خبرنگار مهر، دکتر محمد ضیمران نویسنده و محقق فلسفی در سخنرانی "پدیدار شناسی جلوه دیگری از نگاه لویناس" که عصر دیروز در شهر کتاب مرکزی برگزار شد به بیان اندیشه های امانوئل لویناس، فیلسوف معاصر فرانسوی پرداخت.
دکتر ضیمران در ابتدای سخن به اهمیت اصطلاح استعلا در اندیشه لویناس پرداخت و گفت: ترانسندنتال یا استعلا بحثی است که از دیدگاه لویناس باید مورد بازبینی قرار گیرد و در حقیقت او از اندیشه های کانت در این باب شروع می کند و رفته رفته در پدیدارشناسی هوسرل و هایدگر به دنبال مفهومی است که از این اصطلاح استفاده می شود و سرانجام به این نتیجه می رسد که فلسفه هوسرل بیش از حد گرفتار ذات باوری است.
وی در ادامه اظهار داشت: این به آن معنا است که همه چیز را قربانی دریافت خودش از ذوات و ماهیات امور کرده و بیش از آن که به کل تجربه بشری توجه کند، به شعور در منظر استعلایی و یا معرفت پیشینی تکیه کرده است، بنابراین به زعم او روش های استعلایی و ماتقدم تجربه نمی تواند همه تجربه بشری را در برگیرد و به همین جهت است که از دید کسی مثل لویناس، منش تجربی و به طور کلی انضمامی فلسفه هایدگر در نگاه او به خصوص در کتاب هستی و زمان از اهمیت ویژه ای برخوردار است و بنابراین لویناس از سال های 1930 به بعد رفته رفته توجهش به عمق مطاوی کتاب هایدگر متوجه می شود و هوسرل را پشت سر می گذارد.
دکتر ضیمران در ادامه به توجه لویناس به هایدگر اشاره کرد و گفت: پروژه بعدی لویناس نقدی است بر انتولوژی هایدگر که عنوان این اثر "چالشی در هستی شناسی هایدگری" است و در این اثر سعی می کند مفهوم استعلا را به گونه ای که هایدگر مورد تأویل قرار داده نقد کند و مدعی است که در استعلا ما چیزی نداریم جز نیاز بشری و بنابراین در ترانسندانس باید سمت و سوی گریز و رهایی از قید و بند بشری را دریافت.
وی افزود: به همین دلیل در سال 1935 رساله ای با عنوان "درباب گریز" به چاپ می رساند و در آن همبستگی میان خود تجربی و متجسد و خود استعلایی را قیاس می کند و مدعی می شود که باید همواره میان خود واجد حیث التفاتی از یکسو و خود تجربی و متجسد از سوی دیگر دقت کنیم و درون این برخورد و کنش و واکنش به نیاز بشر یا تمنای او عنایت کنیم.
ضمیران گفت: در حقیقت در این چارچوب است که لویناس به نیازهای عادی و عاطفی انسان در زندگی روزمره اش توجه می کند و بر خلاف هایدگر که عنایت خود را که از هستومندها به جانب هستی سیر کرده بود، سعی می کند تنها بر هستی ملموس آدمی تکیه کند و برعکس هایدگر به تجربه های روزمره انسان نه به عنوان تجربه های روزمره مبتذل، بلکه به عنوان تجربه هایی که کل هستی بشر را در بر می گیرد توجه ویژه نشان دهد .
وی افزود: در همین راستا است که یادآور می شود در پرتو استعلا به معنای لویناسی ما قادر خواهیم بود از تنگنای خود خویش رها شویم و زنجیره هویت یا اینهمانی را پاره کنیم و به بیرون یعنی ساحت دیگری(غیریت) رهنمون شویم و دیگری را مورد استقبال قرار دهیم. به سخن دیگر، ما خود را به سوی امکانات متنوع دیگری باید سوق دهیم.
نویسنده کتاب "دریدا و متافیزیک حضور" سپس به رویکرد لویناس به دیگری پرداخت و گفت: لویناس در "کلیت و کرانمندی" به طور غی مستقیم اشاره کرد که از بدو پیدایش و تکوین متافیزیک در یونان باستان تا همین امروز و به خصوص در فلسفه کسانی چون هوسرل و هایدگر همواره اولویت به جانب هویت معطوف بوده است و حتی دیگری هم از ناحیه همان مورد بحث و تبیین و به تعبیر لویناس مورد سرکوب قرار گرفته است.
وی افزود: مراد لویناس از همان عبارت است از بسط و توسعه کلیت و تمامت. طرح تاریخ فلسفه غرب به زعم او چیزی نبود جز تنزیل دگرسانی ها و غیریت ها به کلیت و تمامیت، آن هم تمامیت همان یا اینهمانی. بدین معنا که هر کلیتی از اجزا و ارکانی تعیین می یافت و این ارکان تنها در پرتو همان کل معقولیت پیدا می کرد و لذا به منظور تعلق به هر کلی هر جز یا رکنی باید نخست همان شود یعنی به همان تنزیل یابد. لذا طرح کلی فلسفه غرب به زعم لویناس در تنزیل همان قابل تلخیص بود.
دکتر ضیمران گفت: لویناس مدعی است که کل مورد بحث هیچگاه متضمن تمام حقیقت نیست، بلکه همواره دیگری یا غیری وجود دارد که در این کل نمی گنجد و به تعبیر متافیزیسین ها در خارج از آن نیز قابل فرض نیست و به طور کلی در پرتو این توتالیته اصلا قابل بحث و دخول نیست، بلکه باید آن را بر حسب عدم تناهی یا ناکرانمندی وجود دریافت.
وی یادآور شد: لویناس در این جا به تأمل سوم در تأملات دکارتی اشاره می کند و می گوید که دکارت در بحث از وجود خدا می گوید که ما با وجودی نامتناهی روبه رو هستیم که فهم و دریافت آن برای ما امکان پذیر نیست و این عدم تناهی یا ناکرانمندی اگر فراسوی هستی شناسی جوهری دکارت مد نظر قرار گیرد، با فراروی یا استعلای غیر مواجه خواهیم شد. این دیگری یا غیر مناسبتی را با ما بر قرار می کند که خودش متضمن مسافتی ناپیمودنی است و در اینجاست که لویناس از بیرون بودگی صحبت می کند و عنوان فرعی کتاب او "در بیرون بودگی" است و مراد او از برون بودگی عبارتست از گسست از منش درون حلولی کل.
ضمیران گفت: لویناس به هیچ وجه آینده را معطوف به مرگ نمی داند، بلکه مدعی است آینده را باید معطوف به عشق دانست. لویناس یادآور می شود که مرگ و لحظه آن ، بر خلاف نظر هایدگر آن قدرها هم قطعی نیست، بلکه واقعیتی است مبهم و گیج کننده و عشق در زیست ما تلخی مرگ را به تمنای پویایی تبدیل می کند. به طور کلی در نظر او زمان واقعیتی است که فراسوی مقوله های وجودشناختی سیر می کند و حتی از گستره هستی هم فراتر می رود. زمان چیزی جز یک سر و راز نیست و به همین جهت معنای آن معلوم و مشخص نیست، بلکه در بحث از زمان مدعی است که با زیادت معناها سر و کار داریم، نه قلت معناها. فیلسوفان برجسته ای چون سارتر، موریس بلانشو، ژاک دریدا، لیوتار و لوس ایری گاری نیز تحت تأثیر لویناس قرار داشتند و از این رو توجه به او برای کسانی که در فلسفه قاره ای پژوهش می کنند، اهمیتی اساسی دارد.
نظر شما