برگمان در دهه 1950 با سه فیلم "لبخندهای یک شب تابستانی"، "توت فرنگی های وحشی" و "مهر هفتم" که در کمتر از سه سال ساخته شدند، در اوج شهرت بین المللی و قدرت قرار داشت. آثار او در تقابل کامل با فضای نئورئالیستی حاکم بر سینمای پس از جنگ بود. در این فیلم ها او با دقتی بسان یک جراح، نا آرامی های ذهنی را به گونه ای مورد تجزیه و تحلیل قرار دارد که کاملا بی شباهت با ماهیت لذتگرایانه آن دوران بود.
برگمان در زمان خود نماد بی چون و چرای "هنر" سینما بود. او در عین حال در سوئد، زادگاه خود در عرصه نمایش نیز چهره ای شاخص و پرکار به حساب می آمد و از 1963ریاست تئاتر سلطنتی دراماتیک در استکهلم را عهده دار شد. دو جنبه بزرگ آثار او مستقیما به خود وی باز می گشت. برگمان در اطراف خود گروهی از بازیگران متعهد شامل هاریت آندرسون، ماکس فون سیدو، لیو اولمان، بی بی آندرسون، گونار بیورنستراند و خیلی های دیگر را داشت که بهار یا تابستان هر سال با آنها همین طور گروهی از تکنسین های ماهر، فیلم می ساخت.
زمان گذشت تا اینکه در سال 1983 فیلمساز فقید پس از موفقیت خیره کننده فیلم زندگی نامه ای "فانی و الکساندر" به نهنگی تبدیل شد که در ساحل گیر افتاده است. او رسما اعلام کرد که دیگر فیلم نمی سازد. "دیگر نمی خواهم فیلم بسازم. می خواهم دست از این کار بر دارم. من آرامش می خواهم. دیگر قدرتش را ندارم، نه به لحاظ روانی نه از نظر فیزیکی. دیگر از جهنم و نفرین شدگی متنفرم." البته این طور نشد و کار ادامه پیدا کرد.
چند فیلم تلویزیونی مانند "بعد از تمرین" (1983) و "آمرزیده" (1985)، یک فیلم مستند درباره ساخت "فانی و الکساندر" و فیلم کوتاه "صورت کارین" (1986) که درباره مادرش بود. در این مدت فیلم هایی نیز مانند "بهترین نیات" (1991) و "بچه های یکشنبه" (1992) بر مبنای رمان ها و فیلمنامه های او ساخته شد. در 1988 نیز "فانوس خیال"، کتاب زندگینامه ای برگمان منتشر شد. در واقع دوران فعالیت سینمایی و بخش زیادی از آثار نمایشی او از 1944 تا اوایل دهه 1980 طول کشید.
برگمان حدود 35 فیلم بلند نوشت و کارگردانی کرد و فیلم هایی را نیز بر مبنای فیلمنامه نویسان دیگر کارگردانی کرد، ضمن اینکه در اواخر دوران کاری خود فیلم های مستند و تلویزیونی هم می ساخت. فعالیت او در عرصه نمایش از اواسط دهه 1940 تا دهه 1990 طول کشید و در این مدت آثار نمایشنامه نویسان بزرگ دنیا شامل استریندبرگ، شکسپیر، ایبسن، مولیر و نویسندگان بزرگ قرن بیستم مانند آلبی، ویلیامز، اونیل را به صحنه برد. برگمان حتی اپرا نیز کارگردانی کرد.
به لحاظ سینمایی برگمان آن قدر عاقل بود که با وجود پیشنهادهایی که از خارج از کشور می شد، به خصوص پس از اولین اسکاری که در 1960 برای "چشمه باکره" دریافت کرد، در کشور خود بماند. هر گاه که او به سرمایه گذاری آمریکایی ها یا دیگر منابع مالی تن داد، نتیجه کار تقریبا فاجعه آمیز بود که دو نمونه آن "تماس" (1970) و "تخم مار" (1976) بود که فیلم دوم در دوران تبعید او در آلمان ساخته شد. حتی استفاده از ستاره های وارداتی نیز بی حاصل بود، نمونه آن نقش آفرینی سینیه هاسو درفیلم "اینجا نمی تواند اتفاق بیفتد" (1950) و الیوت گولد در "تماس" بود. خوشبختانه او "سونات پاییزی" (1977) با بازی اینگرید برگمن را در خود سوئد ساخت.
این بسیار قابل درک است که برگمان به عنوان یک هنرمند نیاز داشت کنترل کار خود را در دست داشته باشد و از آنجا که در فرهنگ سختگیرانه اسکاندیناویایی رشد کرده بود، هیچ چیز برای او بهتر از کار کردن در کشورش نبود. هر چند پیش از او کارل درایر نام خود را به عنوان فیلمسازی مطرح از کشورهای اسکاندیناوی مطرح کرده بود، اما بی تردید می توان برگمان را مطرح ترین فیلمساز موج دوم این منطقه خطاب کرد. حتی درایر برای چند سال زیر سایه برگمان قرار گرفته بود، هر چند امروز شرایط تا حدی تغییر کرده است.
برای برگمان سخت است او را برای پر قدرت بودن، پر کاری و شهرت بین المللی مقصر بدانیم؛ مردی که در آغاز "توت فرنگی های وحشی" بسیار گذرا به دغدغه های جدی اشاره می کند. او که هوش و تکنیک های فوق العاده خود را همه جا با خود می برد، جایی گفت : "سعی می کنم درباره شرایط انسانی واقعیت را بگویم، واقعیت از نگاه خودم."
او از سینما برای بررسی زندگی و از زندگی برای بررسی سینما استفاده می کرد. کمتر فیلمسازی مانند برگمان پیدا می شود که پرسونای خود را این چنین پرقدرت با آشفتگی های درونی در هم آمیخته باشد. سینمای او واقعا یک زندگینامه شخصی بود، نه اینکه صرفا جزئیات و درام را از تجربیات خود گرفته باشد .
دغدغه های سینمایی او به سال های کودکی باز می گردد، زمانی که در سال 1928 وقتی 10 ساله بود تصاویر دختری که در دشت قدم می زند با اولین پروژکتور خود دید. برگمان آن فانتزی 9 فوتی را از یاد برد. فضای ناراحت کننده خانه با تجربه های "نمایشی" او در خانه همراه شد. با این حال به نظر می رسد برگمان حتی دوران کودکی خود را به یاد نمی آورد، چه برسد به اینکه از آن لذت برده باشد. او اشاره کرد: "من خودم هیچ وقت احساس جوانی نمی کنم، برعکس خودم را نابالغ می دانم." اما برگمان در 1962 فیلم "سکوت" را ساخت که در کنار "آلمان، سال صفر" یکی ازقطعی ترین شاهکارهای سینمایی درباره دوران کودکی و به جرات بهترین فیلم اوست.
بخشی از شیاطین درونی برگمان از دوران کودکی او ناشی می شد. پدرش که یک کشیش لوتری بود، بسیار سختگیر بود و عملا داگ، برادر بزرگ او را تنبیه بدنی می کرد و هر وقت لازم می دید پسر کوچک را هم در حضور دیگران تحقبر می کرد. این دو برادر و خواهرشان مارگارتا باید در تمام مراسم مذهبی روزهای یکشنبه پدر شرکت می کردند.
بعدها به واسطه موقعیت کاری پدر، خانواده برگمان اوپسالا، محل زندگی خود را ترک کردند. در جای جدید برگمان جوان بخش زیادی از سال های دوران کودکی خود را در خانه مادربزرگش گذراند. این زن قوی که برگمان بعدها از او به عنوان بهترین دوست یاد کرد، او را به سینما می برد. تجربیات جدید بسیار متفاوت با سختگیری های مذهبی پدر بود. برگمان سر به شورش گذاشت و به قول خودش یک "ولگرد"شد که فیلم می دید و در تاتر کار می کرد.
همزمان با جنگ جهانی دوم و اعلام بی طرفی سوئد، این فرصت برای مرد جوان فراهم آمد که به مطالعات خود ادامه بدهد و به عنوان "دکتر فیلمنامه" منشغول کار شود، حرفه ای که راه او را به دنیای سینما هموار کرد. در این مقطع بود که با السا فیشر، اولین همسر از پنج همسرش ازدواج کرد. این ازدواج چندان دوام نداشت و برگمان در 1945 با رقصنده ای به نام الن لوندستروم ازدواج کرد و از او صاحب صاحب چهار فرزند شد.
در 1944 یه همراه آلف شوبرگ اولین فیلمنامه خود را نوشت که "جنون" نام داشت. برگمان وقتی 12 ساله بود یکی از تئاترهای شوبرگ را دید و متاثر آن همراه خواهرش یک "تاتر" در خانه اجرا کرد. موفقیت فیلم "جنون" این فرصت را در اختیار برگمان قرار داد که در 1945 با فیلم "بحران" برای نخستین بار روی صندلی کارگردانی بشیند. برگمان فیلمنامه این فیلم را برمبنای یک نمایشنامه دانمارکی نوشت.
او تا پیش از "اینترلود تابستانی"که از آن به عنوان اولین فیلم "مستقل" یا "واقعا شخصی" وی یاد می شود، و "اینجا نمی تواند اتفاق بیفتد" که هر در دو در سال 1950 ساخته شدند، 11 فیلم بلند دیگر نوشت و کارگردانی کرد. در بسیاری از این فیلم ها ویکتور شوستروم، فیلمساز صاحب نام عصر سینمای کلاسیک به عنوان مشاور هنری برگمان را راهنمایی می کرد.
برگمان در 1952 "تابستان با مونیکا" با بازی هاریت آندرسون را کارگردانی کرد که یکی از بهترین فیلم های سال های اول دوران کاری اوست، اما آنهایی که این داستان عشق دوران نوجوانی و خیانت را دیدند هنوز برای آنچه فیلمساز در آثار بعدی خود به نمایش گذاشت، آماده نشده بودند. "خاک اره و پولک" (1953) آغاز بلوغ کاری برگمان بود و با سبعیت و نگاه بدبینانه خود بسیاری از منتقدان را به حیرت انداخت.
دو سال بعد "لبخندهای یک شب تابستانی" ساخت، یک کمدی صاحب سبک که موقعیت کاری برگمان را تغییر داد. موفقیت تجاری فیلم و استقبال منتقدان از فیلم باعث شد او آن آزادی هنری مورد نظر خود را به دست بیاورد. دو فیلم بعدی "مهر هفتم" (1956) و "توت فرنگی های وحشی" (1957) جایگاه برگمان را به عنوان یک فیلمساز صاحب سبک تثبیت کرد. در فیلم دوم خود شوستروم نقش اصلی را بازی کرد. برگمان دیگر یکی از فیلمسازان اروپایی مانند فلینی، تروفو، ویسکونتی، کلمان و وایدا شده بود که فیلم هایش تماشاگران زیادی داشت.
طی دو سال بعد، برگمان برای مدتی کوتاه جایگاه برتر خود به عنوان یک هنرمند برای مدتی کوتاه از دست داد و این زمانی بود که هنگام تمرینات نمایش "رقص مرگ" استریندبرگ به اتهام تخلفات مالیاتی که به چند سال پیشتر باز می گشت، بازداشت شد. هر چند برگمان بعدها از این اتهام تبرئه شد، اما دچار فروپاشی عصبی شد و به ناچار سوئد را ترک کرد. ابتدا به پاریس رفت، بعد لس انجلس و در نهایت در آلمان مستقر شد و در آن جا "تخم مار" (1977) را ساخت. یک سال بعد به سوئد برگشت و "سونات پاییزی" را با بازی برگمن و لیو اولمان کارگردانی کرد که درباره رابطه پر فراز و نشیب یک مادر و دختر بود.
مطرح ترین اثر آخرین دوره کاری برگمان فیلم فوق العاده "فانی و الکساندر" (1982) است که در دو نسخه 312 دقیقه ای و 197 دقیقه ای به نمایش درآمد. این فیلم که داستان آن در 1907 در سوئد روی می دهد، به جرات خوشبینانه ترین فیلم برگمان است. "فانی و الکساندر" در سطح بین المللی با موفقیت فراوان روبرو شد و چهار جایزه اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم غبرانگلیسی زبان را ازآن خود کرد. این فیلم نقطه اوج یک کارنامه سینمایی بود، فیلمی بسیار ظریف با مکاشفه های عمیق در شرایط انسانی.
او در 1995 فیلمنامه "مکالمات خصوصی" را نوشت که لیو اولمان، همکار و شریک دیرین برگمان آن را کارگردانی کرد. برگمان در اکتبر 1995 در نیویورک برنده جایزه 25 هزار دلاری دوروثی و لیلیان گیش شد و دو سال بعد به مناسبت پنجاه سالگی جشنواره فیلم کن یک نخل طلایی ویژه دریافت کرد که کارتیه آن را طراحی کرده بود. تمام برندگان قبلی نخل طلای بهترین کارگردانی او را لایق ترین فیلمساز زنده برای دریافت این جایزه تشخیص دادند، اما برگمان حاضر نشد برود و لیو اولمان جای او جایزه را دریافت کرد.
در 1988 برگمان که تقریبا 80 ساله بود پس از 14 سال سکوت سینمایی اجازه داد فیلم تلویزیونی "حضور یک دلقک" ساخته او که درباره عملکرد تاتر و سینما بود برای اولین بار در جشنواره کن به نمایش در آید. انگار که فیلمساز بزرگ سوئدی تصمیم گرفته بود پس از 50 سال همکاران همیشگی خود را جمع کند تا برای آخرین بار به مضامینی بپردازد که همیشه دغدغه آن را داشت.
نظر شما