در حالی که امروزه در حلقه های فلسفی و در جستجوهای محققانه سویه حرکت به سمت جداسازی ارزش های شناختی از ارزشهای زیبایی شناختی نیست، اما در بخش نخست کتاب "نقد قدرت داوری" کانت تمایز مشخصی بین داوریهای زیبایی شناختی و شناختی (یا منطقی) ترسیم شده است. البته جنبشهای هنری اندکی، همچون هنر مفهومی، چنین دقیق و موشکافانه به وجود این تمایز پرداخته اند. در واقع هنر مفهومی با توجهی که به ارزش شناختی، به عنوان تنها ارزش هنری پذیرفته شده در یک اثر، دارد امور را بر خود بسیار دشوار ساخته است.
البته هنر مفهومی تنها گونه هنری نیست که به اهمیت ارزش شناختی می پردازد، شکلهای دیگری از هنر نیز هستند که در کنار ارزشهای زیبایی شناختی به ارزش های شناختی نیز توجه می کنند. اکثر ما بر این واقفیم که دلیل نگاه تحسین آمیزمان در هنر به دلیل وجود دانش و درکی است که از هنر حاصل می شود. به این معنا که ما داستان می خوانیم، به موسیقی گوش می دهیم، آثار نقاشی را می بینیم نه فقط به دلیل لذتی که برای ما به همراه دارند، بلکه به این دلیل که از ما انسانهایی تواناتر می سازند. پس هنر تنها به هدف آذین بندی خلق نمی شود، و یا تنها به نیت لذت بردن از زیبایی آن مورد توجه قرار نمی گیرد. به طورکلی هنر ممکن است نوری باشد بر تجربه های ما، که آنها را خردمندانه و در عین حال جذاب می سازد.
هرچند که این ادعا غیر معمول به نظر می رسد اما بعضی از فیلسوفان این را که هنر باید در جستجوی ارزش های شناختی باشد رد می کنند. مشهورترین آنها احساس گرایانی، همانند کلایو بل و راجر فرای، معتقد بودند که وظیفه هنر را برانگیختن و بیان احساسات می دانند. اخیرا نیز جیمز یانگ مدعی شده که هنرهای آوانگاردی همچون هنر مفهومی نمی توانند مولد هیچ درک و یا دانش جدیدی باشند.
یانگ به وجود نمونه آوری تاکید دارد که از نظر او اساس و بنیاد بازنمایی معنایی و ارزش شناختی، را که منتسب به آثار هنری همانند هنر مفهومی هستند، شکل می دهد. نمونه آوری صورتی از ارجاع به شماری از ویژگی ها با استناد بر یک نمونه است. و نمونه نشان دهنده یک ویژگی (نه استعاری و یا ادبی) با تصاحب آن ویژگی است. در مورد هنر مفهومی، یک اثر نمونه ای از یک مفهوم و یا اندیشه است. به عنوان مثال نوشیدن با دوستی در والاترین شکل از هنر اثری از تام ماریونی یک نمونه از یک اندیشه در قالب یک اثر هنری است، به این معنا که نوشیدن با یک دوست در والاترین شکل از هنر صورتی از آن اندیشه است. و نام اثر نیز در حکم بیانیه اثر محسوب می شود. اما آنگونه که یانگ اشاره می کند اینکه یک اثر بیانیه ای و یا معنایی به همراه دارد به معنی وجود ارزش شناختی در آن اثر نیست. به طور خلاصه یانگ ادعا می کند که همه بیانیه هایی که اثر هنری با خود دارد و تمام ارزش های شناختی ای که گفته می شود اثر هنری ایجاد کننده آنهاست، چنان ساده و بدیهی هستند که به سختی می توان آنها را با این نام (ارزش شناختی) نامید.
این بحث به تجربه ای اشاره دارد که با اکثر بیننده های آتار مفهومی، که به نظر می رسد فریب آن را خورده اند، تقسیم شده است. و آن اینکه وقتی که آثار مفهومی هیچ زیبایی ندارند و جز کلیشه هایی کهنه به چیز دیگری نمی پردازند، فایده هنر مفهومی در چیست؟ شاید تنها راه موجود برای این مشکل این باشد که باجسارت در مورد دانشی که هنر مفهومی به همراه دارد بحث کنیم. برای پاسخ دادن به این سوال ابتدا باید درونمایه دانش و سپس نوع آن را مشخص کنیم. درمورد درونمایه دانش باید گفت که میتواند همه ابعاد اثر هنری را ، نه تنها تکنیک به کار گرفته شده در اثر، تاریخچه و پیشینه آن، که حتی فکر و اندیشه ای که در اثر نهفته است نیز شامل شود. و نوع دانش می تواند گزاره ای باشد یا به هدف شناسایی. دانش گزاره ای دانشی است که به انتقال حقیقتی در درون اثر و یا خارج از اثر می پردازد. و دانش به هدف شناسایی سعی دارد برای بیننده، با فراهم کردن یک تجربه دست اول، تداعی کننده معنا و مفهوم خاصی باشد.
مفاهیم دانش و ارزش شناختی که حضور بسیار مهمی در اثر هنر مفهومی دارند بیشمار سوال حائز اهمیت را برمی انگیزند که نیازمند پاسخ های فلسفی مستدل هستند. شاید نمونه آوری که در اثر مفهومی با درگیرکردن بیننده با اثر هنری هدفی هستیشناسانه را دنبال می کند تواناترین و ابتکاری ترین راه را برای وادار کردن انسان به تفکر درمورد مسائل فلسفی فراهم سازد، راهی که تنها با گزاره آوری هموار نمی شود. شاید نکته کلیدی ارزش هنر مفهومی در ایجاد رابطه چالش برانگیز فکری با اثر و البته در درگیری واقعی با اندیشه مورد بحث نهفته باشد. کاوش در این مسیر ما را در دیدن چگونگی ارزش شناختی نه چندان کم اهمیتی که اثر هنر مفهومی قادر به بیان آن شده کمک می کند.
نظر شما