در میان نقاشان توماس هارت بنسون، رئالیست محلی، از اولین کسانی بود که به فلسفه او گروید. تاثیر دیوئی به طور خاص بر اکسپرسیونیم انتزاعی شدید بود. به عنوان مثال رابرت مادرول کتاب "هنر به مثابه تجربه" را یکی از کتاب های مقدس خود میدانست. به نظر می رسد که هنر خاکی خصوصاً با تاکیدی که بر بیرون بردن هنر از موزه ها دارد یکی از خواسته های دیوئی بوده است. همچنین شواهدی مبنی بر این وجود دارد که آلن کاپرو، یکی از پیشگامان هنر اجرا و پیشامد، با مطالعه دیوئی ایدههایش را از او گرفت. در حالی که عدهای معتقدند که هنر بدن از همبسته شدن با تجربه زیبایی شناختی دیوئی دور بوده اما عده دیگری بر این باورند که دیوئی هنر بدن را پیش بینی کرده است.
احتمالا روششناختی دیوئی برای خوانندههای فلسفه تحلیلی ناامید کننده بوده است، اما دیوئی اجازه هیچگونه بحثی را نمیداد. او با دلایلی که داشت هرگونه نظریه دیگری را در این زمینه رد می کرد. البته مخالف مباحث عمومی که در مجلهها مطرح می شد نبود و روشی که ارائه می داد، با تاکید بر تجربه، به پدیدارشناسی ادموند هوسرل مشابهت پیدا می کرد. البته او بر خلاف هوسرل دیدگاهی علمی داشت و تحت هیچ عنوانی در مسیر درک فلسفی دانش علمی را کنار نمی گذاشت.
مخالفت با دوگانه انگاری نیز دیگر ناسازگاری او با گرایشهای دکارتی هوسرل بود. همین مخالفت با دوگانهانگاری نشان میدهد که او به طور دائم با تمایزهای فرو پاشیده درگیر بوده است. این فروپاشاندن تمایزات تفکر، او را به ساختارشکنی ژاک دریدا نزدیک کرد. البته، برخلاف دریدا دیوئی هیچ گاه مدعی نشد که "خارج از متن" چیزی وجود ندارد. نقطه آغاز فلسفه او زندگی مخلوقات در محیط زیستی شان است.
نکته دیگر تاکید او بر پیوستگی و تعهد نسبت به ساختار است که اساسا یک باور مدرنیسم محسوب می شود و هیچ نزدیکی به پست مدرنیسم و عقاید دریدا ندارد. او همچنین اصرار یک جانبه دریدا بر اهمیت تفاوتها را نپذیرفت. در حالتی که روش به معنای نیاز به قطعیت باشد دیوئی مخالف آن شناخته می شود اما در حالتی که روش به معنای تاکید بر احتمال باشد مخالفتی با آن ندارد. تمایل دیوئی نسبت به تایید کردن نظراتش با استناد بر دریافت همگانی و همچنین معنای کلمات او رابه فلسفه تحلیلی نزدیک می کند. برای ارزیابی روش دیوئی لازم است که دیدگاه های او را نسبت به منطق پژوهش نیز مد نظر داشته باشیم.
دیوئی زیباییشناختی و هنرها را از دیدگاههای مختلف در نخستین کتابش، "روانشناسی"، مورد بحث قرار داد. این اثر حاصل دوره ایده آل گرایی اوست و هرچند که در پیشرفتهای بعدی ارجاعاتی به آن شده اما چندان اثر مبتکرانه ای محسوب نمیشود. در آغاز این کتاب آمده که موسیقی موزون و منظم است در حالی که ناموزون و نامنظم است. نتهای موسیقیایی وقتی شکل می گیرند که نت های ساده در کنار هم قرار می گیرند و گامهای آنها به طور منظمی یکدیگر را قوی و ضعیف می سازند.
دیوئی در کتاب بعدی، "هنر به مثابه تجربه"، بر اهمیت ریتم در ابعاد روانی زندگی ما- چه به لحاط دریافت و چه به لحاظ بیان- می پردازد. روح تمایل دارد وضعیتهای درونی خود خصوصا احساساتش را در اشکال آهنگین بیان کند. به عقیده او شعر یک شکل بیان طبیعی تر و اصیل تری نسبت به نثر است. موسیقی نخستین هنر و رقص اولین شکل فعالیت فیزیکی است. وزن به عنوان تقلیل ذهنی بسیارگانی به وحدت و یا درهم شکستن وحدت به بسیارگانی است. و هنگامی رخ می دهد که ضربه های مشخصی در فاصله های منظمی قرار گیرند و این نیازمند سازماندهی زمانمندی است که در آن ذهن به جلو و عقب می رود و یک کل را می سازد. این منحصر به هنرها نیست اما به تجربه ما از زمان وابسته است.
نظر شما