منظومه، داستان یا داستان هایی است در قالب نظم که به دلیل برخورداری از عناصر تشکیل دهنده قصه، گه گاه مناسب «فیلمنامه شدن» است یا اینکه حاوی نکات و تجربه هایی است که به غنای ذهنِ فیلمنامه نویس کمک های درخور توجه میکند.
در اینجا تنها به حکایت های نقل شده در متون عرفانی میپردازیم که قصد نخستِ آنها تعلیم مخاطب است و از آنجا که لازمه تعلیم، روشن و ساده کردن موضوع است و تمثیل ـ نشان دادن از طریق تشبیه و نظایر آن ـ به وضوح و تجسیم موضوع میانجامد و در نهایت تجسیم و تمثیل بر غنای تصویری یا بصری اثر می افزاید، پرداختن به حکایاتِ متون تعلیمی عرفانی، سخت مناسب با موضوع این فصل و درخور توجه دقیق فیلمنامهنویسان است.
بیشک هرگاه نام متون منظوم عرفانی به گوش ما ایرانیان میخورد نخستین تصویر درشتی که بر پرده ذهن ما نقش میبندد، تصویر روشن و پروضوح و رنگینِ مثنوی مولاناست. مولانا که خود خاضعانه به استادی سنایی و عطار در این عرصه اعتراف میکند، در ادامه راهی که سنایی آغازگر آن است، از استاد خود فراتر می رود و شگردهای ابداعی سنایی را به یمن نبوغ بینظیر خود به کمال مطلوب میرساند.
تیتراژِ «فیلم» بلند و پررمز و راز مولانا، دلسوخته ترین ساز موسیقی شرقی یعنی «نی» است که نفیر محزون و سحرانگیز آن گاه به شدت و گاه به آرامی در سرتاسر این «فیلم» جاودانه بهعنوان «موسیقی متن» به گوش های دردآشنا میرسد. چرا مثنویِ مولانا را به «فیلم» تشبیه کردیم؟ پاسخ این است که تمام مثنوی شناسان بزرگ در این نکته متفق القولاند که قدرت مولانا در نمایش زوایای مخفیِ هستی و کشف معادل های حسی برای امور غیر حسی ـ معقولات ـ سخت اعجابآور و بینظیر است، و به نظر نگارنده بزرگ ترین شگرد پیروز سینما، تجسم بخشیدن به امور غیر حسی و آشکار کردن زوایای پنهان در هزار توی روح انسان است.
البته آنچه گفته شد نباید ما را به این گمان نادرست وادارد که تمام حکایت های مثنوی قابلیت فیلمنامه شدن دارد یا میتواند چراغ راه پر پیچ و خم فیلمنامه نویسی باشد. پاره ای از حکایت های مثنوی به رغم برخورداری از عناصر داستان مثل طرح، شخصیت پردازی، تعلیق و انتظار و اوج و گره گشایی و... برای به تصویر درآمدن مناسب نیستند. علت این امر شاید کمبود عامل حرکت بهویژه در بخش گره گشایی حکایت باشد. آن دسته از قصه های مثنوی که پایان آنها به جای حرکت، شامل یک عبارت مجاب کننده یا پاسخی حکیمانه و «دندانشکن» است در این ردهبندی قرار می گیرند. به عبارت واضح تر وقتی در پایان بندی قصه، حرکت، جای خود را به کلام میدهد به شدت از شایستگی قصه برای به تصویر درآمدن یا فیلمنامه شدن کاسته میشود. زیرا پایان بندی های مبتنی بر ظرایف کلامی، قصه را تا حد لطایف و نکتههای عامیانه پائین میآورد.
یکی از ویژگی های بارز اکثر لطیفه های جاری در میان مردم کوچه و بازار پایان کلامی آن است. این جمله یا عبارت پایانی معمولا تمام انرژی حرکتی لطیفه را در خود مختصر و فشرده میکند. این نوع پایان بندی شاید در حوادث فرعی فیلم های سینمایی ـ اعم از جدی و طنز ـ واجد کارایی و مجاب کننده باشد، اما در پایان حادثه اصلی فیلم یا فیلمنامه فاقد انرژی لازم برای مجاب کردن تماشاگری است که کلام و سخن را در سینما تنها به ضمانت و پشتوانة حرکت و کنش میپذیرد و بس.
برای نمونه به داستان معروف «نحوی و کشتیبان» از مثنوی مولانا اشاره می کنیم. در این داستان ماجرای شخصی نحوی، استاد دستور زبان عرب، نقل می شود که با باری سنگین از غرور «علمی» بر کشتی سوار میشود. وی در اثنای سفر رو به ناخدای کشتی کرده و از او می پرسد که آیا از علم نحو چیزی میداند، و پاسخ منفی می گیرد و برای تحقیر ناخدا به وی میگوید که نیمی از عمر تو هدر رفته است! ناخدا بهرغم رنجوری از نیش تحقیر مرد، چیزی نمیگوید و منتظر فرصت مناسب می ماند. طوفانی درمیگیرد و باد کشتی را به ورطه گرداب هولناکی میافکند. در اینجا ناخدا رو به مرد نحوی کرده و از او میپرسد: آیا فن شنا کردن میدانی؟ و مرد نحوی که زندگی خود را صرف یادگیری نحو و فخرفروشی به این و آن کرده عاجزانه پاسخ منفی میدهد و بهعنوان پاسخی دندان شکن و در ضمن متناسب با زخم زبانی که زده است از کشتیبان میشنود که: تمام عمرت به هدر رفته است!
آن یکی نحوی به کشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست
گفت: هیچ از نحو خواندی؟ گفت: لا!
گفت: نیم عمر تو شد در فنا!
دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب
لیک آن دم کرد خامش از جواب
باد کشتی را به گردابی فکند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند:
هیچ دانی آشنا کردن؟ بگو
گفت: رو، از من تو سباحی مجو!
گفت: کلی عمرت ای نحوی فناست
زانکِ کشتی غرق این گردابهاست!
اصلِ حکایت در همین جا تمام شده است و بعد از آن مولانا به روش خود به نتیجه گیری و خلق مضامین جدید از طریق تداعی لفظ میپردازد و چه ماهرانه! اما این حکایت همانگونه که گفته شد به دلیل پایانبندی کلامی آن که عبارت باشد از ایجاد تضاد و طباق یعنی آوردن لفظ «کل» در برابر «نیم»، مناسبت چندانی با تصویر شدن ندارد، و باید توجه داشت که نکته مورد ادعای ما هیچ ربطی به کوتاهی یا بلندی بدنة داستان ندارد.
اگر میان دیالوگ اول دو شخصیت این حکایت و دیالوگ پایانی آنها حوادث گوناگون دیگری نیز تعبیه کنیم، هیچ کمکی به کاستی پایان آن برای فیلمنامه شدن نکردهایم. البته خواننده آگاه کتاب توجه دارد که نگارنده جسارتی به ساحت توانایی های نابغه شعر و عرفان حضرت مولانا نمیکند و فقط منظور ما روشن شدن نقاط قوت برای تصویر شدن در حکایات مثنوی است، و شک نیست که مولانا اگر در روزگار ما زنده بود و با پدیده سینما آشنا، خود می دانست ـ به برکت نبوغ حیرت آورش ـ چگونه از حکایاتی نظیر این حکایت فیلمنامهای ساخته و پرداخته کند!...
نظر شما