خبرگزاری مهر فرهنگ و اندیشه: اصطلاح پست مدرنیسم اگرچه امروز درایران از طرف نویسندگان و منتقدان بارها و بارها بکار برده میشود، اما به علت عدم آشنایی با خاستگاهها ، اصول و مؤلفههای این نوع ادبی ، قائل بودن به چنین جریانی را در ادبیات فارسی همواره با تردیدهای جدی همراه می سازد. ما در داستان های پستمدرنیستی با یک طرح منسجم و نظم روایی مواجه نیستیم این است که عنصر سببیت در اینجا غایب است، عنصری که اجزای طرح را در داستان به طریقهی علت و معلولی به هم پیوند می دهد. در داستان های پستمدرنیستی چون سببیت غایب است زنجیرهی رخدادها هم وجود ندارد. به همین دلیل است که در داستان های پسامدرن رئالیسم و ناتورالیسم به عمد کنار گذاشته میشوند، زیرا نفی سببیت با جوهر این دو سبک مخالف است. در حقیقت به لحاظ فلسفی پستمدرنیستها معتقدند تجربههای انسان امروز نمیتواند در ساختار و طرحهای داستان کلاسیک و مدرن بازتاب یابد. به تعبیری دیگر در باور پستمدرنیستها جهان بدون معنا، نظم، انسجام و یکپارچگی است از این رو برای طرح چنین جهانی باید به شیوه های متناسب با آن روی آورد.
به بیان دیگر ویژگی خاص آثار پست مدرن در نوع روایت آن ها است. در واقع در داستانهای پست مدرنیستی نوعی گسست وجود دارد و روایت آنها تکه تکه و پاره پاره است. رمانها با تکه تکه کردن روایت در پی نفی نظم و انسجامی هستند که داستانهای کلاسیک و مدرن داشتند، نظمی که کاشف وحدت زمان و مکان بود. از سوی دیگر داستان های پستمدرنیستی همواره در لایهای از ابهام روایت میشوند تا به خواننده اجازه دهند برداشتهای چندی از جهان داستان داشته باشد. عدم وضوحی که در این نوع آثار دیده میشود نوعی تاویل پذیری مفرط و نسبیانگاری را بازتاب می دهند. در داستان پست مدرن ، رویدادها به صورت کولاژها (سر هم بندی) از تکههای جا به جا شده اند و پیوند آشکاری میان واقعه و گفت و گو (چه در گذشته و چه در حال) وجود ندارد. در کنار رویدادهای واقعی رویدادهای غیر واقعی هم وجود دارند و چه بسا وزن و حجم آنها بیشتر باشد.
قرار دادن چند ماجرا و شخصیت مبهم و گنگ در داستان آن را پست مدرن نمیکند.
رمان برهنه در برهوت در بیست و پنج فصل کوتاه و در 167 صفحه با روایتی خطی در زمان؛ قصه خانوادهای چهار نفره است. میلاد نظری رزمنده سالهای دور که این روزها کُمیتش لنگ میزند در روزهایی که شاهد رأی اعتماد مجلس به دولت دوم روحانی هستیم راهی جادهای میشود که قرار است سر از روستایی در حوالی نیشابور در بیاورند و به منزل مادر همسرش (نازنین) بروند و از اینجا ماجراهایی عجیب دامن این خانواده را میگیرد.
فصل اول کتاب نوید یک سوژه جذاب و پر کشش را میدهد. کتاب با شبه بازجویی میلاد عظیمی پدر خانواده شروع میشود در همان ابتدا با تصویری سیاسی از داستان روبرو میشویم. با شروع فصل دوم به طور کلی از فضای بازجویی از میلاد فاصله میگیریم فرصتی که از دست میرود و نویسنده رهایش میکند و سوژهای که بسط نمییابد. و این موضوع درحد همان تکهپرانی شخصیتها باقی میماند.
اطلاعاتی که راجع به شخصیتها داده میشود به شناخت آنها کمک میکند اما به فاصله گرفتن این شناخت از سطح به سمت عمق کمکی نمیکند. در این رمان شخصیتها همه کلیشهای هستند از اعضای خانواده گرفته تا حتی حیدر و درویشِ داستان. در واقع ما در این داستان فقط با تیپ روبرو هستیم. شخصیتهای قصه فاقد عمق، پا در هوا، معلق و بی هویت هستند و در همین راستا حتی حرفهای سیاسی شان هم لوس است و برای همین هم گاهی حرفهایشان بزرگتر از دهان گوینده به نظر می رسد. کلام باید با گوینده و سطح سواد و نوع و زمانه زیستش همخوانی داشته باشد. از این منظر است که بعضی حرفهای حمیده (مادربزرگ)خاصه حرفهای سیاسیاش؛ جایی که متعرض نوههایش میشود از کادر بیرون میزند و به سان یک وصله ناجور در کلیت داستان خودنمایی میکند و باور پذیری کل داستان را با مشکل جدی روبرو میکند.
نازنین که مادر خانواده است در ابتدای فصل دوم که فصل ورودش به داستان است خطاب به همسرش میلاد میگوید من از عهده کارهایم بر میآیم اما هر چه جلوتر میرویم با زنی ترسو و تا حدی متوهم روبرو میشویم تناقضی که تا پایان داستان حل نمیشود انگار ادعایی از سوی نازنین است که فقط اول داستان مطرحش میکند. به نظر می رسد که اصلا بیان این جمله از سوی نازنین خطایی است که نویسنده مرتکب شده است. چون اساسا هیچ کجای 167 صفحه نویسنده تلاشی برای به تصویر کشیدن این ویژگی در او نکرده است و برای همین هم ما با جملهای روبرو هستیم که فاقد هرگونه قرینه حالیه در کل داستان است. بلکه کاملا بر عکس مخاطب مدام با زنی روبرو است که میترسد و می خواهد از وضعیت هراسناک موجود فرار کند.(این بحث را ناظر به آرکتایپهای شخصیتی مطرح کردم که اگر از جانب نویسندگان ایرانی جدی گرفته شود میتواند به خلق شخصیتهایی شناسنامهدار و باورپذیر کمک کند)
شخصیت داستانهای پست مدرن با بی ثباتی و کثرت گرایی مشخص می شوند و اساساً شکننده و دچار بحران هویتاند، هویت نه به معنای چارچوب انسانی بلکه هویت میان این جهانی بودن و آن جهانی بودن مثلاً نوسان میان جهان انسانی و جهان حیوانی، میان هویت انسان و فرا انسان. این «بی هویتی جهانواره» هر چند در ظاهر مبتنی بر هیچ زمینهی تاریخی و پیشینه2ی منطقی نیست، ولی آن اندازه هم غیر منطقی نیست. شخصیت در داستان پست مدرن دچار من پریشی است. این منِ پریشان شده، نظامی متشکل از سه وجه است: واقعی یا آن چیزی که تجربه میشود، تخیلی یا بازنمایی آن چیزی که تجربه شده است، و نمادین یا بازنمایی پیچیدهتر و سامان یافته با صورت خیال معنا پیدا میکند. بنا بر این خود یک ساختار زبانی میشود و زبان در واقع ظرف روانی انسان برای بازنمایی است که خویشتن او را میسازد.
شخصیتهای داستان پسامدرن، شخصیتهای شورشگر و طاغی هستند. این شخصیتها بر مقدرات خود و اثر ، حاکم هستند و گاه مسیر داستان را برخلاف میل نویسنده رقم میزنند. در این داستان شخصیتها چون فاقد عمق و بعد هستند نمیتوانند شورش کنند و اساسا منفعل هستند. این انفعال ناشی از پردازش سطحی آنهاست. کتاب تحت تاثیر فضای انتخابات سال 96 و مناظرات انتخاباتی است و از این جهت جا به جای کتاب انواع کنایه ها و شعارهای سیاسی است که بیشتر اوقات از کادر بیرون می زند و در دهان گویندگانش نمینشیند.
به طور کلی در این رمان هیچ ماجرا و سوژهای به سرانجام نمی رسد . ورود حیدر و درویش که میتوانست در داستان بسط پیدا کند بیسرانجام پایان میپذیرد گویا تنها هدف ورودشان به قصه افزایش رنگ و بوی ترس و رازآلودگی به داستان است.
دیالوگها غالبا طولانی، کسل کننده و حوصلهبر هستند بدون اینکه در پیشبرد داستان یا به شخصیتپردازی کمک شایانی کنند. اعضای خانواده دائم و وقت و بیوقت در حال تکه پرانی به هم هستند و اتفاقا بیشتر مواقعی این اتفاق میافتد که وقتش نیست و خواننده میفهمد که نمیشود اینقدر بیوقت حرفهای نامربوط زد و در عین حال یک خانواده معمولی بود. (چرا که غالبا این نوع گفتگوها خود محرک دعوا و جدل در خانواده هستند به ویژه اینکه اگر در سفر باشند).
تا فصل هفده و صفحه 105 همه چیز عادی و با روایتی خطی با دیالوگهای سطحی دنبال میشود. ناگهان قصه یک غافلگیری خوب دارد. با یک فلاش بک متوجه میشویم میلاد روزی متوجه میشود که بر خلاف تصورش داییاش شخصیتی انقلابی نبوده است. پیش از انقلاب مأمور ساواک و پس از انقلاب و در حین جنگ به منافقین ملحق شده است.
خب؟ نویسنده با این سوژه چه میکند؟ دقیقا هیچ.... بیآنکه بسطش دهد خام و بیسرانجام رهایش میکند.
این آدمها هیچ راز، چالش و یا حتی نکته خاصی ندارند. فقط در صفحات پایانی کتاب اشارهای گذرا و خام به ضعف میلاد در برابر زنان میشود و البته این موضوع هم بی سرانجام و بسط نایافته تمام میشود .
هیچ شهودی نه برای شخصیتها و نه برای خواننده اتفاق نمیافتد به بیان دیگر در کل قصه یک «آن» یا لحظه وجود ندارد که خواننده را بگیرد.
یادداشت:آزاده جهان احمدی
نظر شما