به طور کلی فیلم و سینما عرصه بسیار مناسبی برای مطالعه مفاهیمی چون فرهنگ و هویت فردی است چرا که فیلمها هنجارهای فرهنگی و الگوها را به نحوی فشرده به مخاطب خود ارائه می دهند که می توان آن را مورد بررسی و حتی بررسیهای مجدد مشروح قرار داد. بحث فلسفی درباره معیارهای هویت فردی طی زمان یکی از سرگرم کنندهترین پرسشهای فلسفه مدرن بوده است که در دوران معاصر مورد توجه بسیار از فیلمسازان نیز قرار گرفته است.
گاتاکا (1997)
فیلم علمی تخیلی گاتاکا ارائه کننده تصویری از جامعه است که اصلاح نژادی در آن صورت گرفته و کودکان طبقه های میانی و بالاتر طراح هستند که در محیط مصنوعی بزرگ می شوند تا تولید مثل والدین آنها به حد کمال برسد. در این میان یک پایگاه داده ها که مرحله ثبت ژنتیک را انحام می دهد از ابزارهای زیست سنجی به منطور شناسایی و طبقه بندی کودکان و افرادی استفاده می کند که از آنها به عنوان "معتبر" یاد می کنند و افرادی که به صورت طبیعی به دنیا آمده و بزرگ شده اند غیر معتبر نامیده می شوند. در شرایطی که در این جامعه تبعیض ژنتیکی ممنوع است شکل دادن به ژن فرد برای آن که در طبقه "معتبران" جای گیرد و از شخصیت و زندگی مناسبی برخوردار شود ساده به نظر می رسد.
گاتاکا آینده نزدیکی را به تصویر کشیده که شرکتها کارمندان خود را براساس چگونگی شکل گیری ژنتیک آنها انتخاب کرده می کنند در این میان مردی که عارضه قلبی مادرزادی برخوردار است تلاش می کند هویت ورزشکاری را گرفته که فلج شده و قرار است به فضا سفر کند.
جان مالکویچ بودن (1999)
مردی برای کار در طبقه هفت و نیم ساختمان یک دفتر استخدام می شود اما ناگهان اتاقی کشف می کند که به یک پرده غشایی شباهت دارد و این اتاق داخل سر هنرپیشه سینما و تأثر جان مالکویچ است. در این اتاق این مرد پیش از آنکه به طور سیستماتیک از آن بیرون رانده شود ، می توانست زندگی را از دریچه چشم جان مالکویچ ببیند. این مرد اتاق سر جان مالکویچ را به سایرین اجاره می دهد و سرانجام به همسر خود اجازه می دهد داخل اتاق شود که پس از آن اتفاقهای عجیب تری رخ می دهد.
جان مالکویچ بودن به عنوان یک فیلم خلاقانه اما سورئال محسوب می شود که به سبکی عجیب و ملموس ارائه شده است و مخاطب پس از آن که خط داستانی را درک می کند به ایده های تشکیل دهنده آن که از اخلاق روابط تا سیاست نامیرایی و هویت فردی ساخته شده پی می برد. این فیلم فرصتی را برای تفکر و بحث درباره هویت و وجود فراهم می کند.
شاید بتوان جان مالکویچ بودن را یک تحقیق جامعه شناختی دانست که با هدف بررسی هوشمندانه هویت فردی و دغدغه جامعه از گرفتن نقش فرد دیگری ارائه شده است.
یادآوری (2001)
لئونارد شلبی کت و شلوار گران قیمت اروپایی پوشیده جگوار قدیمی سوار می شود، اما در متلی ارزان قیمت و بی نام و نشان زندگی می کند و به طور مرتب هزینه اقامت خود را پرداخت می کند. گرچه وی به ظاهر شبیه تاجران موفق است، اما او صرفا به دنبال انتقام از مردی است که به همسرش تجاوز کرده و او را به قتل رسانده است. پلیس بدگمانی وی را تکذیب می کند و زندگی لئونارد تلاشی مداوم برای اجرای عدالت می شود اما مسئله غامض اینجاست که لئونارد تنها می تواند حوادث پیش از مرگ همسرش را به خاطر آورد و از بیماری نادری رنج می برد که قادر نیست از حافظه کوتاه مدت خود استفاده کند. وی می تواند تمام رویدادهای زندگی خود را با ذکر جزئیات پیش از حادثه تعریف کند اما نمی تواند به خاطر آورد که 15 دقیقه پیش چه اتفاقی افتاد، اکنون کجاست، چرا و برای چه هدفی آنجاست.
لئونارد که پیشتر بارزس بیمه بوده کاملا از ناتوانی خود مطلع است و با استفاده از یادداشت، عکس، پوشه ها، تاتو، جدول تلاش می کند به خود یادآوری کند که در چند لحظه پیش چه اتفاقی رخ داده است. اعتماد و اتکای وی به دیگران بدون آگاهی از نیات و یا انگیزه های اصلی وی را درگیر ماجراهای تازه ای در راه انتقام کرده است.
در شرایطی که لئونادر در تلاطم کشف هویت خود و اتخاذ هویت تازه تلاش می کند مخاطب تمایل دارد پس از اتمام فیلم آن را یکبار دیگر تماشا کرده تا تمام قطعات این معما را که ترتیب زمانی ندارند کنار هم قرار دهد.
تکثیر(1996)
داگ کینی همسر وفادار، پدر و تاجری است که شغلی طاقت فرسا داشته و زمان اندکی برای سپری کردن با همسر خود در اختیار دارد و با انجام تمام کارهای روزانه خود تقریبا فرصتی برای همسرخود نمی یابد. وی در گیرو دار چنین شرایطی با دکتر اون لیدز دانشمند ژنتیک دیدار می کند. دکتر لیدز به داگ فرصتی را پیشنهاد می کند تا وی بتواند کنترل زندگی خود را در دست گرفته و شخصیت خود را به آخرین تعدادی که می خواد تکثیر کند.
فیلم تکثیر مسئله تولید مثل غیر جنسی را مطرح کرده که میان تکثرشدگان مسئله هویت به میان می آید و در شرایطی که تمام تکثیر شدگان از شخصیت و خاطرات داگ برخوردار هستند و از لحظه تولید به آنها گفته شده که باید نقش داگ را در کارهای اداره و خانه برعهده گیرند.
سولاریس (1972)
سولاریس پایگاهی روی یک سیاره بنا کرده که به نظر می رسد میزبان موجودات هوشمند اما مرموز است. پس از مرگ اسرارآمیز یکی از سه دانشمند پایگاه هنرپیشه اصلی به عنوان یک روانشناس جایگزین وی می شود که امورات سولاریس را چندان مناسب ندیده و دو دانشمند باقی مانده را سرد و مرموز می بیند. وی در این میان با همسر خود رو به رو می شود که هفت سال پیش مرده بود.
سولاریس تارکوفسکی که در سال 2002 نیز بازسازی شده از استعاره زندگی پس از مرگ استفاده کرده است محلی که انسانها پس از مرگ به آنجا می روند اما سولاریس ارائه کننده فلسفه ژرفی درباره وجود و هویت انسان و روابط آنها است.
این فیلم را می توان به عنوان کارگاه بحث هویت فردی دانست که نه تنها ارتباط ما با دیگران را بررسی می کند بلکه به بررسی این امر می پردازد که چگونه ما به افکار دیگران مرتبط می شویم به طوری که هنرپیشه فیلم با مشاهده تصویر غیرحقیقی از همسر مرده خود، همان احساساتی را کسب می کند که زمان زنده بودن وی داشت.
نظر شما