خبرگزاری مهر - گروه هنر- علیرضا سعیدی: کتاب «برخیزید» مجموعه خاطرات شفاهی سید حمید شاهنگیان از آهنگسازان و مدیران تاثیرگذار حوزه موسیقی انقلاب اسلامی است که چندی پیش توسط دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی «راهیار» منتشر شد. شاهنگیان تنظیم و آهنگسازی بسیاری از سرودهای انقلابی نظیر «برخیزید ای شهیدان راه خدا» و یا «خمینی ای امام» را بر عهده داشته است. وی پس از انقلاب تا سال ۱۳۶۰ نیز در سمت ریاست شورای شعر و موسیقی صداوسیما فعالیت داشت.
کتاب «برخیزید» به دنبال بیان این موضوع است که مساجد، مدارس دینی، روضهها، هیئتها، انجمنهای اسلامی و جلسات قرآن در جهت تربیت مردم فعالیت کردند و به عنوان یک عامل اصلی در کنار هم آمدن بدنه انقلاب شناخته میشوند. بستر این هستهها و مراکز انقلابی، فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی بوده، از اشعار و ترانههای اعتراضی و انقلابی گرفته تا پوسترها، کارت پستالها، دیوار نوشتهها، نمایشنامهها و تئاترها، مستندها، عکسها همه ابزاری بودند در دست هنرمندان و مردم تا به گسترش و عمق فکری و عینی انقلاب یاری رسانند.
روحالله رشیدی نویسنده و محقق کتاب «برخیزید» نیز چندی پیش در گفتگو با خبرنگار مهر توضیح داده بود: «حمید شاهنگیان از جمله هنرمندانی بود که در تظاهرات روز ۱۷ شهریور تهران نیز حضور داشت و از همان زمان معتقد بود که نباید اجازه داد که این اتفاق بسیار مهم تاریخی از سوی رژیم پهلوی به فراموشی سپرده شود. اتفاقاً با همین انگیزه بود که سرود ۱۷ شهریور را تولید کرد که همه کارهای مربوط به تولید و ضبط آن را با روش یک نفره انجام داد که در آن زمان واقعاً جالب توجه بود. او از جمله هنرمندانی بود که در ساماندهی گروههای سرودی که حین ورود حضرت امام خمینی (ره) به فرودگاه مهرآباد و سخنرانی در بهشت زهرا برنامه اجرا کردند نقش بسیار موثری داشت و پس از آن نیز کارهایی را تولید کرد که هرکدام تاثیر زیادی در شکلگیری جریان سرود پیدا کردند.»
یکی از نکات جالبتوجه در این کتاب روایت خواندنی شاهنگیان از انتشار یک سرود ویژه به مناسبت روز هفدهم شهریور و شهادت تعدادی از مردم در میدان شهدا (ژاله سابق) است؛ این روایت را عیناً از متن کتاب «برخیزید» در ادامه میخوانید؛
این حادثه نباید فراموش میشد
حوادث روز ۱۷ شهریور و احوال مردم و شهدای آن روز، خیلی متأثرم کرد. گفتم این حادثه نباید فراموش شود. فکر میکنم که باید این رویداد را در ذهن و زبان مردم جاری و ساری نگه داشت. رژیم نباید بتواند این اتفاق را ماستمالی کند و بعد از مدتی آبها از آسیاب بیفتد و تمام بشود و برود. نگاهم به ماهها و سالهای آینده بود. تصورم این بود که باید از حادثه ۱۷ شهریور برای محکم کردن حرکت انقلاب، کار ویژهای کرد البته آن موقع نمیتوانستم محاسبه کنم چند ماه بعد بساط رژیم برچیده خواهد شد. آن زمان من فقط به کاری فکر میکردم که باید انجام میدادم.
از صدای تیراندازیهای روز ۱۷ شهریور هم استفاده کردیم. نوار ضبط شده این صدا را محمد توسلی آورد و داد به من. خیلی هم مراقب بود و توصیه میکرد که به کسی ندهید بعد از اینکه نوار کامل شد و او هم شنید، گفت این واقعاً در ایران ضبط شده؟ من هم به شوخی گفتم: «نه رفته خارج ضبط شده». نه عکسی از حادثه گرفته بودم، نه فیلمی داشتم. تنها راهی که پیشِ رویم بود، گفتن و نوشتن بود. من قبلاً هم قصه نوشته بودم. دست به قلمم بد نبود. با خودم گفتم اگر بتوانم از زبان شعر استفاده کنم، عالی میشود. یواشیواش شروع کردم به چیدن کلمات در کنار هم. با وزن خاصی هم شروع کردم. کمی که پیش رفتم، دیدم دارد قشنگتر میشود. این طوری شروع کردم: «درود، درود، به روان پاک شهید راه خدا / درود، درود، به جوان که کشته شد به میدان شهدا / درود، درود به تمام شهیدان کربوبلا»
خود مردم، عصر روز ۱۷ شهریور اسم میدان ژاله را به میدان شهدا تغییر دادند. من با همان حال و هوا شعر را تا انتها نوشتم. اصلاً هم هیچ طرحی برای تبدیل شعر به سرود در ذهنم نداشتم. شعر که تمام شد، با ضرباهنگِ بخصوصی شروع کردم به خواندن و صدای خودم را ضبط کردم.
این موضوع برمیگردد به اوایل مهر ۱۳۵۷. دهم مهر، دایی من فوت کرده بود و به رسمِ خانوادههای ایرانی، همه فامیل، شبها منزل ایشان جمع میشدند. شب هفتِ دایی بود که سر سفره شام، نوار ضبط شده را دادم دست شهاب گنابادی. گفت: «چیه؟» گفتم: «حالا گوش کن تا بگویم». نوار را گرفت و از سر سفره بلند شد و رفت بیرون. رفت توی کوچه تا از ضبط صوت ماشینش گوش کند.
چند دقیقه بعد، بغض کرده و درحالیکه اشکش درآمده بود، برگشت. گفت: «این نوار از کجا آمده؟ قضیه چیه؟ این را از کجا آوردی؟» من خندیدم و گفتم: «چه کار داری از کجا آوردم؟ خوبه یا نه؟» گفت: «عالیه» و ادامه داد: «کار کیه؟» گفتم: «بالاخره… حالا…» فهمید که کار خودم است. همینطوری که داشتیم حرف میزدیم، ایشان کمی فکر میکرد و میخندید و بعد میگفت: «لاالهالاالله، لاالهالاالله». بعد یکدفعه برگشت و به من گفت: «اسم امام توی شعر نیست.» درست میگفت. بلند شدم و دقایقی راه رفتم و فکر کردم. بعد یک مصرع اضافه کردم و اسم امام را هم آوردم: «درود بر خمینی روح خدا».
البته همه اینها را در ذهنم ساختم. نمیشد همه چیز را روی کاغذ نوشت. اگر دستگیر میشدیم و چنین نوشتههایی همراهمان میبود، گرفتار میشدیم؛ برای همین باید همه شعر را در ذهن نگه میداشتم.
اولین اثر گروه سرود یک نفره
آن روز گذشت و من به صرافتِ ساخت سرود با صدای افراد بیشتری افتادم. به سرودی فکر میکردم که زمزمهپذیر باشد و مردم بتوانند به راحتی با آن همنوایی کنند. به نظرم رسید که اگر سرود را فقط یک نفر تکخوان بخواند، آن حس حماسیای که دنبالش هستم، ایجاد نمیشود. بهتر بود به جای تکخوان، جمعی آن را بخواند. تولید سرود در آن شرایط، به این سادگیها نبود. باید یک گروه کُر جور میکردم که هم بتواند خوب بخواند، هم اینکه اعضایش امین و مطمئن باشند که بتوانم این متن را با آنها تمرین کنم. تازه باید میگشتم دنبال جای مناسب برای تمرین و ضبط. هیچکدام از این شرایط مهیا نبود؛ نه مکان مناسبی داشتم، نه گروه کُر آماده و مطمئنی. بهترین محلی که سراغ داشتم، زیرزمین خانه خواهرم در سهراهزندان بود.
زیرزمین، یک اتاق کامل بود، خالیِ خالی. در نقطهای هم قرار گرفته بود که امکان نداشت صدا از آن به بیرون برود چون سقفش هم نسبتاً بلند بود، صدا در فضا میپیچید و اکوی طبیعی میگرفت. خلاصه ابزار کارم را برداشتم و رفتم زیرزمین. تنها یک راه داشتم که بتوانم سرود را با جلوه باشکوه و به اصطلاح «کُرال» بسازم. به فکرم رسید که خودم یکبار سرود را بخوانم و ضبط کنم. بعد نوار را پخش کنم و دوباره خودم همراه نوار بخوانم تا با صدای خودم دو نفر بشویم. همین کار را کردم. دو تا ضبط صوت تهیه کردم. یکی برای پخش نوار و دیگری برای ضبط صدا. با همان روشی که گفتم، کار را ادامه دادم.
طبیعتاً کیفیت صدا، وقتی از نوار پخش میشد، کمی اُفت میکرد؛ ولی چون همه را یک نفر خوانده بود، محصول نهایی به قول موزیسینها خیلی ژوست و قشنگ بود. دقیقاً میدانستم چطوری باید بخوانم که با صدای قبلی همخوان باشد. البته تفاوت بسیار کوچکی در بعضی کلمات وجود داشت که چندان اذیت نمیکرد. خلاصه با این روش من درآوردی سرود را ضبط کردم. وقتی گوش میکنی فکر میکنی یک گروه کُر کامل آن را خوانده است، در حالی که همه گروه کُر عبارت بود از خودم. این اولین تولید گروه سود تک نفره من بود.
من به چه کسی باید تسلیت بگویم؟
قرار شد که ما این سرود را در سطح وسیع منتشر کنیم. شهاب گنابادی گفت: «محتوای نوار کم است. اگر بخواهیم این نوار را پخش کنیم، مدتش کوتاه است و زود تمام میشود. باید بتوانیم یک نوار کامل را پر کنیم.» قرار شد سرود را با یک سری از صداهای دیگر تلفیق کنیم. یکی از این صداها، صدای سخنرانی آقای کافی بود. مرحوم کافی، سخنرانی عجیب و تکان دهندهای در مسجد جامع انجام داده بود. در آن سخنرانی، اسم امام را آورده بود و از غربت امام و این جور مسائل حرف زده بود. به دنبال این سخنرانی، مردم گریه شدیدی میکردند.
این سخنرانی شور انقلابی عجیبی ایجاد کرده بود. من ابتدا بخشی از کلام او را پخش کردم. بلافاصله دنبالهاش سرود را گذاشتم. بعد بخشی از حرفهای دکتر شریعتی را هم گذاشتم و همین طور بعد از آن، سرود را تکرار کردم. دوباره بخشی از فرمایشات حضرت امام درباره ۱۷ شهریور را گذاشتم کنار اینها. مرتب سرود گذاشتم و نوار را پُر کردم. همه سرودی که من خواندم، بیشتر از چهار پنج دقیقه نبود، ولی نواری که تدوین شد، چیزی حدود نیم ساعت شد. مثلاً شریعتی میگفت: «بعد از آنکه تو رفتی، آری این چنین بود برادر…) بعد بخشی از سرود را گذاشتم: «درود، درود، درود به روان پاک شهید راه خدا». بعد مثلاً تکهای از صحبتهای امام را گذاشتیم که میفرمودند: «من به چه کسی باید تسلیت بگویم؟ به مردم ایران تسلیت بگویم؟ به مادران پسر مرده؟»
امام این سخنرانی را در نجف انجام داده بود. فقط بخشهای کمی از آن به دست ما رسیده بود. از صدای تیراندازیهای روز ۱۷ شهریور هم استفاده کردیم. نوار ضبط شده این صدا را محمد توسلی آورد و داد به من. خیلی هم مراقب بود و توصیه میکرد که به کسی ندهید بعد از اینکه نوار کامل شد و او هم شنید، گفت این واقعاً در ایران ضبط شده؟ من هم به شوخی گفتم: «نه رفته خارج ضبط شده».
سعی کردم در این نوار حضور همه گروههای مردمی را در جریان انقلاب تصویرسازی کنم. به شکلی که وقتی به نوار گوش میکنیم بتوانیم آن حضور عمومی را احساس کنیم. ساخت این اثر خیلی سخت بود اما لذتش به همین سختیاش بود.
همان روزها بود که شخصی به نام نجفی، نمایشگاه عکس ۱۷ شهریور را جلوی دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران در میدان ۲۴ اسفند تشکیل داد. این مردمیترین مکان برای چنین نمایشگاهی بود. نمایشگاه برپا شد. ما آنجا غیر از آهنگ «زوربای یونانی» هیچ چیز نداشتیم که بدهیم دست مردم. من نوار ۱۷ شهریور را رساندم دست دوستان و آنجا به شکل گستردهای توزیع شد. مردم دستهدسته به تماشای عکسهای شهدا و مجروحان ۱۷ شهریور میآمدند؛ صحنههای عجیبی که تماشای آنها در واقع به نوعی تکرار واقعه ۱۷ شهریور بود.
استقبال مردم به اندازهای بود که وقتی داشتند از نمایشگاه بیرون میرفتند، انگار نماز جمعه تمام شده است. فوج فوج از یک طرف وارد میشدند و از طرف دیگر میرفتند بیرون. اغراق آمیز نیست که اگر بگوییم هیچکس در تهران نبود که این نمایشگاه را ندیده باشد و یا نوار آن را نشنیده باشد. همه دنبال این نوار میگشتند. میپرسیدند که نوار از کجا آمده است. بعضیها هم میگفتند نوار در خارج تولید شده است.
تأثیر سرود از خیلی کارهای دیگر بیشتر بود؛ حتی از نمایشگاه. یک بار در خیابان بچهای را دیدم که داشت با دوچرخه میرفت و سرود ۱۷ شهریور را زیر آب میخواند. این نشان میداد که سرود رفته به درون خانوادهها و نفوذ کرده است در دل مردم. این حس برایم خوشایند بود. بهترین تشویق هم همین بود. البته در انتشار وسیع سرود، بعضی اتفاقات مانند برگزاری نمایشگاه عکس خیلی کمک کرد.
بعضی قسمتهای سرود تبدیل شده بود به شعار مردم در تظاهرات. یک بار داشتم از روی پل حافظ میآمدم که دیدم مردم دارند بعضی بیتها را میخوانند، منتها تغییراتی هم در آن دادهاند. من چون اولش را با «ای که» شروع کرده بودم، در ادامه گفته بودم: «۱۷ شهریور روز ننگ تو». مردم این «ای که» و مقدمات را حذف کرده بودند و میگفتند: «۱۷ شهرور روز ننگ شاه، ۱۷ شهریور افتخار ما».
نظر شما