واژه خوشنمایی به لحاظ ادبی به معنای" شبیه تصویر" است و نظریه خوشنمایی ارزیابی زیبایی شناختی را به طریقی تعریف می کند که در آن به جهان طبیعت به دید صحنه های شبیه هنر نگریسته می شود و به صورت آرمانی جهان طبیعت را به آثار هنری، خصوصا نقاشی منظره، شبیه می سازد.
بدین ترتیب از آنجا که مفهوم نامنفعت طلبی، ارزیابی طبیعت را از هرگونه تمایلات و وابستگی های شخصی رها می کند، تجربه طبیعت بر اساس نظریه خوشنمایی شفاف می شود و کسی که به ارزیابی طبیعت می پردازد ترغیب می شود طبیعت را بر اساس شمار جدیدی از تصاویر و همخوانی های هنری ارزیابی کند.
به این طریق ایده خوشنمایی به مفاهیم اخیر که در آنها از جهان طبیعت به مثابه "آثار طبیعت" یاد می شود ارتباط پیدا می کند. در واقع طبق این مفاهیم چنین تصور می شود که طبیعت هر چه به آثار هنری نزدیک تر باشد جذاب تر خواهد بود. این ایده با یاری شماری دیگر از سنتهای هنری مانند سنتی که هنر را آیینه طبیعت می داند قدرت می گیرد. نظریه خوشنمایی در آخر قرن هجدهم با نوشته های نویسندگانی همچون ویلیام گلپن رواج بیشتری گرفت. در همان زمان به صورت آرمان زیبایی شناختی برای گردشگرهای انگلیسی که در سرزمین دریاچه ها، کوهستان های اسکاتلند، و کوه های آلپ در جستجوی خوشنمایی بودند درآمد.
به دنبال طرح ایده خوشنمایی در قرن هجدهم تاثیرات مسلط آن تا قرن نوزدهم ادامه پیدا کرد و در طول قرن نوزدهم و همچنین در قرن بیستم این تاثیرات بر تجربه زیبایی شناختی متعارف از طبیعت حاکم بودند. امروزه نیز این ایده به عنوان جزئی مهم از تجربه زیبایی شناختی در صنعت توریسم محسوب می شود.
در حالی که ایده خوشنمایی همچنان ارزیابی زیبایی شناختی طبیعت را جهت دهی می کرد مطالعه فلسفی زیبایی شناختی طبیعت، بعد از شکوفایی در قرن هجدهم، به مرور رو به افول نهاد. اکثر بن مایه های اصلی، مانند مفهوم تعالی ، نامنفعت طلبی و تفوق نظری طبیعت بر هنر توسط کانت به کمال رسیدند. کانت چنان پردازش دقیقی از این مفاهیم ارائه داد که این مفاهیم به فرجام فلسفی خود رسیدند.
در ادامه کانت، نظم جهانی جدیدی توسط هگل آغاز شد. در فلسفه هگل هنر بالاترین بیان "روح مطلق" بود، و از این پس این مفهوم به عنوان سوژه مورد توجه زیبایی شناختی فلسفی جایگزین طبیعت شد. بنابراین در نتیجه حضور هگل مطالعه نظری زیبایی شناختی طبیعت تقریبا به پایان رسید. در قرن نوزدهم تعداد کمی از فیلسوفان و متفکران جنبش رمانتیک، در انگلیس و در سرتاسر قاره اروپا، به طور جدی به تجربه زیبایی شناختی طبیعت پرداختند اما هیچ تلاش نظری در این باره انجام نشد.
در حالی که مطالعه فلسفی زیبایی شناختی طبیعت در اروپا کم رونق می شد شیوه جدیدی از درک ارزیابی زیبایی شناختی جهان طبیعی در شمال آمریکا توسعه پیدا کرد. این مفهوم ارزیابی طبیعت در سنت نوشتار طبیعی، مثلا در نوشته های دیوید هنری تورو، ریشه داشت. و در آغاز از ایده خوشنمایی خصوصا در نمودهای هنری اش، مثلا در نقاشی های تامس کل و شاگردش فردریک ادوین چرچ، متاثر بود.
همچنان که نوشتار طبیعی به عنوان فرم مسلط بیان درآمد، مفهوم آفرینی با پیشرفت های علوم طبیعی شکل گرفت. و در نیمه قرن نوزدهم از اثر جغرافیایی جرج پرکین مارش متاثر شد. مارش معتقد بود که بشر باعث نابودی زیبایی و طبیعت است. این نظریه در پایان قرن نوزدهم در آثار جان مور، طبیعت گرای آمریکایی، کسی که در تاریخ طبیعی غرق شده بود، به شکل قدرتمندی به ظهور رسید. مور این گونه درک از ارزیابی زیبایی شناختی را از ایده خوشنمایی متمایز ساخت. دو نفر از هنرمندان هم نشین با جان مور که به طور مشخص صحنه های کوه را مورد مطالعه قرار می دادند در مقاله معروفی با نام "نگاه نزدیکی بر ستیغ بلند" بر اساس ایده خوشنمایی به تجربه زیبایی شناختی طبیعت پرداختند.
رویکرد این دو کاملا با رویکرد مور که محیط کوه را همانند یک زمین شناس ارزیابی می کرد متفاوت بود. این رویکرد مور او را به سمتی هدایت کرد که محیط طبیعی خصوصا طبیعت وحشی را به لحاظ زیبایی شناختی زیبا می دید و تنها در آنجا که طبیعت مورد دخالت بشر قرار گرفته بود زشتی می یافت. در گستره ای که او مورد ارزیابی طبیعی قرار می داد تمام طبیعت از مخلوقاتی که در زمان او زشت نامیده می شدند تا بلایای طبیعی ویرانگر، مانند زمین لرزه و سیل، دیده می شد.
ارزیابی طبیعت مور با دیدگاه معاصری که "زیبایی شناختی اثباتی" نامیده می شود مرتبط است. تا جایی که این ارزیابی از هر گونه تاثیرات بشری بر محیط طبیعی دوری می جوید و به این ترتیب در نقطه مقابل ارزیابی زیبایی شناختی متاثر از ایده خوشنمایی که کشش و جذابیت را در حضور انسان می دید قرار می گیرد.
نظر شما