فلسفه اخلاق چیست؟ در ابتدا نظامهای اخلاقی که در زندگیهای گروههای متفاوتی از افراد حضور دارند به عنوان فلسفه اخلاق این گروهها قلمداد می شود. فیلسوفان ممکن است خودشان را با تأمل بر و تدوین این نظامها سرگرم کنند اما این کار بیشتر وظیفه انسانشناسان و مردمشناسان است.
دوم اینکه این اصطلاح برای اشاره به یک مفهوم موجود در این نظامها هم به کار می رود یعنی مفهوم "اخلاقیات" که با تصوراتی نظیر درستی و نادرستی، گناه، شرم و نظایر آنها پیوند برقرار می کند. پرسش محوری در اینجا این است که چگونه این نظام به بهترین نحو تعریف شود؟ آیا یک نظام اخلاقی با کارکردی مشخص نظیر این کارکرد که بین افراد مشارکت ایجاد می کند یا با گرایشهای مشخصی گره می خورد نظیر آن نظامهایی که با شرم پیوند برقرار می کنند وجود دارند یا نه؟
سوم اینکه اخلاق می تواند در درون خود این نظام اخلاقیات به اصول اخلاقی عینی اشاره کند : "چرا این کتاب را برگردانید؟" " در این شرایط تنها کاری اخلاقی که می توانستم انجام دهم همین است". عاقبت اینکه فلسفه اخلاق حوزه ای از فلسفه است که با مطالعه اخلاق در معانی دیگرش ارتباط برقرار می کند. بسی مهم است که به یاد داشته باشیم که اخلاق شناسی فلسفی مستقل از دیگر حوزه های فلسفی نیست. پاسخ دادن به بسیاری از مسائل اخلاقی به پاسخ در مابعدالطبیعه و دیگر حوزه های معرفت بشری متکی است.
علاوه بر این فیلسوفان به بسط پیوندهایی میان گستره اخلاقی زندگی و دیگر حوزه ها اندیشیده اند. پاره ای از فیلسوفان به دلایل فلسفی در باب اینکه آیا فلسفه بهترین رویکرد را برای مواجهه با اخلاق فراهم می کند یا نه ایرادها و شکهایی روا داشته اند ( به طور مثال ویتگنشتاین). حتی کسانی که باور دارند فلسفه مشارکتی جدی در این زمینه دارد ممکن است اذعان کنند که توجیه اخلاقی باید در خارج از فلسفه به باورهای عقل مشترک یا مثالهای زندگی واقعی اشاره کند.
وظیفه محوری اخلاق شناسی فلسفی اما تدوین چیزهایی است که اخلاق یا اخلاقیات را می سازند. این طرح فرااخلاق نامیده می شود. آن چیست که دیدگاهی اخلاقی را در تقابل با دیدگاههای دیگر به وجود می آورد؟ پاره ای افراد از این نکته بحث کرده اند آنچه اخلاق تجویز می کند همان است که عقل تجویز می کند در حالی که دیگران تأکید می کنند که اخلاقیات صرفاً مبنایی برای دلایل به حساب می آیند. با این همه افرادی هم هستند که می گویند همه دلایل برای علایق شخصی اند و توجه به دیگر افراد غیرمعقول است. هرچند که این افراد تأکید می ورزند این خوددوستی دشمن مفهوم اخلاق به حساب نمی آید چرا که یک نظام اخلاقی می تواند به عنوان سود مشارکت با دیگر افراد قلمداد شود.
خود این دیدگاه اخلاقی اغلب به عنوان تصوری از احترام متقابل و برابر بسط می یابد. اما بحثی در باب اینکه اخلاقیات بی طرفانه ما را ملزم به چگونه بودنی می کند وجود دارد. مجموعه ای دیگر از مضامین هم در این باب که موقعیت اخلاقی انسان چیست وجود دارد خواه این موقعیت دغدغه اخلاقی یا شیئ یا عامل اخلاقی واقعی باشد. همچنین در این باب که چگونه فهم ما از سرشت انسانی بر تصور ما از اخلاق و عامل اخلاقی تأثیر می گذارد مباحثی جدی مطرح هستند.
هنگامی که فهمی از چیستی فلسفه اخلاق داشته باشیم می توانیم پرسشهایی در باب خود اصول اخلاقی مطرح کنیم. اصول اخلاقی اغلب بر حسب انچه وظیفه حکم می کند تعریف می شوند اما عکس العملی هم نسبت به این موضع وجود دارد. پاره ای از افراد این اصول را از مد افتاده می دانند و قوانینی قلمداد می کنند که مناسب جهان مدرن نیست. این در حالی است که پاره ای دیگر از افراد این تأویل را بر نمی تابند و آن را نتیجه تأکید زیاد بر قواعد در مقابل همدلی و مراقبت فلمداد می کنند.
این شکها با تصورات کلی در باب نقشی که اصول باید در تفکر اخلاقی ایفا کنند ارتباط برقرار می کند. اخلاق گرایان قایل به موقعیت اذعان می کنند که شرایط می توانند لغو هر اصلی اخلاقی را اثبات کنند. جزء گرایان هم پیشنهاد می کنند این امر بدان جهت است که نمی توان اینگونه پنداشت که عقلی که در یک موقعیت به کار می رود در موقعیتهای دیگر هم به کار رود. این سنت، معیارگرایی اصول اخلاقی را به کار برده است اما با تکیه بر این فهم که هیچ اصل برتری که در هنگام تعارض اصول تصمیم بگیرد وجود ندارد. در انتهای دیگر این طیف پاره ای از فیلسوفان در جستجوی فهم اخلاقیات که با اصلی واحد ساخته می شوند هستند. نظیر این اصل که دروغ نگویید.
وظایف همچنین به عنوان سازنده فقط بخشی از اخلاقیات به حساب آمده اند. این وظایف فرمان فراتر رفتن از وظایف را هم صادر می کنند. این امر مستلزم گستره ای از تصور وظیفه در دل اخلاقیات است. همچنین مضامینی در ارتباط با حوزه ای از اصول اخلاقی که کلی تر هستند وجود دارند. آیا یک اصل اخلاقی مفروض در هر جا و در همه زمانها به کار می رود؟ یا آیا اخلاقیات تا حدی با زمان و مکان محدود می شوند؟
این پرسش با این سؤال که هنگامی که فردی اجازه می دهد اخلاقیات او را هدایت کنند چه رخ می دهد در ارتباط است؟ همچنین با این پرسش که چگونه قابلیت حکم اخلاقی به دست می آید؟ مربوط است. این دیدگاه که انسانها حس اخلاقی ویژه ای را در اختیار دارند یا قابلیتی برای شهود در اختیار دارند اغلب با خودآگاهی معادل گرفته می شود. این رویکرد در میان شهودگرایان معاصر بوفور و بوضوح موجود است. شک گرایان در باب مدعیات اخلاقیات اما پیرو رویکردی هستند که هنوز در بین عده زیادی طرفدار دارد.
در قرون اخیر دوگانگی و شکافی میان آنها که باور دارند اخلاقیات صرفاً بر عقل متکی هستند و آنها که اجزایی غیرعقلانی چون خواست یا احساس را در امر اخلاقیات اثرگذار می دانند به وجود آمده است. البته عقل گرایی مطلق در اینجا به معنای از ریشه کندن اخلاقیات نیست. بیشتر کارهایی که در این زمینه در قرن بیستم موجودند به این پرسش پرداخته اند که آیا احکام اخلاقی باید به عنوان باورها ( که می توانند صدق و کذب بردار باشند) فهم شوند یا صرفاً باید بیان احساسات و امرها به حساب آیند؟ آیا هر فردی بتمامی مسئول پیشرفت اخلاقی انسانها است؟ این پرسشها در ارتباط نزدیک با خود اخلاقی قرار می گیرند. احکام اخلاقی به نظر افراد را به حرکت وا می دارند از این جهت بسی باید بر اینکه این احکام با خواستها در ارتباط قرار دارند اندیشه کنیم.
اصول اخلاقی می توانند مبتنی بر ارزشهای اخلاقی به حساب آیند. با این همه هنوز بحثهایی در باب اینکه چگونه این ارزشها را تشخیص دهیم و چگونه فرضهای ارزشی بیشتری مورد نیازند تا مدعیات اخلاقی را اثبات کنیم وجود دارند. در مقابل احساس گرایان و خط فکری نزدکی به آناه، رئالیستهای اخلاقی بیان کرده اند که وجود ارزشها را می توان اثبات کرد و پاره ای از کیفیات اخلاقی با کیفیات علمی رابطه اینهمانی دارند.
نظر شما