همانگونه که لوییس بک و دیگر مفسران کانت تصریح کردهاند چنان و چندان در آثار کانت سخن از آزادی میرود که گردهم آوردن آنها در یک مقال کاری آسان نیست. کانت هنگامیکه از آزادی سخن میگوید چندین معنا را از آزادی – و همچنین اراده که آزادی صفت آن است- در ذهن دارد. این هم بدان جهت است که آزادی تاریخی طولانی در گفتمان فلسفی – فکری بشر دارد و کانت هنگامیکه از آزادی سخن میگوید گاهی مراد خود را مدنظر دارد و گاهی معنایی که در این تاریخ از آزادی مورد توجه است.
علاوه بر این تصور کانت از آزادی در "نقد عقل محض" ، "بنیاد" و "نقد عقل عملی" هم با یکدیگر تفاوتهایی را دارا است. در کتاب "نقد اول" آزادی بیشتر خودانگیختگی یعنی قوهای که مجموعههای علّی جدیدی در زمان به وجود می آورد معنا میشود. در بنیاد اما آزادی به معنای استقلال و خودبسندگی است که از هر قانون دیگر مستقل است. این دو قوه گاهی با نام اراده یاد میشوند و مسئلۀ آزادی اراده در آن پررنگ میگردد.
پارهای از مفسران تأکید کردهاند که کانت بتدریج با دو اصطلاح ویلکور و ویله به سراغ این دو معنا میرود و به ترتیب آنها را به "خودانگیختگی" و "خودبسندگی" در نظر میگیرد. یعنی وی ویلکور را به معنای قوهای که مجموعۀ علّی جدیدی را در زمان به وجود میآورد میگیرد و ویله را به معنای استقلال و خودبسندگی. ویلکور قوهای است برای تعیین شیئی که صرفاً بهوسیلۀ ماکسیم تعیّن مییابد. از این رو نسبت به عمل حساس است در حالی که ویله اینگونه نیست.
آشنایی با این تمایز هنگامیکه به سراغ آثار کانت میرویم ضروری است وگرنه ممکن است به دام پارهای ابهامها و ایهامها بیفتیم. به نظر کانت در ویلکور محرک و انگیزش امیال دخیل است اما در ویله هیچ گونه محرک بیرونی جز عقل دخیل نیست. ویلکور ممکن است آزاد باشد یا نباشد بسته به نوع ماکسیمی که ارائه میکند اما ویله همیشه آزاد است. تمایز ویلکور و ویله ما را به یاد تمایز ماکسیم و قانون اخلاقی میاندازد. قوانین آنچه را باید رخ دهند تعیّن میبخشند و ماکسیمها آنچه هستند. متناسب با این دو معنا از اراده دو نوع آزادی – همانطور که در ابتدای این بند گفتیم- پررنگ میشوند.
کانت در نقد اول ( الف 558 و ب 586) اشاره میکند که قصدش اثبات واقعیت آزادی نیست همچنانکه که نمیخواهد امکان تحقق آزادی را اثبات کند. ایدۀ اصلی وی در اینجا این است که طبیعت حداقل ازطریق علیت با آزادی تعارضی ندارد. به تعبیر دیگر کار و هدف نقد اول آن است که فضایی را برای آزادی فراهم کند. در نقد دوم اما او واقعیت آزادی را نیز اثبات میکند.
نظر کانت هر موجود انسانی مشخصهای تجربی برای قدرت انتخاب خود دارد که چیزی بیش از علیت مشخص عقلش نیست. این مشخصۀ تجربی از پدیدهها ناشی میشود. همۀ اعمال انسانی در سطح پدیدهها با نظم طبیعت و با مشخصۀ تجربی علل هماهنگکنندۀ دیگر سامان میپذیرند. در این سطح ضرورتی مبتنی بر شرایط مقدم بر آن حاکم است. در اینجا البته آزادی نمیتواند معنا داشته باشد. اینجا جایی است که به نظر کانت انسانشناسی تجربی کارآیی دارد.
اما اگر ما همان عمل را با توجه به عقل در نظر بگیریم – نه بر اساس عقل نظری که عمل را با توجه به منشای آن تبیین می کند بلکه بر اساس عقلی که علت ایجاد آن اعمال است و ما بدان عقل عملی می گوییم - قاعده و نظمی را در مییابیم که فراتر از نظم طبیعی است. در اینجا اعمال با عقل تعیّن میپذیرند. هر چیزی که در طبیعت رخ میدهد در سطح پدیدار به صورت اجتنابناپذیر ناگزیر است رخ دهد اما بایدی برای رخ دادن آن وجود ندارد. با این همه بر طبق مشخصۀ عقلی، زمانمندی وجود ندارد و بنابراین عقل به صورت آزاد عمل میکند؛ بدون آنکه به مبانی بیرونی و یا درونی وابسته باشد و بدون آنکه سلسله علل طبیعی بدان تعیّن بخشند.
این نوع آزادی نباید تنها به صورت سلبی فهم شود یعنی تصریح کنیم که این آزادی مستقل از شرایط تجربی است و قوۀ عقل از اینکه علت پدیدهها باشد سربازمیزند بلکه باید به صورت ایجابی نیز در نظر گرفته شود و قوهای محسوب گردد برای آغاز یک مجموعه رخداد که موقعیت نامشروط هر عمل آزادانهای است و این روند البته به زمان راه نمیدهد.
نظر شما