به گزارش خبرنگار مهر، نیکی کریمی در اولین فیلم بلند سینمایی خود "یک شب" نشان داد علاقه خاصی به سینمایی دارد که خارج از محور رایج سینمای ایران و به نوعی دور از روند فیلم هایی است که خود تاکنون در آنها بازی کرده است. فیلم هایی که با عنوان غلط "ضدقصه" شناخته می شوند. ولی واقعیت این است که هر فیلمی بالاخره قصه ای را در درونی ترین لایه های خود تعریف می کند. شاید عنوان فیلم هایی که دغدغه قصه گویی صرف ندارند، مفهومی نزدیکتر به این دسته فیلم ها محسوب شود.
فیلم هایی که بدون قرار گرفتن در قالب های آشنای قصه گویی، روایت، تعریف شخصیت، طراحی نقاط عطف و اوج و فرود و حتی رویکرد مدرن به قصه گویی و شکست زمان و مکان، بیشتر در پی برجسته کردن یک موقعیت، مفهوم یا به گفته بهتر جهان بینی خاص نویسنده / فیلمساز هستند. اینگونه آثار از ابتدا قراری با مخاطب خود گذاشته و انتظاراتی خاص در او ایجاد می کنند که متفاوت با آثار عمومی است. طبعا اگر این رابطه دوطرفه به شکل مناسبی برقرار شود می تواند حتی مخاطب خو گرفته به آثار به شدت داستانگو و متعارف را به خود جذب کند.
"یک شب" روایت چند ساعت از زندگی شبانه دختری به نام نگار است که به همین شیوه بسط موقعیت و حذف کاراکتر اصلی روایت می شود. به این ترتیب که حضور نگار بیشتر بهانه ای است برای پرداختن به درد دل های سه مردی که در آن شب با او همراه می شوند. یک شاهد که حضور زنانه اش به نوعی زمینه ای فراهم می کند تا مردها درونیات خود و در واقع ذهنیت مسموم خود را از زنان بیرون بریزند.
با توجه به اینکه فیلمساز ادعا دارد اثرش نه زنانه و نه مردانه بلکه فیلمی انسان شناسانه است، تفکر انسانی پشت فیلم به نوعی برجسته می شود. به خصوص از این جهت که فیلم نه انسان شناسانه و زنانه بلکه کاملاً مردانه و به نوعی ضدزن است. این تفکر نه فقط به جهت حذف کارکردی کاراکتر نگار و محوریت پیدا کردن سه مرد به فیلم تحمیل می شود، بلکه جز شخصیت خنثای نگار که البته به جهت فیلمنامه چنین حضوری دارد، همه زنانی که در فیلم حضور دارند، از گوشه ای عبور می کنند یا از آنها حرف زده می شود، به گونه ای منفی و سیاه هستند.
نگار در ابتدای فیلم از سوی مادرش از خانه رانده می شود، البته مادر به شیوه ای متمدنانه از او می خواهد خانه را ترک کند تا مردی که به دیدارش می آید او را نبیند. طراحی این سکانس ابتدایی به گونه ای چیده شده که مادر دیده نمی شود و صدای او را از پشت در اتاق می شویم که صدایش گرفته و ... است.
پرداختی به شدت سیاه از مادر که نقطه تاریک آن پرداختن به وجه مادر منقی نیست، بلکه این است که به سرعت از این موقعیت گذر می کند و فرصتی برای همراهی مخاطب یا رد کردن مادر از سوی او باقی نمی گذارد. مخاطب مادر را رد می کند چون فیلمساز بدون نشان دادن او، در چنین موقعیت خطیری او را به دام انداخته و همین برش سیاه از او را به مخاطب ارائه می دهد ... موقعیتی که به نوعی مخاطب فقط ناظر آن است و حکمش هم قبلاً صادر شده است.
نگار وقتی از خانه بیرون می زند به دختر جوانی برمی خورد که از او می خواهد پشت آیفون به گونه ای عنوان کند که دوستش است و تا این موقع شب را با او گذرانده و او را به منزل رسانده، در حالی که دوست پسرش در خودرو ناظر این ماجراست. کمی بعدتر زن خیابانی که منتظر ماشین است برجسته می شود و در تلفن عمومی هم زن چادری را می بینیم که مأمور او را دستگیر کرده و به خانواده اش اطلاع می دهد. زن های دیگری که در ادامه برجسته می شوند هم همه از نقطه دید مردان تعریف می شوند.
مرد بازاری، مرد پزشک و مرد گرافیست سه همراهی هستند که نگار به گونه اتفاقی برای همراهی شبانه خود انتخاب می کند. البته این ترکیب چندان هم اتفاقی نیست و فیلمساز آنان را نماینده سه طبقه با خاستگاه اجتماعی متفاوت قرار می دهد تا به نوعی دلزدگی آنها از زن و فریب خوردگی از عشق به تعبیر هر یک را برجسته کند.
کاملاً مشخص است سمپاتی فیلمساز میان این مردان کمتر از همه با مرد بازاری بوده چون او تنها کسی است که موقعیتی تثبیت شده برای دفاع از موقعیت مردانه خود ندارد. آشکارا زنش را دور می زند، به مأمور نیروی انتظامی دروغ می گوید و به گونه ای رو درخواستش را به نگار عنوان می کند.
به همین دلیل است که چیدمان موقعیت او هم همذات پنداری مخاطب را جلب نمی کند. زن او را که از طریق مکالمه تلفنی حضور دارد می توان تنها نمونه ای محسوب کرد که پس از نگار به او هم اجحاف شده و این اجحاف هم به واسطه حضور مردان برجسته می شود. نگار که به خاطر حضور مردی دیگر باید شب را در خیابان بگذراند و زن که آشکارا از سوی شوهر فریب می خورد.
مرد پزشک، تحصیلکرده ای است که از سوی عشقی که هفت سال به دختری داشته پس زده شده و در این سرخوردگی به نوعی بی اطمینانی نسبت به جهان اطراف، ارتباطاتش و عشق رسیده است. مردی که رها شدن از سوی عشقش نوعی حق بالقوه به او تفویض می کند تا مرزی بین او و مرد بازاری حائل شویم.
ولی واقعیت این است که او به شیوه ای مدرن همان نیتی را در سر می پروراند که مرد بازاری به گونه ای دیمی و سنتی ابراز می کند. او هم در مورد اینکه تا به حال کسی را سوار نکرده به نگار دروغ می گوید. ولی از آنجا که فیلمساز نگاه چندان بدی به این قشر و نماینده آن ندارد، به گونه ای تلویحی به دروغ او صحه می گذارد آن هم با موبایلی که زیر صندلی خودرو مانده و ...
مرد گرافیست پایانی هم که به نظر می آید برگ برنده فیلمساز در پرداختن به مردان قربانی است، بیشترین همراهی و توجه را از فیلمساز دریافت کرده به این امید که مخاطب هم این همراهی را بپذیرد. مردی که در همه لحظاتی که حدس می زده زنش به او وفادار نیست، صبر و تحمل و سعی کرده زن بلندپرواز و هوسرانش را دوست بدارد و تازه وقتی زن صراحتاً به همه چیز اعتراف می کند، او را به قتل رسانده است.
معلوم نیست وقتی 90 درصد زنان یک فیلم دروغگو، خطاکار، خیانتکار، خلافکار و ... هستند چگونه می توان ادعا کرد فیلم از روابط و مسائل انسانی بدون جانبداری از جنسیت خاص دم می زند؟ دنیای فیلم به مثابه جهان کوچکی از جهان بینی فیلمساز است که همه عناصر آن با مقصد و هدف خاصی چیده می شوند تا یک فکر مرکزی را بر کلیت کار حاکم کنند. به این ترتیب نمی توان مدعی شد حالا زنان این فیلم این گونه هستند نه همه زنان! همه زنان این فیلم یعنی همه زنانی که از ذهن فیلمساز شکل گرفته و به انتخاب او در چنین موقعیتی قرار گرفته اند. همه زنان یک فیلم یعنی کلیت جهان بینی فیلمساز نسبت به زن!
"یک شب" فیلمی است که علاوه بر یکسویگی در پرداخت کاراکترهای زن و مرد، از حجم دیالوگ هایی رنج می برد که بدون توجه به اوج و فرود، روندی تخت را دنبال می کنند که هدفش اطلاعات دهی صرف به مخاطب است و کمتر به باورپذیری این وجه در دنیای قصه پرداخته شده است. مردانی که همه بدون مانعی از خود و درونیات خود حرف می زنند فقط به این بهانه که به دختری تنها برخورده اند که گوش شنوا دارد. دختری که حتی سعی نمی شود روی شخصیت پردازی او پرداختی صورت بگیرد، به این بهانه که کارکرد حضور یک شاهد را دارد. تکلیف اصول اولیه باورپذیری و ملموس کردن شخصیت ها و موقعیت چه می شود؟
نظر شما