۳ مهر ۱۳۸۶، ۹:۲۶

/ یادداشتی از ابراهیم خدایار /

یادی از "روشن احسان" شاعر فارسی زبان / او اشعار چاپ شده اش را در ایران ندید

یادی از "روشن احسان" شاعر فارسی زبان / او اشعار چاپ شده اش را در ایران ندید

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: روشن احسان از شاعران پارسی زبان ازبک بود که نهم خرداد 1386 بدرود حیات گفت. دکتر ابراهیم خدایار عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس که شرحی از او در کتاب "از سمرقند چو قند" ارائه کرده، از عدم ارتباط میان ادبای ایرانی و همتایان فارسی زبان منطقه گلایه ها دارد. او این یادداشت را به قصد تجلیل و یادکرد "روشن" در اختیار مهر گذاشته است.

ماوراءالنهر – که اینک در جهان به آسیای مرکزی و یا آسیای میانه شهرت بیشتری دارد - با ایران و فرهنگ ایرانی پیوندی اسطوره‌ای دارد؛ این پیوندها در تاریخ واقعی دو منطقه بیشتر دیده می‌شوند. اینکه نام ورارود و ماوراءالنهر برای مردمان دو منطقه نامی ناآشناست و در مقابل، آسیای مرکزی و آسیای میانه نام خود را به مردم این دو منطقه و ایضاً جهان تحمیل کرده است؛ از واقعیتی تلخ – به‌وی‍ژه برای ما ایرانیان در این سوی جیحون و برای فارسی‌زبانان در آن سوی جیحون - حکایتها دارد: حکایت جدایی اقوامی گونه‌گونه زبان که تا زمانی نه چندان دور – حدود یکصد سال پیش - پس از دین اسلام که دین غالب آنان بود، زبان فارسی مهم‌ترین حلقة پیوند اقوام ساکن در آن، یعنی پیوند ازبکان، قزاق‌ها، قیرقیزها، ترکمن‌ها و فارسی‌زبانها - تاجیکها - با یکدیگر به شمار می‌رفت. مردم از دریچة زبان‌ فارسی به جهان دانایی می‌نگریستند، معرفت رنگ فارسی داشت.

من در این مجال کوتاه قصد بیان نقش زبان و ادبیات فارسی در شکل‌دهی به تمدن‌های این منطقه را در درازنای تاریخ 1400 سال پس از ورود اسلام به این منطقه تا ابتدای قرن بیست میلادی ندارم و نمی‌خواهم با یادکرد نام صدها شاعر و عالم، نویسنده و محدث، فیلسوف و ریاضی‌دان، و منجم و چه و چه، به چنبره تکرار بیفتم؛ رودکی، ابن‌سینا، ابوریحان بیرونی، زمخشری، فارابی، الفرغانی مشتی از خروار است اما گفتنی است وقتی لشکر تزار روس در نیمه دوم قرن بیست پا به منطقه گذاشت، زبان روسی جای زبان فارسی را گرفت.

  
زبان فارسی امروز محدود شده است به تاجیکستان و برخی از مناطق تاجیک‌نشین ازبکستان و جزیره‌های بسیار کوچکی در قرقیزستان و بسیار کوچک‌تر از آن در جنوب قزاقستان 
فی‌المثل اگر یک غریبه در یکصد سال پیش می‌خواست در شهرهای آسیای میانه مسافرت کند، به دانستن هیچ زبانی جز فارسی نیاز نداشت؛ زیرا همة اقوام ساکن در آن علاوه بر دانستن زبان بومی خود - ازبکی، قرقیزی، قزاقی و ترکمنی - زبان فارسی را نیز به عنوان زبان علم و زبان حکومت مثل زبان مادری خود می‌دانستند، امّا اکنون چه؟ اکنون اگر کسی زبان روسی بداند از این موقعیت برخوردار است؛ زبان فارسی محدود شده است به تاجیکستان و برخی از مناطق تاجیک‌نشین ازبکستان و جزیره‌های بسیار کوچکی در قرقیزستان و بسیار کوچک‌تر از آن در جنوب قزاقستان.

ارتباط مردمان دو منطقه ایران و آسیای مرکزی تا قبل از برپایی حصار آهنین اتحاد شوروی سابق، مثل ارتباط مردمان تبریز و اصفهان با تهران و مشهد دست‌یافتنی بود اما این ارتباط پس از آن و به‌ویژه با تشکیل پنج جمهوری شورایی در سال 1924م، در حکم کیمیا شد: دیدن شهرهای بخارا، سمرقند، خجند، اوش، فرغانه، و خوارزم برای ایرانیان در زمانی نزدیک به هفتاد سال به رؤیا شباهت پیدا کرد، گویی آسمان این شهرها با آسمان تهران و تبریز، اصفهان و شیراز، و مشهد و نیشابور رنگی دیگر گرفت: رنگ جدایی.

در ایران انقلاب اسلامی برپا شد (1979م/ 1357ش) و در آسیای مرکزی، اتحاد شوروی از هم پاشید (1991م/ 1370ش). امید می‌رفت ارتباط ملت‌های دو منطقه با یکدیگر بیشتر شود و این‌گونه هم شد؛ اما ظاهراً‌ وضعیت زبان فارسی در منطقه به موقعیت سابق بازنگشت؛ به وی‍ژه ارتباط ما با همزبانانمان در ازبکستان و شهرهای باستانی سمرقند و بخارا، هرچند نسبت به گذشته بیشتر شد، هرگز همانند وضعیت قبل از فروپاشی نشد.

هرچند ممکن است نگارنده به آرمان‌گرایی متهم شود، از واقعیات سیاسی و فرهنگی منطقه هم بی‌خبر نیست. به عنوان کسی که سه چهار سال از بهترین روزهای عمر خود را در این منطقه گذرانده‌ام به خود حق می‌دهم اکنون که اندکی ارتباط بین دو منطقه افزایش پیدا کرده است، از حوادث و وقایع فرهنگی یاران آن سوی جیحون باخبر شوم و آنها هم تا حد امکان با ما ایرانیان در ارتباط باشند؛ امّا از چه طریق؟ آیا دریچه ارتباط مسئولان سفارت‌خانه‌ها و رایزنی‌های فرهنگی - که من خود نیز در همان سه چهار سال عضوی از همین خانواده بودم - کفایت می‌کند؟ که اگر می‌کرد باید وضع خیلی بهتر از این می‌شد! باید طرحی نو درانداخت، همه مسئولیم.

بهانه قلمی شدن این نوشتار مرگ عزیزی تازه از دست رفته، شاعری فارسی‌گو و فارسی‌زبان از دیار همان غریبه‌های آشناست: روشن احسان؛ شاعری فارسی‌زبان از جنوب ازبکستان.

من وقتی منابع کتاب «از سمرقند چو قند» را آماده چاپ می‌کردم، دو سه باری به شهر ترمذ و دره چغانیان به مساعدت یکی از شاعران فارسی‌زبان آن منطقه یعنی جعفر محمد ترمذی سفر کردم. در آن مسافرت‌ها خود را همسفر فرخی سیستانی می‌دیدم که با کاروان حله‌اش به دیدار امیر شاعردوست فارسی‌زبان چغانی رفته بود. شاعری که بنابر نقل تذکره‌ها پس از این دیدار مقرب امیر چغانیان گشت و عزیز دربار شد اما در این سال‌ها وضعیت کاملاً متفاوت شده است؛ نه تنها کسی با گفتن شعر فارسی صله نمی‌گیرد بلکه اگر بخواهد دفتر اشعارش را با سرمایه خودش هم چاپ کند، به صد مشکل ناخواسته گرفتار می‌شود. از نحوست انقلاب اکتبر و تشکیل اتحاد نامیمون شوروی سابق بگذریم که اکثریت قریب به اتفاق مردم منطقه را نسبت به خط فارسی بی‌سواد کرد و خط کریلیک را به جایش نشاند.

این روزها اگر کتابی در ایران درباره آن منطقه به چاپ برسد، ظاهراً به ندرت جز در تاشکند و سمرقند، در بقیه جاها به دست علاقه‌مندان آن نمی‌رسد؛ گویی باز هم ارتباط ما با این مردمان حکم کیمیا را دارد!

 
گویا روشن احسان خبر چاپ گزیده‌ای از اشعار خود در ایران را از سوی نگارنده شنیده بود، اما افسوس که نه نگارنده دیگر توان ارسال کتاب را برای وی داشت و نه کسان دیگر از مسئولان فرهنگی و سیاسی ایران در آن منطقه به این کار اقدام کردند 
روشن احسان (تولد 1945م در بایسون ترمذ) از همین شاعران بود که تا پایان عمر حسرت دیدار از ایران را با خود به دل خاک برد. من زندگی‌نامه و نمونه‌ای از شعر این شاعر را نخستین‌بار در ایران در صفحات 143- 162 کتاب از سمرقند چو قند (تهران: اشاره، 1384) نقل کرده‌ام و اضافه می‌کنم که وی براساس یادداشتی که اخیراً یکی از کارکنان فرهنگ‌دوست و شریف یک شرکت ایرانی در بایسون برایم ایمیل کرده، در 30 می 2007 مطابق با 9 خرداد 1386 در بیمارستان اصلی شهر بایسون به دلیل عارضه سرطان معده و روده دار فانی را وداع کرده است.

وی در طول دوران حیات خود علاوه بر تدریس زبان و ادبیات فارسی و تاجیکی در مدارس بایسون، در محافل شاعران تاجیک زبان استان سرخان‌دریای ازبکستان - همان چغان رود سابق - در شهر ترمذ فعالانه شرکت می‌جست و اشعار خود را در روزنامه‌های تاجیک‌زبان ازبکستان و تاجیکستان به چاپ می‌رساند. ظاهراً به دلیل عدم استطاعت مالی هرگز نتوانست دفتر اشعار خود را به چاپ بسپارد و شاگردش هم این دفتر را که با نام اشک سنگ جمع‌آوری کرده است، در آرزوی چاپش به این در و آن در می‌زند.

گویا روشن احسان خبر چاپ گزیده‌ای از اشعار خود در ایران را از سوی نگارنده شنیده بود، اما افسوس که نه نگارنده دیگر توان ارسال کتاب را برای وی داشت – و شاعران دیگر از این دست – و نه کسان دیگر از مسئولان فرهنگی و سیاسی ایران در آن منطقه به این کار اقدام کردند؛ به قول همان دوست ایرانی مقیم بایسون که خبر ناگوار مرگ روشن احسان را به من رساند "شاعر در حسرت دیدار اشعار چاپ شده‌اش در ایران، چشم از جهان فروبست" دریغ و درد که غافل زحال یکدیگریم!

نگارنده در این باره هیچ گله‌ای از هیچ نهاد فرهنگی را ندارد. فقط در آرزوی روزهایی دست به دعا برمی‌دارد که غربت غریبه‌‌های آشنای دو سوی جیحون بار دیگر به یگانگی و پیوند مبدل شود و رنگ آسمان شهرهای دو ملّت به یک رنگ تبدیل شود: رنگ آشنایی.

کد خبر 558186

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha