به نظر کانت الزامات اخلاقی بر معیار عقلانیت استوارند که او این معیار را امر مطلق می داند. امر مطلق به این معنا است که کاری را انجام بده که می خواهی به قاعده اخلاقی مبدل شود. یا به تعبیر خودمان چیزی را برای دیگران بخواه که برای خود هم می خواهی. از این رو به نظر کانت اخلاقی نبودن به معنای عاقل نبودن است. فیلسوفان مدرن دیگری چون لاک و هابز نیز از این نکته سخن به میان آورده بودند که الزامات اخلاقی بر معیارهای عقلی استوارند اما به نظر این افراد این معیارها مبتنی بر اصولی هستند که این اصول به اراده یا میل توجه دارند یا اینکه بر شهودهای عقلی استوارند.
کانت اما معتقد است تأیید امر مطلق ( آنچه را برای دیگران بخواه که برای خود می خواهی) امر ذاتی برای عامل عاقل است یعنی عقل به صورت ذاتی به این امر می رسد. به نظر وی این اصل بر این نکته استوار است که اراده عقلانی ما آزاد است. یعنی این اراده خالق قانونهایی است که بدان رسیده است. بدین گونه است که تصور کانت از عقل فراتر از تصوری می رود که هیوم بدان قایل است و عقل را برده احساسات می داند. طبیعی است که با تکیه بر این خودمختاری عقل و اراده انسان است که کانت می تواند ارزش همه انسانها را برابر و البته بس مهم ارزیابی کند.
هرچند کانت در آثار زیادی به بحث اخلاق پرداخته است اما شاید دو کتابی که امهات بحث اخلاق وی را تشکیل می دهند یکی " بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق" و دیگری "نقد عقل عملی" باشد.
نکته ای در باب اهداف و روشهای فلسفه اخلاق وجود دارد. هدف اصلی فلسفه اخلاق به نظر کانت یافتن اصل بنیادین مابعدالطبیعه اخلاق است. او به دنبال اصل و اصولی است که همه انسانها از آن بابت که انسان هستند بدان مقید باشند. بدین جهت پاره ای از مفسران کانت بدین نکته اشاره کرده اند که او به دنبال اصل و اصولی است که حتی شکاکترین افراد نیز نتوانند در آن اصول تردید و شکی روا دارند. به نظر کانت این اصل و اصول بر عقل مبتنی هستند بدین جهت تردیدی را برای کسی باقی نمیگذارند.عقلانی بودن این اصول البته خودمختاری عاملی که این عقل را به کار می برد توجیه می کند. کانت تصریح می کند که کسی نمی تواند به اخلاق معتقد باشد بدون آنکه برای خود آزادی و استقلالی در انتخاب راهی قایل باشد.
پرسش اخلاق به زغم کانت این است که " چه کاری را باید انجام دهم" برای جواب به این پرسش البته باید به اصول بنیادین اخلاق متوسل شد. به نظر کانت فلسفه اخلاق همچنین باید چیزی در باب غایت عمل انسانی یا خیر برین بگوید که این خیر برین همان سعادت انسانی است. به نظر ما اینجا جایی است که پرسش اخلاقی کانت به پرسشهای اخلاقی یونان باستان و افرادی چون افلاتون و ارسطو نزدیک می شود. هرچند که کانت برخلاف فردی چون ارسطو تعارضهایی میان فضیلت و سعادت می بیند
هنگامی که بحث از روش فلسفه اخلاق می شود کانت بر این نکته تأکید می کند که مضامین فلسفه اخلاق پیشینی هستند یعنی تجربی نیستند. بخش مهمی از دو فصل اول کتاب " بنیاد" بر این تعلق می گیرد که روش تجربی را برای مضامین اخلاقی – فلسفی نفی و طرد نماید. واضح است که چرا کانت بر پیشینی بودن روش فلسفه اخلاق تأکید می کند. فلسفه اخلاق باید تبیینی از سرشت و ساختار واقعیت اخلاقی ارائه کند و به این پرسشها پاسخ گوید که وظیفه چیست؟ انواع وظایف کدامها هستند و ماهیت خیر چیست؟ این پرسشها البته پرسشهایی مابعدالطبیعی هستند. اصول مابعدالطبیعی هم باید از طریق پیشینی یعنی فراتر از تجربه تعیین گردند. تکرار کنیم که اتخاذ این امر از سوی کانت امری غریب نیست چرا که وی معتقد است احکام اخلاقی باید ضروری و کلی باشند و ضروری و کلی بودن احکام اخلاقی تنها در صورت پیشینی بودن آنها تحقق می یابند.
نکته دیگری که در باب فلسفه اخلاق کانت می توان گفت این است که او تنها امر خیر بدون تبصره و استثنا را " اراده نیک " میداند. به نظر وی هر امری دیگر را که خوب و خیر بپنداریم برایش می توان استثناهایی یافت اما این نکته در باب اراده نیک برقرار نیست. به تعبیر دیگر آنچه انسان را خوب می سازد اراده ای است که بر اساس قاعده و قانون اخلاقی شکل می گیرد و بر طبق وظیفه سامان می یابد.
او تنها عملی را اخلاقی میداند که نه بر اساس انگیزه های متفاوت که بر طربق وظیفه شکل گیرد. بدین جهت اموری مثل خواستن و لذت و فایده برخلاف اندیشههای فایده گرایانه در آرای فلسفه اخلاق کانت جا و مکانی ندارد. به نظر کانت تنها پیروی عمل بر طبق وظیفه است که می تواند عملی را تحت هر شرایطی اخلاقی کند و این در حالی است که انگیزههای دیگر واجد این ویژگی نیستند.
نظر شما