به گزارش خبرنگار مهر، مقاله ریچارد رورتی " فلسفه تحلیلی و مکالمه ای" در ادامه تعریف رورتی از فلسفه به عنوان یک فعالیت فرهنگی امکانی است بیش و پیش از آنکه پژوهشی در محور فضایل انسانی باشد. بدین جهت جای تعجبی نیست اگر وی تقسیم فلسفه به " تحلیلی" و " قاره ای" را بیشتر نهادی و وضعیتی در نظر بگیرد. دانشجویان دکترای فلسفه نیاز دارند تا خودشان را برای یک شغل تجاری آماده کنند و مطالعه متونی که به این هدف مدد نرساند امکان شغل یابی را کاهش می دهد. بنابراین بیشتر افرادی که در فلسفه تخصص دارد تا زمانی که که شغلی را به دست نیاورده اند متون فلسفه تحلیلی یا قاره ای را مطالعه نمی کنند.
رورتی این تقسیم بندی را میان تصور " تحلیلی" غالب از فلسفه به عنوان نوعی ملازمت با علم " تا امور را صادق سازد" و تصور "قاره ای" غالب از فلسفه به عنوان نقد فرهنگی در نظر می گیرد. رورتی اولی را تصور اصلی فلیسوفان تحلیلی از فلسفه و دومی را کیفیت مشاهده این موضوع از سوی فیلسوفان قاره ای در نظر می گیرد. رورتی اصطلاحات "تحلیلی" و " مکالمه ای " را برای فلسفه پیشنهاد می کند که افراد را تا حدی متفاوت از تقسیم بندی قبلی تقسیم می کند.
رورتی دیدگاهی مثبت نسبت به وضعیت کنونی و آتی فلسفه تحلیلی دارد. چیزی را صادق فرض کردن به این معناست که آن چیز ثابت و باثبات است. جوهر استدلال وی به صورت خلاصه و خام بدین شکل است: اگر مفاهیم آنگونه که کواین و دیویدسون و ویتگنشتاین بحث کرده اند با تغییر فرهنگها تغییر کنند آنگاه در تحلیل مفهومی چیزی که صادق در نظر گرفته می شود وجود ندارد. بنابراین بحثهای پنهانی در زمینه ظرافتهای به طور مثال جملات شرطی و علی ، جزییات شالوده علم را برآورده نمی کنند بلکه بیشتر توصیفاتی از اجزای ریز و سطحی فعالیتهای امکانی موجود را محقق می سازند. بنابراین رورتی شک دارد که "تبیین های طبیعی" موجود باشند. ( ص 23 ) یعنی مسایلی موجود باشند که در زمانهای گوناگون از سوی افلاطون و درتسکه ( استاد دانشگاه استنفورد و همکار رورتی ) و ارسطو و ون این ویگن( استاد کنوین دانشگاه نوتردام) به بحث گذارده شوند.
اینکه رورتی یک توافق کلی با دیویدسون دارد یک استدلال معما برانگیز است. اگر ما بتوانیم افلاطون را فهم کنیم حتی اگر هیچ اصطلاحی آنگونه که اصطلاحی انگلیسی در اندیشه ما نقش دارد در اندیشه افلاتون جایگاهی نداشته باشد ما می توانیم به یک شی ء واحد آن چنان بیندیشیم که افلاطون می اندیشیده است. در مورد آنچه گالیله گفته نیز می توان همین نکته را گفت. یک فردی که طرفدار دیویدسون است فرض اینکه مسایل مشترکی که در جملات تدوین می شوند و چیز واحدی را می گویند مستلزم رابطه اینهمانی دقیق در " اشیای اندیشیده شده" باشند مغالطه ای است که آنچه را رورتی بدان حمله می کند نیز در خود مفروض دارد؛ یعنی اینکه گزاره های فرازمانی موجودند. جامعه نیازمند معانی فرازمانی نیست.
ایده رورتی این است که که شکوه افلاطون از سیاست آتی مسئله ای کاملآ متفاوت از شکوه امریکاییان جدید در باب سیاست امریکا که به نظر مربوط به تفاوتهای ایالتی است به حساب می آید. جایی که خط میان جزییات پنهان مفاهیم یک فرهنگ در یک زمان و مضامینی که ما با آنها ارتباط برقرار می کنیم وجود دارد البته جای مبهمی است. اما " مسایل فلسفی" به نظر فراتر از موقعیتهای فرهنگی مشخصی می روند.
تذکارهای رورتی در باب حالت نهادی فرنشینی " فلسفه تحلیلی" معروفند. با فرض درستی تصور کلی رورتی از "فلسفه" به عنوان فعالیت ادبی، یعنی گستره باریکی که در دل ادبیات رشد می کند و فیلسوفان جوان فقط قصد خوانش آن را دارند، این بینامتنیت مستلزم آن است که حوزه باریک فلسفه محو شود.
نظر شما