفرح ساخت و پشت همین تفکر سهل و ساده ایستاد و ادای روشنفکری هم درنیاورد، مانند بسیاری از فیلم های موجود. اما وقتی ملغمه ای از کمدی سطحی، شوخی های سطح پائین و ... قرار است رنگ و بوی تفکر و مفهوم و اندیشه های خاص را بگیرند، حال مخاطب را بد می کند.

واقعاً جملات کلیشه ای مانند "زمین بخور قبل از اینکه زمین بخوردت"، "وقتی راه نفست می گیره تازه می فهمی زندگی چقدر قشنگه" و ... آن هم از زبان کاراکتری که کلیشه زن لمپن است، تابع چه منطقی است؟ آیا تحول یکباره در پی عاشق شدن، آدم ها را تا این اندازه عوض می کند یا بهتر است این حرف و شعارها را در حد همان فانتزی غالب فیلم قلمداد کنیم؟

طراحی لحظه های حسی که در میان اوضاع بلبشو حاکم نوعی فاصله گذاری می کند و به کاراکترها نزدیک می شود، از مولفه های مشترکی است که در "چند می گیری گریه کنی" هم وجود داشت. ولی در همان فیلم هم جایگاه واقع شدن آن و همچنین پرداختی که کارگردان برای متفاوت کردن آن از بافت بقیه فیلم انجام می داد، شکلی ساده انگارانه پیدا کرد. مانند طراحی بیماری دوری از نور برای مادر دختر جوان و حرف هایی که بین او و مادرش رد و بدل می شد که اصلاً محلی از اعراب در چنان فیلم شلوغی نداشت.

"اگه می تونی منو بگیر" از مولفه های رئالیستی فیلم قبلی احمدلو که یک کمدی رئال بود، بی بهره است و از ابتدا با انتخاب نوعی کمدی فانتزی محوریت را بر تخیل ذهنی فیلمساز قرار می دهد و علاوه بر طراحی اتفاقاتی چون سنت سه زنه بودن، تصویر بیرونی که از نوکران کوتوله پدر، مأموران پلیس، شازده، آدمکشان حرفه ای و حتی خود آقابالا ارائه می دهد هم بسیار فانتزی و اغراق شده است و فی نفسه اشکالی هم ندارد، چون به عنوان سبک و لحن خاص فیلمساز و فیلم محسوب می شود.

مشکل از همان جایی آغاز می شود که احمدلو نمی خواهد به تعبیری فیلمش تک لایه و یک وجهی بماند و از اینجاست که مولفه های مفهومی و روشنفکرنما وارد فیلم می شوند. مانند سکانسی که شازده و عزت لب دریا قلعه شنی می سازند و با گفتن جمله "مادرم همیشه می گفت ببین خونه ات رو کجا ساختی"! (تعبیر خانه روی آب)، عزت به فکر می رود و مقدمات تحول یکباره او چیده می شود.

علاقه شاهد احمدلو به مضامین مرگ و زندگی هم که در "چند می گیری گریه کنی" با قالب رئال فیلم به همخوانی نسبی رسیده بود، در این فیلم بدل به همان ساز ناکوک شده و نمی تواند جایی در کلیت اثر پیدا کند. تضاد درونی عزت و خواهرانش با کشتن شازده به قدری در پرداخت شدت و ضعف دارد که نمی توان رفتارهای ضد و نقیض آنها را جز با تعبیر فانتزی تحلیل کرد و اینجاست که مفاهیم شعاری فیلم هم بدل به یک شوخ فانتزی می شوند.

کد خبر 498110

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha