آیا راهی برای خروج از مشکل نسبی گرایی اخلاقی هست؟ اجازه بدهید باز تأکید کنیم که این مشکل بدان جهت رخ مینماید که فرض کردهایم اخلاق جهانی با مطلقگرایی اخلاقی عجین است و فرض ما این است که هنجارهای اخلاقی جهانشمولی وجود دارند که اعتباری غیرمشروط را واجدند.
با این همه روشی بدیل برای استنتاج هنجارهای جهانشمول موجود است و این روش بدیل البته به مطلقگرایی اخلاقی نیازی ندارد. ما میتوانیم هنجارهای جهانشمول مشخصی را از سرشت انسانی استخراج کنیم بویژه از نیازهایی که همه انسانها در آنها با یکدیگر مشترکند.
این دیدگاه که گاهی از آن به عنوان "طبیعتگرایی اخلاقی" یاد میشود تاریخی گسترده دارد و از ارسطو شروع می شود و به متفکرانی چون: اسژینواز، مارکس، جان دیویی و اریک فروم می رسد. بر طبق این دیدگاه، ارزشهای اخلاقی ابزارهایی هستند که ما را قادر میکنند نیازهایمان را برآورده سازیم. اگر نیازهایمان به صورت عینی مشخص باشند پس اخلاق و ارزشهای اخلاقی ما هم به صورت عینی مشخصند.
اما مشکلی که این دیدگاه دارد این است که حتی نیازهای حیاتی ما مانند نیاز به غذا، نیاز جنسی، نیاز به حمایت جتماعی و تحقق خود با بسترهای تاریخی و اجتماعی خاصی تعریف میشوند. به عبارت دیگر نیازهای ما به وسیلة اجتماع مشخص میشوند. اگر نیازهای ما به صورت اجتماعی مشخص شوند آن گاه سرشت فراتاریخی، مبنایی برای اشاره کردن به وضع موجود نیست. از این نکته نتیجه میگیریم که تلاش برای استنتاج ارزشهای اخلاقی از نیازهای انسانی باید به وسیلة اجتماع و تاریخ تعیّن یابد.
با این همه حتی اگر نیازهای ما از جهت تاریخی بسط مییابند هنوز امکان تحقق اخلاقی جهانی هست. شاید امکان این امر باشد که اخلاقی جهانی را از بسط تاریخی نیازهای انسانی مشترک در این برهه تاریخی استنتاج کنیم. اگر چنین باشد آنگاه هنجارهای مشخصی وجود دارند که هرچند فراتاریخی نیستند برای دورة تاریخی مشخص ما معتبرند و در این منظومه البته هنجارهای جهانشمول نیاز ندارند که هنجارهای مطلق باشند.
آیا یک جهانشمولی اخلاقی که بر فرض نیازهای انسانی جهانشمول استوار است و از جهت تاریخی بسط یافته قادر است به انتقادات نسبیگرایی اخلاقی پاسخ دهد؟ در اینجا سه مشکل سر بر میآورند. اول آن که فرهنگها و ادیان گوناگون در یک دورة تاریخی، ارزش متفاوتی برای نیازهای گوناگون قائل هستند چرا که ارزش از چارچوبهای اخلاقی مورد توجهشان ناشی میشود.
علاوه بر این، چارچوب اخلاقی با توجه به خود بحث جهانشمولی متفاوت است. فرهنگها و لااقل مؤلفههایی در دل فرهنگها وجود دارند که از ارزش جهانشمولی پرهیز میکنند و تأکید میکنند که تنها هنجارهای اخلاقی ناشی از وحی دینی، ارزشی جهانی دارد. دوم آنکه گروههایی در دل فرهنگها یا در کل جهان وجود دارند که نیازهایشان بر ضد نیازهای دیگران هستند. به طور مثال در تحلیلی مارکسیستی، نیازهای حاملان سرمایه و کارگران بجد در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند.
علاوه بر این انسان نباید فقط مارکسیست باشد تا متوجه شود که عاملانی که همکاریهای بینالمللی را سامان میدهند مانند بانک جهانی پول و سازمان اقتصاد جهانی نیازهایی دارند که با نیازهای کشورهای در حال توسعه در تعارض قرار میگیرند. عاقبت آن که حتی اگر نیازهای مشترک انسانی که غیرقابل مناقشه هستند وجود داشته باشند و این نیازها بتوانند در گسترهای تاریخی فهم شوند ما می توانیم هنجارهای جهانشمول مشخصی را از آنها استنتاج کنیم اما این امر فقط زمانی برقرار است که فرضی اضافی هم در اختیار داشته باشیم و آن این که جامعة اخلاقی ما بزرگتر از فرهنگ دینی و ملی است. به عبارت دیگر، اگر به نیازها فراتر از مرزهای فرهنگی نیندیشیم قادر نیستیم این هنجارهای جهانشمول را استنتاج کنیم.
نظر شما