فلسفه اخلاقی نیچه تاثیر بسزایی در گرایشهای او بر عهده داشته است. او بر اخلاق می تاخت و خرده می گرفت چراکه به زعم او اخلاق درگیر و دار ادعاهای توصیفی (فراطبیعی و تجربی) غیر قابل دفاعی در خصوص نوع انسان است و تاثیرات مخرب ارزش ها و هنجارهای متمایز آن بر شکوفایی انسان های متعالی (کتاب "انسان های متعالی تر" نیچه) محرز است.
نگرشهای ایجابی او نسبت به اخلاق با ترکیب نوعی کمالگرایی نتیجه گرا، همانگونه که در نظریه نیچه در مورد خیر اشاره شده، با مفهومی از تعالی انسانی که در هر دو عنصر جوهری و صوری وجود دارند، به بهترین وجهی قابل درک خواهد بود. با وجودی که نیچه نگرش ضد واقع گرایانه نسبت به اخلاق دارد اما دیدگاه ایجابی به خود راه نمی دهد و به آن جنبه های انتقادی خود که به اخلاق متکی است نمی پردازد، تا اینکه بتواند به موقعیت معرفتی خاصی دست پیدا کند؛ حقیقتی که به تبیین ویژگی بلاغت و ملاحظه کاری او در دست یافتن به نتیجه اخلاقی مرموزش کمک می کند.
گرچه دیدگاههای نیچه از نظر متعصبانه بودن (برای مثال دیدگاه او نسبت به برابری انسانها) مبرهن و آشکار است اما زمینه ای برای نسبت دادن یک فلسفه سیاسی به او وجود ندارد چراکه او نگرشهای نظام مندی (یا نسبتا نظام مند) در مورد ماهیت دولت و جامعه با خود ندارد. نیچه به عنوان یک فیلسوف اخلاق گرای مرموز، به جای توجه به تغییر شکل جامعه در بعد وسیع آن، معتقد به آزادی بیشتر انسانها از قید و بند آگاهی اشتباه در مورد اخلاق (اعتقاد اشتباه آنها مبنی بر اینکه اخلاق برای آنها خیر در بر دارد) است.
نیچه از سرسختترین منتقدان تفکر و فلسفه سنت گراست. مهمترین مشخصات آثار و افکار او تیزبینی تحلیل گرایانه، زبان گویا، شکاکیت عمیق نسبت به دین، قدرت و نیز تردید جدی در توانایی شناخت علمی انسان است. به عقیده نیچه کوشش انسان در راه شناخت واقعیت قبل از هرچیز از نیاز او به نتیجه کار و دستیابی به پایداری ناشی میشود. لذا انسان در رویکرد جهانشناسی خود در جستجوی ساده کردن و قابل پیش بینی کردن پرسشهاست. نیچه منتقد سرسخت آسان گیری در شناخت و بررسی است. بر اساس چنین درکی است که نیچه به انتقاد شدید و رادیکال از ذهنی بودن فلسفه و متافیزیک و دین و فرهنگ میپردازد.
او این باور را پیش میکشد که هیچ یک از مفاهیم و آموزههای دینی ، فلسفی و مرامی به خودی خود دارای ارزش مهمی نیستند بلکه این انسانها هستند که به آنها ارزش داده و نظام ارزشگذاری را ایجاد کردهاند. این انسانها نیز عملا انگیزهای جز ساده کردن حقیقت و اخلاق و قابل پیش بینی کردن بغرنجیها ندارند. اما نیچه پس از این انتقادات تند و تیز ، خود در پی ایجاد دستگاه مفهومی تازهای نیست. زیرا نیچه اصولا منتقد «حقیقت» و «اخلاق» محض است. او همه کوشش خود را صرف افشای ٴ انگیزههایی میکند که در پشت ارزشگذاریهای موجود نهفته است.
از همین رو نیچه و نگرش انتقادی او همچون کارآمدترین راه گشای مدرنیته محسوب میشود. زیرا رویکرد عمومی او با همه فراز و نشیبها به طور کلی همواره در جستجوی نقد ارزشهای از پیش تعیین شده است. او از این طریق در حقیقت نقش بزرگی در افزایش آگاهی انسانی ، تابو شکنی و نشان دادن نسبی بودن ارزشهای بشری و مفهومی ، بازی کرد. تصادفی نیست که وی را یکی از بزرگترین و موثرترین متفکران شکل دهنده شناخت و معرفت امروزی بشر میدانند.
برای فهم نظرات نیچه، شیوه ی نوشتن او و طرز بیان دیدگاه هایش (سبک او) همان قدر مهم است که توجه به چیزی که می گوید (محتوا). این امر، به ویژه با توجه به برداشت نیچه از حقیقت، تاویل آثار او را با دشواری های عظیمی رو به رو می کند. مسئلهای که نیچه ما را به بررسی آن فرا می خواند این است که آیا اصول موضوعه ی منطق به کار درک واقعیت می آیند یا این که آنها صرفا وسایلی هستند که ما به کمکشان واقعیت (از جمله خود مفهوم «واقعیت») را می آفرینیم. او می گوید، حقیقت چیزی نیست که باید «یافته» یا «کشف» شود، بلکه چیزی است که «باید آفریده شود و فرایندی را نامگذاری کند. نیچه می گوید، آنچه که باید بیشترین علاقه را در ما به وجود آورد این نیست که آیا تفسیر ما از جهان، حقیقی است یا دروغین ( این را هرگز به طور مطلق نمی توان دانست)، بلکه این است که آیا این تفسیر، خواست قدرت را برای نیرومندی و کنترل جهان پرورش می دهد، یا برای هرج و مرج و ناتوانی.
نیچه این نکته را درباره ی ارزش ها و احکام اخلاقی نیز صادق می داند. او می گوید، تحلیل ما درباره این ارزشها و احکام باید نه بر «ادعای حقیقت داشتن » عرفی آنها، بلکه بر این مسئله تکیه کند که آیا آنها اشکال غنی، نیرومند و سرشار زندگی را منعکس میکنند یا شکلهای ناتوان، فرسوده و تباهی آور را.
نیچه آثار خود را تحصیل شک، دلبری و بی باکی می نامید. او می گفت، اندیشه او درباره زندگی ممکن است نه تنها مایه تسلا بلکه مایه گمراهی نیز باشد، اما سخن گفتن «غیر اخلاقی، فوق اخلاقی، به «فراسوی نیک و بد رفتن» همین است. او سپس میگوید، نوشته هایش برای برانگیختن مردم به واژگونی و ارزیابی دوباره ی همه ارزشها پیشین (نیک، بد، عادلانه، ناعادلانه و غیره) طرح شده اند. نیچه می پرسد آیا تجربه او از زندگی تنها تجربه شخصی اوست یا اینکه معنای عام تری دارد. نیچه خود نمیتواند به این پرسش پاسخ دهد. او در اواخر زندگی خود پی برد که سرنوشت او این است که «پس از مرگ به دنیا بیاید». فلسفه «فراسوی نیک و بد» او خطاب به شنونده ناشناسی است که در آینده جای دارد، آیندهای که او می تواند تنها آن را بشارت و پیش آگاهی دهد.
نیچه خود بر این باور بود که انسانهای مدرن نمی توانند نوشته هایش را بفهمند، و او پیش از همه برای شنونده آینده و «پسا مدرن» می نویسد. برای مثال، در پیشگفتار "تبارشناسی اخلاق" می گوید برای فهم کار آمد آثار او لازم است که خواننده در «هنر تاویل» «مهارت» داشته باشد. فراگیری این هنر به چیزی نیاز دارد که انسان مدرن فاقد آن است.
نظر شما