*آقاى دکتر آیا ورود شما به حوزه علوم اسلامى به قصد فقیه شدن بود؟
- من در ابتداى امر که نوجوان بودم نمىدانستم که علوم اسلامى قلمروهاى متفاوتى دارد. از کودکى از چهره علما خوشم مىآمد. زن عمویى داشتم که بانویى متدین و دائمالذکر بود. در دوره رضاشاه که زنها را مجبور مىکردند بدون چادر بیرون بیایند، شبها به حمّام مىرفت. او از خانواده علماى دین و سادات قزوین بود و عکسهاى زیادى از علما و سادات در اتاقش داشت. من هر وقت به خانه او مىرفتم از دیدن آن تصاویر لذت مىبردم و مىخواستم من هم روزى از عالمان دین شوم. ولى از رشتهها و شاخههاى آن خبر نداشتم.
*بعد از آنکه مشغول تحصیل شدید چطور؟ گرایش به شاخهاى خاص از علوم حوزوى در شما تقویت نشد؟
- چرا. رفته رفته به فلسفه البته فلسفه اسلامى و به تعبیر درست به حکمت اسلامى علاقمند شدم.
*اما مىدانیم که علماى سنتى دین معمولاً فیلسوفان را از عالمان دین به شمار نمىآورند. عالم دین در نظر آنها بیشتر فقیه و محدّث و مفتى است. البته علم کلام هم از علوم دینى به شمار مىآید. جوّ آن روز حوزه نیز با فلسفه سازگارى نداشت. پس چه شد که سراغ فلسفه رفتید؟
- من برخلاف معمول، حکمت اسلامى مخصوصاً حکمت متعالیه ملاصدرا و پیروان آن را از علوم اسلامى مىدانم که هدف آن عقلى کردن اصول و مبانى اسلامى است.
* آیا شما خود را عالم دین مىدانید؟
- بله من الان خود را عالِم دین مىدانم و میان علم دین و فلسفه هم تضادى نمىبینم. ابوحامد غزالى حجةالاسلام و عالم دین بود در عین حال بزرگترین فیلسوف عصر خود هم بود. ملاصدرا هم که از اعاظم حکماست عالم دین بود، مفسّر قرآن و شارح اصول کافى بود، همچنین استاد ما آقاى طباطبائى و... .
*اما غزالى خودش را فیلسوف نمىشمرد.
- بله او با فلسفه مشائى ارسطویى مخالف بود و بر آن انتقادات سختى وارد کرد ولى در عینحال خود فیلسوفى بزرگ و عمیق بود در ردیف فیلسوفان بزرگ، همچون کرسکاس، فرانسیس بیکن، رنه، دکارت، اسپینوزا و... که مخالف و نقاد فلسفه ارسطویى بودند. در تاریخ تفکر اسلامى آنچه از لفظ »فلسفه« به ذهن متبادر مىشده، فلسفه ارسطویى بوده است که به نظر اغلب علماى دین با اصول دین اسلام سازگار نیست و این مخالفت عالمان دین را برمىانگیخته، وگرنه هیچ یک از آنان با فلسفه و تفکر مخالفتى نداشتهاند. اصولاً دین اسلام، دین تفکر و تدبّر و علم است.
* به همین سبب است که شما ترجیح مىدهید به جاى لفظ »فلسفه« واژه »حکمت« را بهکار ببرید. آیا اکراه دارید که به شما فیلسوف گفته شود؟
- واژه حکمت در کتاب آسمانى ما قرآن آمده و ستایش شده است "و مَنْ یؤتى الحکمة فقد اُوتى خیراً کثیراً". رشته تحصیلى من فلسفه غرب است، یعنى در این رشته دانشنامه دکترى گرفتم. عنوان فیلسوف را عنوان با شکوهى مىدانم و آن را دوست دارم، البته شایسته آن نیستم ولى در عین حال فیلسوف بودن را مرادف ارسطوئى بودن، یا دکارتى بودن یا اسپینوزائى بودن و... نمىدانم و بر این باورم که خود ارسطو، دکارت و اسپینوزا هم ارسطوئى، دکارتى و اسپینوزائى نبودهاند.
* بسیار خوب، برگردیم به قم. دروس حکمت را نزد چه کسانى آموختید؟
- بنده قسمتى از منظومه حکمت سبزوارى را نزد مرحوم میرزا محمدتقى اشراقى، که آن زمان یگانه مدرس حکمت بود، خواندم و بعد راهى اصفهان شدم و در آنجا به محضر مرحوم آقاى مفید رسیدم. او حکیمى علامقام و انسانى وارسته و زاهد بود. با زهد دینى و فلسفى شدیدى زندگى مىکرد. من شیفته خصال اخلاقى وى شدم، چنانکه بعدها سجایاى اخلاقى اسپینوزا مرا مجذوب خود کرد. من در محضر آقاى مفید قسمت دیگر منظومه و قسمتى از اسفار را تلمّذ کردم. مجلس درس ایشان در مسجد سید واقع در محله بیدآباد اصفهان بود و من در همانجا حجرهاى داشتم. گاهى نیز درس ایشان در مدرسه صدر اصفهان برگزار مىشد. البته اقامت من در اصفهان بیشتر تابستانها و ایام تعطیل حوزه قم بود. پس از این دوره به قم باز گشتم. مرحوم آقاى طباطبایى تازه بهقم آمده بودند و در مسجد سلماسى درس تفسیر قرآن و حکمت مىگفتند؛ جمعهها تفسیر و ایام دیگر هفته اسفار. من در اولین دوره درس ایشان شرکت کردم. تا آنجا که اطلاع دارم از همدرسانم کسى باقى نمانده است. خداوند همه آنان را رحمت کند.
* چه کسانى در این نخستین دوره درس علامه شرکت مىکردند؟
- تا آنجا که به یاد دارم مرحوم آقاى سیدجلالالدین آشتیانى، مرحوم دکتر بهشتى (آقاى بهشتى آن وقت دبیر بود در دبیرستان نظامیه قم زبان انگلیسى تدریس مىکرد) و آقاى سیدموسى صدر (امامموسى صدر که مفقودالاثر است). مرحوم آقاى مناقبى هم بعدها به ما پیوستند. آقاى مطهرى نیز گاهى مىآمدند البته ایشان هم سنشان و هم علمشان بیشتر از ما بود و به اصطلاح هم تقدّم فضل داشت و هم فضل تقدّم. طلبه فاضلى هم بهنام آقاى رجبى با ما همدرس بود که مدت مدیدى است از او خبر ندارم. بهخاطر دارم در آن زمان فقط چاپى قدیمى اسفار موجود بود و آن هم بسیار کمیاب. مرحوم آشتیانى نسخهاى از کتاب را داشت و من نداشتم. من با او خیلى صمیمى بودم هر دو در مدرسه فیضیّه بودیم. او نخست کتابش را به من امانت مىداد، من پس از مطالعه کتاب را برمىگرداندم.
* با ایشان مباحثه داشتید؟
- نه هممباحثه رسمى نبودیم. امّا، احیاناً در مسائل با هم بحث مىکردیم. او به لحن ارشاد، نه به صورت انتقاد به من مىگفت تو در مسائل بیش از حد خوض و غور مىکنى. او مشوق بسیار خوبى براى درس اسفار بود و دوستى صمیمى براى من. خدا رحمتش کند.
* همبحثان شما در دروس اصلى فقه و حکمت چه کسانى بودند؟
- مایل نیستم نام کسى را ببرم.
* در قم تدریس هم داشتید؟
- بله درس مىدادم و مجلس درسم هم خوب بود پنجاه و تا صد طلبه در مجلس درسم حاضر مىشدند.
* علوم عقلى مىگفتید یا علوم نقلى؟
- هر دو، ادبیات هم مىگفتم. مغنى و مطوّل درس مىدادم.
* کلام هم تدریس مىکردید؟
- خیر.
* استاد، آیا خوددارى در بازگویى سوانح عمر دلیل خاصى دارد یا صرفاً ناشى از کمگفتارى شماست؟
- لازم نمىدانم و تالى فاسدى هم دارد. اگر من مثلاً بگویم فلان مرجع تقلید همدرس یا هممباحثه من بود و یا فلان شخصیت علمى و اجتماعى پیش من درس خوانده، این توهّم پیش مىآید که من از عناوین دیگران استفاده مىکنم و این با روحیه من سازگار نیست و نیازى هم نیست.
* این اتفاقى است که در زندگى شما رخ داده است و الان هم بخشى از تاریخ فرهنگ ما است. چه اهمیتى دارد که دیگران چه فکر مىکنند؟
- چرا اهمیت دارد. مگر پیامبر اکرم(ص) نفرمود »اتقوا مِن مواضع التّهم«.
* پس باز از تحصیلتان بپرسیم؛ از آثار ابنسینا نیز چیزى خواندید؟
- بله. اشارات را در قم خواندم و شفا را وقتى به تهران آمدم نزد مرحوم میرزامحمود شهابى خواندم. مرحوم آقاى شهابى از علما و حکماى بزرگ تهران و استاد برجسته دانشگاه تهران بود.
* قدرى از فضاى فکرى حوزه در آن زمان بگوئید و از رأى آقاى بروجردى در باب فلسفه.
- آقاى بروجردى نگاه مثبتى به فلسفه نداشتند اما آن را تحریم هم نکردند.
*اما گویا ایشان صراحتاً از آقاى طباطبایى خواسته بودند درس فلسفه را تعطیل کند.
- من اطلاع ندارم. آنچه خودم شنیدم این است که آقاى بروجردى روزى در درس خارج فقهشان بالاى منبر در مسجد بالاسر جملهاى فرمودند که حکایت از بىاعتقادى ایشان به فلسفه داشت. امّا درس فلسفه را تحریم هم نکردند.
*ایشان چه فرمودند؟
- این را نمىتوانم بگویم.
*آقاى دکتر اینها اساساً گزارههاى شخصى نیستند بلکه براى نوشتن تاریخ اندیشه روزگار ما ضرورىاند.
- تاریخ اندیشه روزگار ما همین است که گفته شد. باز هم مىگویم مرحوم آیةالله عظماى بروجردى مرجع تقلید شیعه حدود شصت سال پیش به فلسفه عقیده نداشتند ولى تحریم هم نکردند.
* دلیلشان چه بود؟ دلیلى فقهى داشتند؟
- نه دلیل دیگرى داشتند.
* شما در آن ایام خودتان فلسفه مىخواندید؟
- بله.
* و درس فلسفه را ادامه دادید؟
- بله.
* آقاى دکتر، مرحوم آقاى بروجردى درباره آموختن زبان انگلیسى چه نظرى داشتند؟
- این را من نمىدانم. اما آنچه مسلم است آن وقت در حوزه قم این چیزها معمول نبود. اگر کسى مىخواست جز علوم حوزوى چیزى بیاموزد مخفیانه مىآموخت.
* جناب استاد، در آن ایام حوزه قم رفته رفته گرایشى نیز به سیاسىشدن مىیافت. شما نیز نگاهى به وقایع اجتماعى و سیاسى داشتید؟
- آن موقع عدهاى از سران فدائیان اسلام در قم بودند. مرحوم سیدمجتبى نوّاب صفوى مرد شماره اول این گروه به قم مىآمد. جوانى بسیار بیباک و شجاع بود. سخنرانیهاى بسیار پرشور و انقلابى علیه حکومت وقت مىکرد. مرحوم سیدعبدالحسین واحدى مرد شماره دوم این گروه با من همدرس بود. آن وقت من در مدرسه دارالشفاء بودم و او به دارالشفا رفت و آمد داشت. از نوجوانى اهل سیاست بود. برادرش سیدمحمود واحدى هم افکار سیاسى تندى داشت. من شجاعت آنها را مىستودم ولى اصلاً کارى با مسائل سیاسى نداشتم. آنها هم هیچ وقت مرا به سیاست و مبارزه دعوت نمىکردند. به نظر من آقاى بروجردى هم اهل سیاست نبود. ولى در مملکت اتفاقاتى مىافتاد و مردم از ایشان به عنوان مرجع تقلید انتظاراتى داشتند، ایشان ناگزیر و به حسب وظیفه شرعى مطالبى اظهار مىداشتند که ارتباط با سیاست داشت. البته گاهى هم شاه درخواست ملاقات مىکرد و آقا مىپذیرفت. اما مرحوم آقاى حجت بهکلى از سیاست برکنار بود. او هر وقت با خبر مىشد که شاه قرار است به قم بیاید از قم خارج مىشد که مبادا مجبور شود با شاه ملاقات کند.
*بعد از ورود به تهران نیز گرایش سیاسى خاصى در شما پدید نیامد؟
- نه من هیچ وقت هوادار گروه سیاسى خاصى نبودهام. البته به میهنم علاقمندم و به مبانى دینىام معتقد ولى ذوق سیاست ندارم. خانوادهام مرا براى سیاست تربیت نکرده ولى بىتفاوت هم نیستم. از کودکى دیندار و میهندوست پرورش یافتم. من کودک دوازده ساله بودم که متفقین به ایران آمدند و میهن عزیز ما را اشغال کردند. شهر ما قزوین در اشغال سربازان شوروى سابق بود. من هر وقت آنها را مىدیدم سخت متأثّر مىشدم، گاهى از شدّت تأثّر گریه مىکردم با خود مىگفتم روزى مىشود این بیگانهها کشور ما را رها کنند. در واقعه آذربایجان هم که خطر تجزیه مملکت مىرفت بسیار نگران بودم. خدا را شکر که تمام آن خطرات دفع شد و حوادث به خیر گذشت.
* استاد اجازه بدهید با شما به تهران بیائیم. ظاهراً سال 1332 قم را به قصد تهران ترک گفتید. چه شد که این تصمیم را گرفتید؟
- این یک تصمیم ناگهانى بود که البته عواملى درونى و بیرونى رفته رفته آن را زمینهسازى کرده بود. بهیاد دارم که کودتاى امریکائیان در مردادماه اتفاق افتاد و من مهرماه به تهران آمدم. البته اوضاع تهران آرام شده بود. من همان سال دیپلم گرفتم و وارد دانشگاه شدم.
* ارتباطتان با مدرسههاى دینى قطع شد؟
- نه همان اوایل ورودم روزى به مدرسه مروى رفتم. آن وقت طلبههاى درسخوان تهران آنجإ؛سس بودند. آقاىمطهرى آنجا تدریس مىکرد. مرا دید با سابقه آشنایى که داشتیم به من خیلى محبّت کرد و اصرار ورزید به مدرسه مروى بروم و شاید هم درسى بگویم. آن وقت منزل ما هم دور نبود میدان منیریّه بود. اما توفیق حاصل نشد. مدتى بعد در مدرسه معیرالممالک واقع در خیابان خیام درس مکاسب شروع کردم. این درس مدتى هم ادامه یافت. به مدرسه سپهسالار (شهید مطهّرى فعلى) هم مىرفتم، با طلبههاى آنجا آشنا بودم. درس منظومه آقاى راشد را اوّلین در آنجا درک کردم ولى آنجا درس ندادم و طلبه رسمى آنجا هم نبودم.
* چه شد که به مطالعه فلسفه غرب رو آوردید؟ پرسش خاصى در ذهن داشتید؟
- من که مدتها در قم و اصفهان عرفان و حکمت اسلامى خوانده و مطالعه کرده بودم، مىخواستم از آرا و افکار فیلسوفان مغرب زمین هم مطلع باشم. قبلاً آن وقت که در قم بودم کتاب سیر حکمت در اروپاى فروغى را پیش خود خوانده بودم. ولى استادى ندیده بودم. بعداً که در دانشگاه تهران به کلاس درس اساتیدى بزرگ راه یافتم، شوقم به مطالعه فلسفه غرب، افزونتر شد. من در بدو ورودم به تهران پیش از رفتن به دانشکده ادبیات، مدتى در دانشکده علوم معقول و منقول که یکى از کهنترین دانشکدههاى دانشگاه تهران است به تحصیل پرداختم. در این دانشکده استادان بزرگى تدریس مىکردند. آقاى سید محمد مشکوة تفسیر قرآن، آقاى محمود شهابى شفاى ابنسینا، آقاى دکتر موسى عمید رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران تاریخ فلسفه اسلامى، دکتر غلامحسین صدیقى استاد دانشکده ادبیات تاریخ فلسفه یونان، آقاى راشد اسفار، دکتر فردید تاریخ فلسفه جدید، دکتر حمیدى شیرازى شاعر معروف ادبیات فارسى، آقاى الهى قمشهاى فصوص فارابى، آقاى سیدحسن نقىزاده تاریخ علوم عقلى در اسلام، آقاى سیدکمالالدین نوربخش منطق، بدیعالزمان فروزانفر رئیس دانشکده عرفان. من خوشبختانه کلاس درس همه این استادان را درک کردم، در این دانشکده براى کسانى که مىخواستند به شغل قضاوت بپردازند کلاسهاى قضائى تشکیل مىشد، عدهاى از حقوقدانهاى آن زمان از جمله مرحوم صدرالاشراف درس مىدادند. من این کلاسها را به پایان رساندم ولى چون خود را شایسته این شغل خطیر ندیدم، دنبال نکردم.
* چه کسانى در شما تأثیر بیشترى نهادند؟
- من به مرحوم دکتر غلامحسین صدیقى بسیار علاقه داشتم نظم و دقت و شخصیت ایشان مرا تحت تأثیر قرار داد. روش و منش مرحوم دکتر یحیى مهدوى نیز در من بسیار اثر گذاشت. از استادان دیگر هم علم و ادب آموختم و از همه سپاسگزارم.
*از دیگر استادانتان نام ببرید.
مرحوم دکتر بزرگمهر، مرحوم دکتر فردید، آقاى دکتر جلیلى و دکتر سیدحسین نصر نیز تدریس مىکردند. مرحوم شعرانى هم فلسفه اسلامى مىگفت. از مجلس درس همه این بزرگان بهرهها بردم و به شاگردى آنها افتخار مىکنم. در دانشسراى عالى هم درس خواندم. آن زمان کسانى که مىخواستند در وزارت فرهنگ با رتبه دبیرى استخدام شوند لازم بود در دانشسراى عالى درس روانشناسى و تعلیم و تربیت بخوانند. آنجا مرحوم دکتر هوشیار اصول آموزش و پرورش مىگفت. مرحوم دکترجلالى استاد روانشناسى بود.
* واحدهاى درسى مقطع کارشناسى، مثل واحدهاى کنونى، تاریخ فلسفه را از یونان تا دوره معاصر مرور مىکرد یا موضوعى بود؟
- روش درس خواندن در دانشگاه فرق کرده است. آن موقع نظام واحدى و نیمسالى نبود بلکه سالى بود. دانشجو در هر سال تحصیلى در دروسى ثبتنام مىکرد و اگر در درسى رد مىشد لازم بود همه درسها را تکرار کند.
* موضوع پایاننامه کارشناسى ارشدتان چه بود؟
- پایاننامه کارشناسى ارشد مثل امروز جلسه دفاعیه نداشت. موضوع پایاننامه من ترجمه کتاب نقدعقل نظرى کانت بود به راهنمایى استاد دکتر سیدحسین نصر. ایشان ترجمه را گرفت و بعد از چند روز مطالعه به من فرمود خیلى خوب بود ولى زیاد بود.
* این ترجمه نقد عقل محض چه سرانجامى پیدا کرد؟
- الان هم هست. اتفاقاً چند روز پیش به این فکر افتادم که تجدید نظر کنم و به چاپ برسانم امّا فکر مىکنم به علّت اشتغالات زیاد توفیق آن را نیابم.
* چه سالى موفق به اخذ کارشناسى ارشد شدید؟
- در سال 1346.
*عنوان رساله دکترى شما مقایسه وحدت وجود در عرفان ابنعربى و وحدت جوهر در فلسفه اسپینوزا بود. در چه سالى موفق به دفاع از این رساله شدید و استادان راهنما و مشاور شما چه کسانى بودند؟
- من این رساله را با راهنمایى دکتر فردید و مشاورت دکتر نصر و دکتر جلیلى در سه سال نوشتم. مدیر گروه آقاى دکتر مهدوى بود او خود رساله را بهدقت مىخواند و رد و قبول رساله در نهایت موکول بهنظر ایشان بود. خلاصه در سال 1352 دفاع کردم و قبول شدم.
* از همان سال به تدریس در دانشگاه تهران پرداختید؟
- بله از همان سال در دانشکده علوم تربیتى و دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به صورت حقالتدرس درس دادم. قبلاً هم در دانشگاه ملى (شهید بهشتى) و مدرسه عالى ادبیات درس مىدادم. اما در سال 1354 رسماً از وزارت فرهنگ به دانشگاه تهران منتقل شدم.
* همکلاسهاى شما در دوره دکترى چه کسانى بودند؟
- آقاى دکتر اعوانى، آقاى دکتر نقیبزاده، خانم دکتر مستعان و مرحوم دکتر نبهى.
* در گروه فلسفه دانشگاه تهران گرایشهاى کاملاً متفاوت و متنوعى همکار هم بودند. فردید، بزرگمهر، نصر و علیمراد داوودى، سلیقههاى فکرى متفاوتى داشتند. چطور در آن مقطع همنشینى این سلیقههاى متنوع ممکن شده بود؟
- البته ممکن است، اگر براى مردمان معمولى مشکل باشد براى برگزیدگان و نخبگان مخصوصاً براى فیلسوفان که از سعه صدر بیشترى برخوردارند و به خوبى مىدانند که به قول مولانا: آن تفاوت هست در عقل بشر که میان شاهدان اندر صور یعنی.
* همچنانکه صورت و ظاهر انسانها با هم تفاوت دارد فکر و باطن آنها هم متفاوت است. بنابراین با یکدیگر با سعه صدر و گذشت زندگى مىکنند و با بینشهاى مختلف و متضاد به یکدیگر احترام مىگذارند. من به یاد دارم که اعضاى گروه فلسفه در آن وقت همانطور که گفتید با داشتن عقاید مختلف و متضاد با یکدیگر بسیار صمیمى هم بودند. البته متانت و شخصیت مرحوم دکتر مهدوى هم بىتأثیر نبود. به یاد دارید اساتید گروه هر یک چه درسى مىدادند؟
- دکتر فردید کانت و اگزیستانسیالیسم مىگفت. دکتر نصر متون خارجى و تاریخ فلسفه اسلامى درس مىداد. دکتر بزرگمهر هم فلسفه جدید تدریس مىکرد. مرحوم آقاى عصّار و شعرانى هم فلسفه اسلامى درس مىدادند. آقاى دکتر محمد خوانسارى هم بیشتر منطق درس مىداد.
* علیمراد داوودى و آرامش دوستدار چطور؟
- آقاى داوودى قبل از انقلاب دانشیار بود. سابقه او از من بیشتر بود. آقاى دوستدار همسن من بود و تازه آمده بود. دکتر داوودى کانت درس مىداد و آقاى دوستدار روشهاى شناخت علوم تدریس مىکرد.
* آرامش دوستدار آن موقع نیز چنین نگاهى به تفکر و فرهنگ دینى داشت؟
- من نمىدانم نگاه ایشان در گذشته چه بوده و امروز چگونه است.
* ایشان قائل به امتناع تفکر در فرهنگ دینى است.
- من با او خیلى صحبت نمىکردم و از نحوه تفکرش اطلاع ندارم.
*چه شد که گرایش فکرى منوچهر بزرگمهر در گروه فلسفه دانشگاه تهران ادامه نیافت؟
- من مقصود شما را از گرایش فکرى آقاى بزرگمهر نمىفهمم، ولى بهطور کلى عرض مىکنم فکر و مخصوصاً فکر فلسفى امرى زنده و بالان است، تحول و بالندگى آن به ضرورت ازلى طبق قانون خلقت انجام مىگیرد و کسى نمىتواند مانع آن بشود، به قول مولانا: دامنو و شام نو هر نفس اندیشه نو نو خوشى و نو غناست. ممکن است من دست شما را بگیرم مانع حرکت شما شوم، یا به زور چشم شما را ببندم مانع دیدن شما شوم ولى هرگز ممکن نیست کسى را از اندیشیدن باز دارم. مقصود اینکه من گمان نمىکنم کسى به زور جلوى گرایش فکرى آقاى بزرگمهر را گرفته باشد و اصلاً اینچنین کارى امکان ندارد.
*به نظر شما گروه فلسفه دانشگاه تهران امروز نیز همچون روزگار دکتر مهدوى آزاداندیش است؟
- من در گروه خودمان هیچ منعى براى تفکر و نواندیشى نمىبینم.
*استاد اجازه بدهید از آثارتان بپرسیم. شما در چهار حوزه بهنحو تخصصى پژوهش کردهاید. دو حوزه در قلمرو فلسفه غرب است و دو حوزه به قلمرو علوم اسلامى تعلق دارد. در فلسفه غرب بیکن و اسپینوزا نمایندگانى از تجربهگرایى و عقلگرایى غربى مورد نظر شما بودهاند و در علوم اسلامى ابنعربى و کلام اسلامى توجه شما را به خود جلب کرده است. آیا این تقسیمبندى کلى از آثار خود رإ؛سس مىپذیرید؟
- بله. درست مىگوئید.
*شما تنها کسى هستید که درباره بیکن به زبان فارسى کتاب نوشتهاید. قدرى از اهمیت بیکن بگوئید؟
- بله در خصوص بیکن تاکنون جز نوشته من تألیف مستقلى به زبان فارسى وجود ندارد. تا آنجا که من اطلاع دارم در زبان عربى نیز ترجمه کتاب من تنها کتاب مستقل درباره بیکن است. حدود سى سال پیش وقتى من تدریس درس »تاریخ فلسفه از بیکن تا هیوم« را بر عهده گرفتم دیدم در زبان فارسى درباره بیکن منبع قابل توجّهى در دسترس دانشجویان نیست، و با توجه به اهمیت بیکن در تاریخ فلسفه و تفکر جدید غربى تصمیم به نگارش اثر مستقلى درباره او گرفتم. خدا را شکر توفیق حاصل شد و کار به انجام رسید. به نظر من خردهگیریهاى بیکن از فلسفه ارسطو و افلاطون و انتقاداتش از ما بعدالطبیعه متداول عصرش بسیار بجا و لازم بود و بسیار مؤثر هم واقع شد و تا حد زیادى از اعتبار فلسفههاى کهن در مغرب کاست و راه را براى فلسفههاى جدید و نواندیشى دوره رنسانس هموار ساخت. او اهل مابعدالطبیعه نبود و اصولاً ذهن مابعدالطبیعى نداشت. اما فیلسوف و اندیشمندى بزرگ بود، و فلسفهاش اساس فلسفه تجربى انگلستان و دورنمائى از فلسفههاى ثبوتى (پوزیتیویسم)، اصالت نفع و اصالت عمل غرب است، و حتى احیاناً رگهها و نشانههایى از فلسفه اصالت ماده جدید نیز در آن مشاهده مىشود. بنابراین مىتوان گفت فلسفه او در غرب و پس از آن در تمام جهان بسیار مؤثر افتاده و در اندیشه غربیان تحولى شگرف به وجود آورده و اکثر نظامهاى فلسفى و جریانهاى فکرى جدید غرب از فلسفه او نشأت گرفته است.
*شما تفکر وى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
- به نظر من افکار و پیشبینىهاى بیکن بسیار واقعبینانه و تنبیهات و ایقاظاتش بسیار روشنفکرانه است. او بخوبى دریافته بود که حکمت مدرسى که قرنها اذهان اروپاییان را به خود مشغول داشته بود در اکثر موارد لفاظىهاى بیهوده و سخنانى بیحاصل و در واقع ایستا و عقیم و سترون است و نه تنها در زندگانى دنیاوى انسانها بلکه در حل مسائل دینى و عقیدتى هم کارآیى ندارد. لذا با زبان گویا و قلمرسایى که داشت، تا توانست در بیحاصلى و سترونى آن سخن گفت و کتاب و مقاله نوشت و مردمان عصرش را هشدار داد که این نوع تفکر بیحاصل است. و در مقابل از فلسفهاى سخن گفت که نتیجهاش کشف قوانین طبیعت و تصرّف در آن است و لذا تحولى عجیب و وسیع در افکار متفکران و اندیشمندان زمانش به وجود آورد و اذهان را از مسیرهاى کهن و ایستا به مسیرى جدید و بالان هدایت کرد و بدین ترتیب حرکتى نوین در دنیا پدید آورد و به گفته مکولى عقلهایى را حرکت داد که آنها دنیا را به حرکت در آوردند. خلاصه من به جرئت مىگویم تمدن جدید خوب یا بد تعبیر رؤیاهاى بیکن است، که در کتابهایش بویژه در ارغنون نو و پیشرفت دانش منعکس شده است.
*چه شد که سراغ اسپینوزا و ترجمه کتاب اخلاق او رفتید. چرا دکارت را به نمایندگى از عقلگرایان معرفى نکردید؟
- اسپینوزا بخشى از پایاننامه دکترى من بود. من اسپینوزا را عمیقترین و دقیقترین فیلسوفان دوره رنسانس مىدانم. سلف دانایش دکارت و به قول اسپینوزا ستاره درخشان آن عصر عالمتر از اسپینوزا بود ولى اسپینوزا فیلسوفتر از دکارت بود. دکارت مىخواست فلسفهاى مبتنى بر علوم جدید زمانش بسازد، که حتى الامکان با اصول مسیحیت سازگار باشد و یا حداقل متضاد با آن نباشد. بنابراین او همواره دچار دغدغه خاطر بود و در تأمّلات فلسفیش آزاد نبود. امّا اسپینوزا هیچ دغدغه خاطرى نداشت، کاملاً آزاد و مستقل مىاندیشید افکار فلسفیش فقط مبنى بر اصول و یافتههاى عقل بشرى بود و به اصطلاح نه تورات موسى بر وى خطى داشت و نه انجیل عیسى بروى براتى. با اینکه دکارت به ظاهر متدینتر از وى مىنمود، ولى به عقیده من او از نظر اخلاقى نه تنها بر دکارت، بلکه بر تمام فیلسوفان مغربزمین برترى دارد. به قول برتراند راسل نجیبترین و دوست داشتنىترین فیلسوفان بزرگ غرب است. استاد ما مرحوم دکتر یحیى مهدوى هم ضمن نامهاى به من نوشت: »مخلص شما براى اسپینوزا احترام و مقام خاصّى قائل است، که نه فقط فیلسوفى بزرگ، بلکه حکیمى ارجمند نیز بوده است«. من میان فلاسفه اروپا بعد از رنسانس هیچ فیلسوفى را نمىشناسم که همچون او شیفته فلسفه باشد. او تمام عمرش را وقف فلسفه کرد و به چیزى جز فلسفه نیندیشید: نه زن گرفت، نه مال و ثروتى جمع کرد، نه به دنبال مقام و منصبى رفت و نه مال و ثروتى جمع کرد. برخلاف دکارت به دربارها و درباریها بى اعتنا بود حتى استادى دانشگاه را هم نپذیرفت. الحق عاشق فلسفه بود و خود را چنان سرگرم تفکرات علمى و تأملات فلسفى مىکرد، که گویى همه چیز را فراموش کرده است، به طورى که حتى یک بار اتفاق افتاد سه ماه از خانه بیرون نیامد.
کتاب اخلاق او نیز در واقع حاصل عمر و حاوى پختهترین و سنجیدهترین اندیشههاى فلسفى و حاصل پیامها و بشارتهاى معنوى و بهگفته کولریج شاعر انگلیسى انجیل اوست. اهمیت و اعتبار این کتاب مرا بر آن داشت که آن را به زبان فارسى برگردانم و از آنجا که معانى آن بسیار عمیق است و درک آنها بدون تفسیر و توضیح، نه تنها براى مبتدیان، بلکه حتى براى متوسطان فلسفه هم مشکل است، حواشى و تعلیقاتى نیز بر آن افزودم، که در سال 1364 به طبع رسید. و در سال 1376 تجدید چاپ شد. من جز کتاب اخلاق اکثر رسالات او را ترجمه کردم. شرح وى بر اصول فلسفى دکارت و تفکرات فلسفى وى به چاپ رسیده است.
*چرا کتاب الاهیات و سیاست او را ترجمه نکردید؟
- اما کتاب الاهیات و سیاست - که من ترجیح مىدهم بگویم دین و دولت - را نیز ترجمه کردهام ولى چاپ نشده است. و فعلاً تصمیم چاپ آن را ندارم. او در این کتاب تورات را تفسیر عقلانى و فلسفى کرده و آرا و عقایدى اظهار داشته که با عقاید دینى متداول سازگار نیست. لذا در زمان حیات اسپینوزا پس از چاپ تحریم و در فهرست کتب ممنوعه ثبت شد. طرفدارانش صفحات اول کتاب را که حاوى عنوانش بود عوض مىکردند و به نام رسالهاى در طبّ یا داستان تاریخى دست به دست مىگردانیدند. بنابراین من انتشار ترجمه آن را به صلاح خود و جامعه نمىدانم. اصولاً همچنانکه او خود در مقدّمه کتاب توجّه داده آن را براى فیلسوفان نوشته که قدرت فهم معانى آن را دارند و امّا صلاح ندانسته غیر فیلسوفان آن را بخوانند، بلکه آنها را اندرز دادهکه از خواندن آن خوددارى کنند. من هم انتشار ترجمه آن را که باعث مىشود در اختیار و دسترس عامّه قرار گیرد فعلاً صلاح نمىدانم.
*تأثیر فلسفه اسپینوزا بر جریان اندیشه غربى را چگونه ارزیابى مىکنید؟
- فلسفه اسپینوزا هم در زمان حیات او و هم پس از مرگش نظر اغلب نویسندگان، شاعران و فیلسوفان و متفکران مغربزمین را به خود جلب کرد. حرکتى عظیم به وجود آورد. کتب و رسالات و مقالات کثیرى درباره آن انتشار یافت. همچنانکه آورباخ توجه داده افکار دو قرن را تغذیه کرد. در جنبش روشنفکرى فرانسه مؤثر افتاد، سران جنبش افکار وى را حربهاى علیه کلیسا به کار بردند و آراء و عقاید طبیعتگرایانهاش را مورد ستایش قرار دادند. در این کشور در قرن نوزدهم یک حوزه نقد فلسفى که ویکتور کوزن در رأس آن قرار داشت پیدا شد که از فلسفه دکارت حمایت و با فلسفه اسپینوزا مخالفت مىکرد. این مخالفت باعث شد فلسفه اسپینوزا بیش از پیش مورد توجه قرار گیرد.
پل ژانه به حمایت از وى برخاست و این عبارت پر معنى را نوشت که: »نبوغ فلسفه اسپینوزایى در ذهن فرانسوى پذیرفته نشده است«. در آلمان هم در اثر نهضت روشنفکرى و عقلگرایى، فلسفه و اندیشه اسپینوزا مورد توجه قرار گرفت. برخى از اندیشمندان و نویسندگان آلمانى در فلسفه وحدت جوهر او یک تفسیر عمیق دینى و یک تحلیل دقیق فلسفى از جهان یافتند، که با اصول و عقاید دینى تضاد کمترى دارد. آنها به مطالعه آثار اسپینوزا همت گماشتند، افکارش را عمیقاً مورد امعان نظر قرار دادند، به حمایت از وى برخاستند و به ستایشش پرداختند. لسینگ آثار او را بدقت خواند و فهمید، اندیشههایش را بدرستى جذب کرد، در نوشتههایش به کار برد و نوشت جز فلسفه اسپینوزا فلسفهاى وجود ندارد. گوته به اسپینوزا همچون رهبرى فصیح و صریح و زنده نگریست و پس از خواندن کتاب اخلاقش به وى ایمان آورد و اندیشه اسپینوزایى را در نظم و نثرش نمایان ساخت. بالاخره هگل آن فیلسوف نامدار آلمانى این عبارت با شکوه را دربارهاش نوشت: یا باید اسپینوزایى باشى و یا هرگز فیلسوف نباشى. افکار اسپینوزا به انگلستان هم رسید، جنبه ادبى و احیاناً جنبه فلسفى وى مورد تحسین و اعجاب گروهى از نویسندگان و شاعران و فیلسوفان قرار گرفت. کولریج او را هرکول عقل انسانى نامید، شلى به ترجمه کتاب الهیات و سیاست پرداخت و لسلى استفان نوشت، تمام جوهره خداشناسى طبیعى در رسالات اسپینوزا پیدا مىشود. فلسفه اسپینوزا در اوایل قرن نوزدهم به روسیه نیز رسید. نظر متفکران روسى پیش از انقلاب بلشویکى نسبت به وى - شاید به این جهت که در آن اصول الحادى و ضددینى وجود دارد منفى و انتقادى بود ولى پس از انقلاب، ماتریالیستهاى مارکسیست به این جهت که برخى از اصولش را با افکار خود سازگار یافتند از او بهنیکى یاد کردند چنانکه انگلس فلسفه اسپینوزا را بالاترین افتخار فلسفه زمان خواند. آلبرت انیشتن آن عالم نامدار قرن بیستم هم شدیداً تحت تأثیر اسپینوزا بود؛ همواره مىگفت من به خدائى اعتقاد دارم که اسپینوزا معتقد بود. انیشتن کتاب اخلاق را مىستود، حتى به خواهرش مایا که در مرض موتش در بیمارستان بسترى بود سفارش کرد.
*در ایران نیز اقبال به او ظاهراً سابقهاى طولانى دارد. کنت دو گوبینو وزیر مختار دولت فرانسه در ایران عصر ناصرى که با برخى شاگردان حاج ملاهادى سبزوارى برخورد داشته و در ترجمه فارسى کتاب گفتار در روش دکارت به ملا لالهزار کمک کرده است، گزارش مىدهد که برخى طالبان فلسفه در ایران عطشى فوقالعاده براى شناختن اسپینوزا و هگل دارند، چون این دو متفکر روحیه آسیایى دارند ولى تفکر آنها عناصر فکرى جدیدى وارد ایران نمىکند. شما تأثیر فلسفه اسپینوزا در ایران را چگونه مىبینید؟
- به نظر من هم تأثیر فلسفه یعنى مابعدالطبیعه جدید از جمله فلسفه اسپینوزا در مملکت ما ناچیز است. زیرا ما فیلسوفان و حکیمان بزرگى داریم. امثال فارابى، ابنسینا و اخیراً ملاصدرا که تقریباً معاصر دکارت و اسپینوزا بوده است. این بزرگان تا توانستند در مسائل ما بعدالطبیعى سخن گفتند آراء و عقاید دقیق و عمیقى اظهار کردند و فلسفههایى به وجود آوردند، که براستى عمیق و وسیع است، به علاوه با معتقدات دینىو مذهبى وبا فرهنگ و ادب ما قرابت بیشترى دارند، لذا فلسفههایى از قبیل فلسفه ریاضىگونه اسپینوزا که به ظاهر نوعى رنگ الحادى هم دارد تاکنون مورد توجّه شایانى واقع نشده است.
*در نظر شما چه قرابت و نسبتى بین ابنعربى و اسپینوزا برقرار است؟
- روش ابنعربى با اسپینوزا کاملاً متفاوت است. ابنعربى عارفى بزرگ است؛ روش او کشف و شهود است با اینکه عقل را در توجیه و تبیین حقایق به کار مىگیرد ولى آن را در کشف اسرار هستى عِقال مىشناسد و اندیشه انسان را در شناخت عالم و آدم ناتوان مىداند. در صورتى که اسپینوزا فیلسوفى بزرگ است اصالت به عقل و اندیشه خود مىدهد، وحى و شهود عرفانى را به چیزى نمىگیرد و سکون و آرامش و سعادت انسان را در قدرت عقل مىداند. شیوه زندگى آنهإ؛ سس نیز با هم کاملاً فرق دارد. ابن عربى مسلمانِ پاىبند شریعت اسلام و عارف فقیه است. با تقواى دینى و طبق احکام اسلام زندگى کرده و با آداب مسلمانى از دنیا رفته است. او در فتوحات مکیه تصریح و تأکید مىکند که والشّریعة لا تکون بمعزل ابداً، یعنى شریعت هرگز کنار گذاشته نمىشود؛ اما اسپینوزا معتقد به وحى و پاىبند شریعتى نبوده، تنها به اقتضاى عقل و حکمتش زندگى مىکرده او به اصطلاح فرنگیها "deist" بوده چنانکه گفتهاند جوهره "deism" را باید در کتاب دین و دولت اسپینوزا جستجو کرد. زهد اسپینوزا هم زهد فلسفى است نه زهد دینى و معلوم نیست با آداب دینى از دنیا رفته باشد. البته میان وحدت وجود ابنعربى که اساس و اصل اصیل عرفان اوست و وحدت جوهر اسپینوزا که بنیان و سنگ بناى فلسفه عقلى اوست شباهتهایى موجود است و در نهایت به نتایج مشترکى مىرسند که اکنون مجال تفصیل آن نیست.
* آیا اندیشه وحدت وجود ابن عربى بود که شما را به سوى این عارف بزرگ کشانید؟
- در ایامى که در قم سرگرم تحصیل علوم اسلامى بودم، نام کتاب فصوصالحکم ابن عربى را بسیار مىشنیدم ولى نه ابن عربى را بخوبى مىشناختم و نه از محتواى فصوص آگاهى داشتم. استادى را هم نمىشناختم که این کتاب را درس بگوید. روزى در درس اسفار، استاد علامه به این عبارت رسید: و یؤید ذلک ما قاله الشیخ الجلیل محیىالدین بن العربى الاندلسى قده فى کتاب فصوصالحکم »بالوهم یخلق کل انسان فى قوة خیاله ما لا وجود له الا فیها« این اجلال با شکوه صاحب اسفار، که خود از بزرگان حکمت اسلامى، بلکه مدرس اول آن است، از ابن عربى زمینه و انگیزهاى شد، تا درباره این عارف بزرگ به تفحص و تحقیق بپردازم.
*آیا ابنعربى بر عرفان مسیحى نیز تأثیر گذاشته است؟
- پاسخ این سؤال به درازا مىکشد، که مقام مناسب آن نیست. ولى براى اینکه سؤال به طور کلى بىجواب نماند عرض مىکنم بنا به نظر دو تن از داناترین و پر کارترین خاورشناسان یعنى نیکلسون و آسین پالاسیوس میان دانته شاعر عارفمآب مسیحى، که بیست و پنج سال بعد از ابنعربى زندگى مىکرده و ابنعربى نوعى رابطه فکرى موجود است و دانته متأثّر از ابنعربى است. مقایسه عشق معنوى ابنعربى به نظام اصفهانى (دختر فرزانه شیخ مکینالدین، امام مقام ابراهیم در مکه مکرمه) که سبب به وجود آمدن کتاب ترجمان الاشواق شد، با داستان عشق روحانى دانته به بئاتریس که باعث پدید آمدن کتاب کمدى الهى گردید، مؤید این نظر است.
*سرانجام مىخواهیم از پژوهشهاى کلامى شما بپرسیم. شما مقالات کلامى متعددى نگاشتهاید به ویژه ما در دانشنامه جهان اسلام به استفاده از برخى مقالات جنابعالى مفتخریم. اما قدرى تعجبآور است که چه طور ذوق عرفانى شما با مناقشات کلامى سازگار افتاده است؟
- کلام اسلامى، مقصود کلام اشعرى، پایه و سرمایه عرفان اسلامى است. برخى ابوالحسن اشعرى را از سادات اهل تصوف و شاگرد صوفى نامدار شیخالطّائفه جنید معرّفى کردهاند. اغلب عارفان بزرگ تاریخ اسلام در اصول اشعرى و یا ماتریدى هستند. من پس از مطالعه و تحقیق و تألیف در عرفان و کلام اشعرى بدین نتیجه و عقیده رسیدم که فهم مکتوبات و مقالات و آثار و اشعار عارفان و صوفیان عالم اسلام بدون درک و فهم کلام اشعرى امکان نمىیابد.
*علم کلام اسلامى را در قیاس با فلسفه اسلامى چگونه ارزیابى مىکنید؟
- به عقیده من آنچه امروزه فلسفه اسلامى شناخته مىشود مثلاً فلسفه شیخالرئیس ابنسینا بیشتر یونانى است تا اسلامى. البته وضع در ملاصدرا متفاوت است. در فلسفه ملاصدرا اسلامیّت قوىتر است. او مفسّر قرآن، شارح اصول کافى و همواره حامى و مدافع دین مبین و در فکر و اندیشه عقلى کردن اصول اسلامى است و به همین جهت است که حاصل فکر و اندیشه خود را حکمت متعالیه نام نهاده و از تسمیه آن به فلسفه خوددارى کرده است. اما این بدین معنى نیست که صدرا به مسائل فلسفى توجّه نداشته است. بلکه او اغلب کتب فلسفى زمانش را که به زبان عربى و فارسى بوده، خوانده و از قواعد و اصول معمول زمان و جامعه خود آگاه شده و دقیقترین و عمیقترین مسائل فلسفى را مطرح ساخته و احیاناً در حلّ و توجیه آنها ابتکارنظر نشان داده و آرا و اصول جدیدى ارائه کرده است. ولى با وجود این او در نهایت متکلم است.
*شما در پژوهشهاى کلامى خود به آثار مستشرقان اشاره مىکنید اما به آنها استنادى نمىکنید. چرا؟
- زیرا نیازى نمىبینم. زیرا من و امثال من قاعدتاً، مثلاً ابوالحسن اشعرى یا ابنسینا را باید بهتر از یک غربى بشناسم. براى من آنچه قطبالدین اشکورى، شاگرد میرداماد، درباره استادش مىگوید معتبرتر از تشخیص یک خاورشناس مثلاً پروفسور هانرى کربن است و آنچه عبدالرزاق کاشانى در خصوص ابن عربى گفته صائبتر از رأى نیکلسون است. البته منکر این واقعیت نیستم که برخى از مستشرقان زحمت بسیار کشیده و به نتایج سودمند و راهگشایى نیز رسیدهاند.
*یکى از ویژگیهاى آثار شما پختگى و روانى زبان است. انصافاً تألیفات و ترجمههاى شما نمونههاى برجستهاى از نثر فلسفى فارسىاند. این توجه شما به زبان فارسى حتى در کلاسهاى درستان هم نمایان بود. به یاد داریم که گاه فارسىخوانى و فارسىدانى دانشجویان را با فقراتى از لوایح جامى که متن درسى عرفان نظرى بود مىسنجیدید. بهنظر شما وضع کنونى زبان فارسى در گفتارها و نوشتارهاى فارسى چگونه است؟
- وضع کنونى زبان فارسى بسیار اسفبار است. زبان فارسى که سند هویّت ملّى و مذهبى و آبرو و اعتبار ملّت و مملکت ماست، که هنوز هم زبان فارسى را در جوامع فرهنگى دنیا زبان شعر مىدانند و کشور عزیز ما را با نام شاعران بزرگى همچون سعدى، مولوى و حافظ مىشناسند اکنون مورد بىمهرى و بىتوجهى واقع شده است. ناآگاهى مردم به زبان فارسى یعنى همان زبان فردوسى و حافظ و سعدى از یک سوى و هجوم بى امان واژههاى فرنگى البته بیشتر انگلیسى از سوى دیگر آن را مورد تهدید جدّى قرار داده است. به عقیده من بىاعتنائى فرهنگیان و دانشگاهیان و دردآورتر از همه بىتفاوتى استادان زبان و ادب فارسى که در واقع متولّیان این سرمایه معنوى ملى هستند به این مهمّ تهدید را روز به روز شدیدتر مىکند. البته سهم رسانهها، رادیو و تلویزیون و روزنامهها در این فاجعه دردناک که باید آن را فاجعه ملى تلقى کرد بیشتر از همه است که شرح و بسط آن وقت و فرصت بیشترى مىطلبد والسلام.
نظر شما