پیام‌نما

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا * * * * قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، به زودی [خدای] رحمان برای آنان [در دل ها] محبتی قرار خواهد داد. * * مؤمنى را كه هست نيكوكار / بهر او مهر مى‌دهد دادار

۱۹ بهمن ۱۳۸۲، ۱۱:۱۳

رامين خانبگي مدرس دانشگاه در گفت و گو با "مهر" (2)

پديده انقلاب اسلامي براي تئوري هاي غربي غير قابل درك است

پديده انقلاب اسلامي براي تئوري هاي غربي غير قابل درك است

"رامين خانبگي" دانش آموخته فلسفه د رآمريكا و مدرس دانشگاه در ايران دراين بخش از گفت و گو با گروه دين و انديشه خبرگزاري "مهر" از نسبت تئوري هاي جامعه شناسانه موجود در غرب با انقلاب اسلامي سخن مي گويد.

مهر- باگذشت 25 سال از وقوع انقلاب و فراز و نشيبهايي كه در اين دوران بر انقلاب گذشته ، مسائل جديدي بخصوص در عرصه جهاني پيش روي انقلاب است كه با آرمانها و مباني فكري انقلاب ارتباط نزديك پيدا مي كند. شايد در حال حاضر مهمترين اين مسائل ، بحث جهاني شدن و پيوستن ايران به اين فرآيند است. با توجه به ديدگاهي كه بيان كرديد نظر شما در اين خصوص چيست؟
خانبگي- براي روشن شدن اين مساله، اول بايد ببينيم جهاني شدن چيست. من بخاطر اينكه به نكاتي كه در اين مساله مد نظرم هست بپردازم ابتدا به اين نكته اشاره مي كنم كه اصلا جهاني شدن در چه عالمي رخ مي دهد. و چه فضاي زيستي را ترسيم مي كند. افرادي كه در فضاي جهاني شدن نه تنها مي انديشند بلكه زيست مي كنند چه نوع زيستي دارند.
اعتقاد بنده در يك كلام اين است كه فرآيند جهاني سازي ، ابتدا فرآيند اين جهاني شدن است و سپس جهاني شدن . يعني كساني كه به مساله جهاني شدن مي انديشند فرض مساله شان ، يعني فرضي كه اصلا مرور هم نمي شود و جزء بديهي ترين بديهيات تلقي مي شود، اين است كه همه اين جهاني اند. حال كه همه اين جهاني هستند ، بازي را به سمت جهاني شدن سوق دهيم. يعني همه جهان به تعبيري يك كاسه شوند.

اعتقاد بنده در يك كلام اين است كه فرآيند جهاني سازي ، ابتدا فرآيند اين جهاني شدن است و سپس جهاني شدن . يعني كساني كه به مساله جهاني شدن مي انديشند فرض مساله شان ، يعني فرضي كه اصلا مرور هم نمي شود و جزء بديهي ترين بديهيات تلقي مي شود، اين است كه همه اين جهاني اند. حال كه همه اين جهاني هستند ، بازي را به سمت جهاني شدن سوق دهيم جريان انقلاب اسلامي دقيقا نقض اين انديشه است.

جريان انقلاب اسلامي دقيقا نقض اين انديشه است. انقلاب مي گويد چه كسي گفته كه همه اين جهاني هستند . انسان كجا اين جهاني است كه بخواهد صرفا دراين جهان زندگي كند؟ لذا اگر ما بخواهيم انقلاب اسلامي را با همان آرمانهاي اوليه اش حفظ كنيم، انقلاب نه تنها نقد مدرنيته است بلكه نقد هر آن چيزي است كه از فروع مدرنيته به شمار مي آيد از جمله جهاني سازي . لذا انقلاب اسلامي با همان رويكردي كه به پيروزي رسيد هيچ نسبتي با جهاني سازي به معناي امروزي كه متوليانش با آن نسبت برقرار كرده اند ، ندارد.
اما اينكه مابايد چه كنيم بستگي به اين دارد كه چه نسبتي مي خواهيم با حقيقتي كه خودمان دنبال آن هستيم ، داشته باشيم. جهاني سازي و مدرنيته مي گويد انسان تنها موجود جهاني و مادي است و اسلام مي گويد، اتفاقا انسان موجود الهي است . اگر مي خواهيم نسبت خود را با انديشه بنيادين انقلاب اسلامي حفظ كنيم بنده هيچ دليلي نمي بينم كه جبر تاريخ ما را  وادار به پيوستن به فرآيند جهاني سازي سازد. بلكه مي توانيم پرچم دار نهضتي در دنيا  باشيم كه اصول نظري مدرنيته را نفي مي كند. همانگونه كه امام اين كار را كرد. اما اگر بخواهيم چيزي بينابين باشيم . يعني به تعبير بعضي از افرادي كه پرچم دار اين نظريه هستند دنبال يك دين سكولار باشيم. بگوييم ما انسانهاي متديني هستيم اما خداوند دنيا را هم براي ما خلق كرده و مي خواهيم نصيبي هم از اين دنيا داشته باشيم. با چنين رويكردي عملا دنيايي هستيم و به ناچار بايد در اين بازي شركت كنيم و به ناچار هم باختيم.

 كساني كه از جهاني سازي صحبت مي كنند ، در اين خصوص نمي انديشند بلكه عملا وارد بازي شده اند و در صدد "فعليت" هستند. كسي كه درگير فعل جهاني سازي است، ديگر در مورد آن نمي انديشد. بلكه مراحل انديشيدن را پشت سر گذاشته است . ما در حال حاضر در مرحله انديشيدن در مورد جهاني شدن هستيم. حال كسي كه مي انديشيد با حال كسي كه انديشه اش را به مرحله فعليت رسانده متفاوت است 

سردمداران جهاني سازي سالهاست كه اين بازي را آغاز كرده اند و طرح بازي را به روشني مي دانند لذا ما هنوز به بازي وارد نشده باختيم. به نظر بنده يا ما بايد به كلي از اين قضيه اجتناب كنيم و اين مشروط به آن است كه نسبت حقيقي با آرمانهاي خودمان داشته باشيم. يعني زيست واقعي با آن حقايق داشته باشيم و يا اينكه جريان جهاني سازي همه ما را با خود خواهد برد. چرا كه در اين زمينه صحبت انديشه نيست. بلكه صحبت فعل است. كساني كه در جهان صحبت جهاني سازي  را مي كنند ، در اين خصوص نمي انديشند بلكه عملا وارد بازي شده اند و در صدد فعليت هستند. كسي كه درگير فعل جهاني سازي است، ديگر در مورد آن نمي انديشد. بلكه مراحل انديشيدن را پشت سر گذاشته است . ما در حال حاضر در مرحله انديشيدن در مورد جهاني شدن هستيم. حال كسي كه مي انديشيد با حال كسي كه انديشه اش را به مرحله فعليت رسانده متفاوت است. كساني كه پرچم دار جريان جهاني سازي هستند درگير خود فعل هستند و به همين جهت  قواعد بازي و ابزارهاي قدرت آن را مي شناسند. ابزارهاي استفاده و سواستفاده را مي شناسند و مي دانند نهايتا چه اتفاقي خواهد افتاد. لذا ما بايد تصميم بگيريم كه آيا مي خواهيم اين جهاني باشيم يا نه؟ و پيوستن يا نپيوستن ما به اين جريان به تصميم ما در اين خصوص برمي گردد.
خواستن دنيا به معني ورود به اين بازي است و با ورود به اين بازي بايد به قوعد آن تن در داد. ولي اگر مطابق نظر بنيانگذار انقلاب بگوييم چنين چيزي را نمي خواهيم و نوع زيست ما هم مطابق همان نخواستن باشد، نه تنها نقض و نقد مدرنيته خواهد بود بلكه نقد جهاني شدن نيز مي باشد.

 اجازه بفرماييد دوباره به بحث مطالعات انقلاب اسلامي باز گرديم . به نظر شما با چه روشي بايد در خصوص انقلاب اسلامي به مطالعه بپردازيم و اصولا اين مطالعات چه سمت و سويي بايد داشته باشند؟

به نظر بنده در خصوص انقلاب ايران و به صورت عامتر در خصوص "انقلاب" نخست بايد فضاي زيستي آن انقلاب را ترسيم كنيم. فضاي "زيستي " انقلاب مبتني بر اين مساله است كه افرادي كه در آن انقلاب فعاليت مي كنند در چه ساحتي زيست مي كنند  نه اينكه فقط مي انديشند . البته هر زيستي مبتني بر يك انديشه هست ولي هر انديشه اي به دنبال خود زيست نمي آورد

- به نظر بنده در خصوص انقلاب ايران و به صورت عامتر در خصوص "انقلاب" نخست بايد فضاي زيستي آن انقلاب را ترسيم كنيم. فضاي زيستي انقلاب مبتني بر اين مساله است كه افرادي كه در آن انقلاب فعاليت مي كنند در چه ساحتي زيست مي كنند  نه اينكه فقط مي انديشند . البته هر زيستي مبتني بر يك انديشه هست ولي هر انديشه اي به دنبال خود زيست نمي آورد.
انقلاب كمونيستي در شوروي يك نوع زيست را ترسيم مي كند و افرادي در آن فضا با همه ابعاد زيستن ، زندگي مي كنند. انقلاب اسلامي هم همينگونه است. لذا مطالعات در خصوص انقلاب مبتني بر اين است كه زيست انسان انقلابي يا انساني كه در دوران انقلاب زندگي مي كرده، چگونه بوده است. اين صرفا با روش هاي غربي متعارف كه از پيش انسان را يك موجود صرفا مادي لحاظ كرده اند، شدني نيست. چون فقط به زيست مادي انسان انقلابي خواهد پرداخت و چون زيست آن انسان مطابق با تئوريها غربي نيست ما با آن روشها مطلقا نمي توانيم انقلاب اسلامي را بررسي كنيم . بايد به روش هايي در علوم انساني برسيم كه فضاي زيستي يك انسان انقلابي كه در اين برهه از زمان در ايران زندگي مي كرده ، فعاليت مي كرده ، آرمانهايش را مي خواسته ، براي آن جان داده و يا مقاومت كرده؛ ترسيم كند. الگوهاي غربي براي تبيين پديده هاي خاص اجتماعي از جمله انقلاب ، مطلقا با انقلاب اسلامي منطبق نمي شود. حتي الگوهاي مديريت هم منطبق نمي شود. حتي در خصوص انقلاب اسلامي نمي توانيم بگوييم ، انقلاب را امام خميني(ره) انجام داد و بعد در توجيه آن از تئوري كاريزماي وبري استفاده كنيم . چون تئوري كاريزماي وبر بيان كننده حال و هواي امام نيست. يا در خصوص پيدايش انقلاب ايران به دولت رانتير "اسكاچ پول" بپردازيم . اين تئوري هاي غربي پديده انقلاب ايران و افرادي را كه انقلاب را بوجود آوردند  تبيين نمي كند چون زيست آنها را درك نمي كند.زيست آنها را به گونه اي فوكو درك كرد. چون به ايران آمد و وقايع را مشاهده كرد . مفاهيمي را كه او با خودش به عنوان يكي از متفكران پست مدرن حمل كرده نمي تواند انسانهاي انقلاب ايران را ترسيم كند. چرا كه به تعبير خود فوكو مردم ايران " يك روح" شده بودند.
لذا ما بايد به چيزي بپردازيم كه بتوانيم ابعاد انسانهايي را كه در اين دوره زيست كرده اند، باز كنيم. وقتي فضاي او را يافتيم مي توانيم علل رفتار او را تبيين كنيم.

تئوري هاي غربي پديده انقلاب ايران و افرادي را كه انقلاب را بوجود آوردند  تبيين نمي كند چون "زيست" آنها را درك نمي كند"زيست" آنها را به گونه اي فوكو درك كرد. چون به ايران آمد و وقايع را مشاهده كرد  

تئوريهاي روز و ابزارهاي حوزه علوم انساني، بخصوص جامعه شناسي ، چون ناظر به انسان دنيايي هستند كه تابع عوامل دنيايي است ، نمي توانند بر انساني كه انقلاب اسلامي را بوجود آورده اند منطبق شوند. بنابراين هر چه بر اساس اين تئوريها بيشتر در تبيين آن بكوشيم بيشتر بر جهل وابهاممان افزوده مي شود . مگر آنكه به حقيقت واحدي برسيم كه بر اساس آن حقيقت واحد بتوانيم شئون مختلف اين انسان را در عرصه هاي سياسي - اقتصادي - فرهنگي و حتي جنگ ، جهاد ، سپاه ، كميته و نهادهايي كه در ابتداي انقلاب بوجود آمد؛ توجيه كنيم.
به نظر من ما براي بررسي انقلاب راهي نداريم جز آنكه به چنين راهكارهايي بينديشيم.
 
اگر به ساحت زيستي انقلاب هاي بزرگ دنيا همچون انقلاب چين ، فرانسه يا روسيه نظر كنيم بين اين ساحتها هم اختلاف وجود دارد ولي به هر حال با تئوريهاي موجود اين انقلابها تجزيه و تحليل مي شوند . آيا به نظر شما ساحت زيستي انقلاب ايران بطور كلي با ساحت زيستي انقلاب هاي ديگر دنيا متفاوت است يا وجوه مشتركي در اين ميان مي توان يافت؟

- من اين فضا را بطور كامل متفاوت مي بينم و معتقدم قابل پيش بيني هم نيست. لذا عرض كردم كه نزديك به ده سال ادبياتي كه درغرب در خصوص ما نوشته مي شد كاملا ادبيات نامفهومي بود  و به هيچ وجه نمي توانست انقلاب ايران را ترسيم كند. مهمتر اين است كه سران سيا و كساني كه در ايران حضور داشتند ، بيان كردند كه ما با وجود انبوه اطلاعاتي كه داشتيم نتوانستيم انقلاب را پيش بيني كنيم. وقتي داده هاي اطلاعاتي به ساحت زيستي انسان نفوذ نمي كند ، صرفا تحير انسان را افزايش مي دهد. اين عدم پيش بيني يعني هيچيك از الگوهاي متعارف موجود در آن زمان نمي توانست چنين پديده اي  را تبيين كند.

نزديك به ده سال ادبياتي كه درغرب در خصوص ما نوشته مي شد كاملا ادبيات نامفهومي بود  و به هيچ وجه نمي توانست انقلاب ايران را ترسيم كند. مهمتر اين است كه سران سيا و كساني كه در ايران حضور داشتند ، بيان كردند كه ما با وجود انبوه اطلاعاتي كه داشتيم نتوانستيم انقلاب را پيش بيني كنيم. وقتي داده هاي اطلاعاتي به ساحت زيستي انسان نفوذ نمي كند ، صرفا تحير انسان را افزايش مي دهد

اين الگو نه تنها در آن زمان نتوانست به تبيين انقلاب بپرازد بلكه تا حدود ده سال بعد هم در تبيين انقلاب مشكل داشت.
دقت داشته باشيد كه وقتي يك انديشمند حوزه علوم انساني به ارايه  يك تئوري مي پردازد مبتني بر داده ها و اطلاعات خودش است ولي در سازمان سيا با حجم وسيع و عميق و دقيقي از داده ها مواجه است. لذامعلوم است كه اصولا تئوري كارآمدي وجود نداشته است.
اما پس از وقوع انقلاب و به مرور زمان ، هر چه ما نسبت خود را با آن حقيقت از دست بدهيم تحت تئوريهاي آنها قرار مي گيريم. چون هر چه نسبت ما با حقيقت معنوي كمرنگ شود به همان نسبت دنيايي مي شويم و اندك اندك تحت قالبهاي آنها قرار مي گيرد. لذا مي توانند در ساحتهاي جداگانه ، ما را مدل سازي كنند و تئوري ارايه دهند. درحالي كه اگر باز هم همان نسبت با حقيقت برقرار باشد به نظر من نمي توانند به تبيين انقلاب ما بپردازند.
بنابراين به مقداري كه از اصل انقلاب فاصله مي گيريم دنيايي مي شويم و به همان نسبت تئوريهاي دنيايي در مورد ما صدق مي كند. خاص بودن ما در ميزان نسبتي است كه با حقيقت برقرار مي كنيم. هر چه اين نسبت كمرنگ مي شود ، از نظر دنيايي قابل توصيف مي شود و رفتارهايش قابل پيش بيني مي شود و عواملي كه براي تحليلش مي توان بكار برد مشخص مي شود. لذا از اين حيث انقلاب ايران با تمام انقلاب ها متفاوت بود و قابل پيش بيني هم نبود. 

کد خبر 57639

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha