شیوه نگرش ارسطو در کائنات که ناگزیر بر بینش سیاسی او نیز حاکم بوده است سه خصوصیت برجسته داشته است: نخست میل او به استقراء که انگیزه اش به گرد آوردن و فهرست کردن همه مدارک و معلومات موجود درباره زندگی سیاسی زمان خود بود و از دانش پهناورش در زیست شناسی ریشه می گرفت . کتاب "سیاست" در هر مبحث اشارات فراوان به سازمان ها و رویدادهای سیاسی جهان باستان دارد گویی ارسطو وسواسی داشته است تا هیچ مطلبی را بی ذکر سند و مدرک معتبر نگوید و در شناخت و گزارش کارها از شیوه مشاهده و گردآوری دلیل پیروی کند.
خصوصیت دوم ارسطو آن بود که پیشینه و سنت را در سیاست مورد تقدیر قرار می داد و بسیاری از رسمها و سازمانهای سیاسی را تنها به این لحاظ که نهادی کهن دارند می پسندید و تغییر آنها را نادرست می دانست به ویژه تغییر قوانین به بهانه پیدا شدن مقتضیات تازه در نظر او کاری زیان آور بود.
سرانجام خصوصیت سوم شیوه پژوهش ارسطو ، تساهل نسبی او در توصیف همه سازمانها و نظامهای سیاسی صرف نظر از نیکی و بدی آنهاست. این تساهل ارسطو گاه یادآور رفتار پزشکی است که در شناخت درد و درمان بیماران خود ، کاری به صفات خوب و بد آنان ندارد، بلکه همه ایشان را به یک چشم می نگرد و وظیفه خود را نه داوری درباره خوی و سرشت بیماران بلکه درمان آنان می داند.
پس همچنانکه زشتی یک موجود طبیعی نباید دانشمند واقعی را از شناخت آن رویگردان کند، ناپسندی و ناهنجاری رسوم و نهادهای سیاسی واجتماعی نیز نباید در همت سیاست شناس یا فیلسوف سیاسی به توضیح و تبیین آنها خللی ایجاد کند. ارسطو به پیروی از همین اصل در کتاب "سیاست" دلایل مدافعان بسیاری از حکومتهایی را که به گمان او منحرف اند، گاه با چنان لحن سرد و بدون بیزاری و خالی از تعصب بازبینی میکند که کشف احساس واقعی او برای خواننده نا آشنا دشوار نشان میدهد و مثلا نمیتوان معلوم کرد که آیا او با حکومت ستمگران موافق است یا مخالف.
حاصل این سه خصوصیت او، یعنی ذوق استقراء و احترام به سنت و تساهل، این است که فلسفه او در ستایش اعتدال است که این امر از خلال داوریهای او درباره بیشتر مسایل سیاسی پیداست. به طور کلی، او در همه مباحث راه میانه را پیش می گیرد و در فضیلت حد میانگین سخن می گوید.
همین شیوه اعتدال است که ارسطو را از پندار بافی در سیاست دور نگه داشته و به انتقاد از آرزوهای افلاطون برانگیخته است.
او عقیده فیلسوفان قبل از خود همچون افلاطون را به اینکه فیلسوفان باید حکومت کنند رد می کند و می گوید که باید میان عقل عملی و عقل نظری فرق نهاد و دانش فیلسوفان هر چند آنان را از اصول عالم مادی آگاه کند، بر فهمشان از اصول حاکم بر رفتار آدمی چیزی نمی افزاید و بدین سبب شایستگی فرمانروایی به ایشان نمی بخشد.
دانستن چاره درست برای هر مشکل خاص و توانایی برای راهنمایی دیگران نه دانش بلکه داوری هوشیارانه می خواهد و ذوق داوری یا قضاوت نه از مطالعه بلکه از تجربه و انضباط اخلاقی به دست می آید، همچون توانایی هنرشناسی که هیچگاه با مطالعه نظری اصول زیبایی شناسی حاصل نمی شود، بلکه به آشنایی طولانی مدت با آثار هنری نیاز دارد، پس مهمترین صفت لازم برای حاکمان و سیستمداران نه حکمت نظری بلکه حکمت عملی است و ارسطو فلسفه سیاسی خود را به قصد آموختن این گونه حکمت عملی بر بنیاد آزموده های سیاسی یونانیان استوار کرد.
یک راه شناخت فلسفه سیاسی ارسطو مقایسه آن با آرای افلاطون است. ارسطو در این اصل اساسی با افلاطون همداستان است که کشور یا جامعه سیاسیا، پدیدهای است و انسان به حکم طبیعت، جاندار شهری منش (حیوان مدنیالطب) است. ولی به نظر او جامعه سیاسی با آنکه برای آدمی به همان اندازه طبیعی است که کندوی عسل برای زنبوران، لیکن این خصوصیت ممتاز را دارد که اعضای آن برخلاف زنبوران کورکورانه از قوانین اجتماع خود پیروی نمیکنند، بلکه توانایی فهم آنها را دارند و شرط اصلی زندگی سیاسی آدمیان همین است که درباره قوانین جامعه خویش با یدگیر شور کنند و حاکم شان نیز به جای تحمیل فرمانهایش دلایلی عقلی و منطقی در لزوم اطاعت از آنها بیاورد و پیروان خویش را به پذیرش آنها نه مجبور بلکه مجاب گرداند.
این معنی از تامل در هدف تشکیل جامعه سیاسی نیز آشکار میشود. "هدف جامعه سیاسی نه تنها زیستن ، بلکه بهزیستن است در غیر اینصورت بندگان و حتی جانوران نیز می توانستند گرد هم آیند و جامعه سیاسی بر پا کنند ولی حال جهان بدانگونه که هست چنین نیست. زیرا بندگان و جانوران از سعادت یا آزادی اراده بی بهره اند. به همین سان هدف جامعه سیاسی اتحاد نظامی برای دفاع در برابر خطر و یا سوداگری و بازرگانی نیست."
پس چون غایت جامعه سیاسی سعادت است و سعادت به دیده ارسطو در فعالیت و کاربرد فضیلت است، نهاد آن ستمگری و زورگویی را بر نمی تابد و کمالش فقط در پرتو فضایل اخلاقی میسر است.
نظر شما