به گزارش خبرنگار مهر، دکتر رشیدیان سخن خود را با اشاره به قول موریس مرلوپونتی، فیلسوف پدیدارشناس فرانسوی آغاز کرد و گفت: از نظر مرلوپونتی مسئله من و دیگری مسئلهای غربی است، نه اینکه در فرهنگهای دیگر نباشد، بلکه به این معنا که مسئلهای مدرن و مربوط به تفکر جدید غربی است که با مختصات امروزی طرح میشود.
وی این بحث را بسیار مهم و در ردیف مباحث هستیشناسی در فلسفه خواند و گفت: اینکه مسئله من و دیگری اهمیتی همسنگ مباحث هستیشناسی دارد، به این دلیل ساده است که از دوره مدرن ما متوجه شدیم که نسبت ما با هستی در گرو نسبتی است که با خودمان برقرار میکنیم. انسان جدید نمیتواند مستقل از نسبتی که با خود دارد نسبتی با هستی برقرار کند. نمونه بارز این امر تاریخ فلسفه غرب است که این رابطه همراه با رابطه با هستی تغییر کرده است.
دکتر رشیدیان بر اهمیت سیستم اجتماعی در بحث از رابطه من و دیگری اشاره کرد و گفت: خود و دیگری دو نقطه کاملاً متفاوت نیستند و بر اساس نظامهای اجتماعی است که من من و شما شما میشوید. من به نوعی تابع شرایط دیگری هستم و همان هنگام که من ساخته میشوم، دیگری نیز ساخته میشود. این همزمانی ما را به هم گره میزند و در یک وضعیت مشخص تاریخی و جغرافیای مشخص روی میدهد. من نمیتوانم هر طور خواستم خودم را بسازم.
وی سپس با اشاره به این مبنا، در تاریخ فلسفه غرب از ارسطو آغاز کرد و گفت: ارسطو در بحث از دوستی و فیلیا، مطرح میکند که دوست کسی است که خیر را برای دیگری میخواهد. این دوستی و فیلیا یا خیرخواهی ما برای دیگری اگر متقابل شد، میشود دوستی، بنابراین ارسطو اگرچه بحث خود و دیگری را طرح کرده، اما نه به معنای امروزی، بلکه درزمان ارسطو نظام اجتماعی بسته حاکم بوده است ودر این نظام اجتماعی، نه خود و نه دیگری به عنوان مرکز نمیتوانست طرح شود. این نظام اجتماعی خود و دیگری را حل میکرد. اما در دوران رواقی با فروپاشی سیستم یونانی و شکلگیری جهان بزرگ، ایده برادری پرورش یافت که اوج آن در مسیحیت به صورت ایده برادری، برابری و مساوات طرح شد. در مسیحیت، دیگری به عنوان همسایه بود و عشق به او، عشق به همسایه بود. اما اینجا باز دیگری یک دیگری مطلق نیست، زیرا من و او هر دو به عنوان بنده خدا هستیم که هر دو به خدا عشق میورزیم و او را دوست داریم. دیگری مطلق در نظام اجتماعی مسیحی خداست و ما با خدا گفتگو نمیکنیم، بلکه او را دعا می کنیم و یا به تعبیر دیگر زبان گفتگو، دعاست.
دکتر رشیدیان تفاوت فرددوستی مسیحی با ایده دوستی ارسطویی را در انتخابی بودن دوستی نزد ارسطو خواند و گفت: ارسطو میپرسد مگر میشود هر کسی با هر خصلتی را دوست داشت، در حالی که در مسیحیت حتی دشمن را دوست داریم. وی سپس به زمینههای شکلگیری ایده دیگری در دوران جدید اشاره کرد و گفت: این کانت است که برای اولین بار تعبیری نزدیک به تعبیر امروزی را از دیگری ارائه میکند، وقتی که در قانون اخلاق، حضور دیگری روشن میشود. به عقیده کانت زمانی عمل اخلاقی میشود که حکم عقلی ایجاب کند. اما از کجا بدانیم که عمل اخلاقی است؟ کانت میگوید خودت را به جای دیگری بگذار، آیا حاضر میشوی که کاری را که میخواهی با دیگری کنی با تو کنند؟
دکتر رشیدیان مشکل فلسفه کانت را مجرد بودن دیگری و صوری بودن آ خواند و گفت: دیگری صوری کانت، شخصی عینی نیست و کانت همواره بر جنبه صوری قانون تأکید دارد. بنابراین با اینکه کانت دیگری را وارد میکند، اما کماکان مشکل دارد. پس از کانت، اولین کسی که به طور مشخص دیگری را به عنوان امری انضمامی وارد فلسفه کرد، هگل بود. هگل در بحث از مبارزه آگاهیها در کتاب "پدیدارشناسی روح" یعنی فصل ارباب و بنده، جدال من و دیگری را بر حسب کسب حیثیت و اعتبار طرح کرد. اما مشکل هگلی گذشته از طرح رابطه به شکل تنازعآمیز، وجود یک بازشناسی پیشینی است. بدین معنا که در این رابطه هگل، دیگری هنوز یک غیریت تام نیست، یعنی من قبل از آنکه با او وارد نزاع شوم، باید بپذیرم که دیگری یک خودآگاهی است. مقدم بر رابطه خصومتآمیز ما، قبول دیگری به عنوان خودآگاهی فرض گرفته میشود. بدین معنا هگل از اخلاق نبرد حرف میزند، درحالی که قبل از آنکه کسی را به نبرد بپذیریم، باید سوبژکتیویته او را قبول کنیم و این امری است که در پیکار عاشقانه هگلی روشن است.
نویسنده "هوسرل در متن آثارش" سپس به جهتگیری معکوس هوسرل در جریان رابطه من و دیگری اشاره کرد و گفت: پاسخ هوسرل در جهت معکوس است، او به عنوان نقطهعطفی در تاریخ فلسفه غرب، به یک ایگو(خود)ی بزرگ قائل میشود که کل دیگری و غیریت را در خود حل میکند. هوسرل نگاهش یک طرفه نیست و میگوید آنجا که میخواهیم جهان را در ساحت آگاهی تقویم کنیم، این تقویم بدون دیگری رخ نمیدهد و از این رو هوسرل علیرغم رابطه من شناختی، کاملا دیگری را میپذیرد. با این همه او همواره بر موضع منشناختی(اگولوژیک) خود تأکید میکند. اینجاست که قدم آخر را در اخلاق کسانی چون لویناس میزنند که نقطه مقابل هوسرل قرار دارند. ایشان معتقدند که متافیزیک غربی و به پیروی از آن هوسرل کوشیده است که غیریت را در خود منحل کند. در حالی که باید دیگری را به ما هو دیگری بشناسیم و نه با تقلیل او به خود. این موضعی است که فیلسوفان پستمدرن نیز بر آن تأکید میکنند.
دکتر رشیدیان سخن خود را با این جمله از ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی به پایان برد که :دیگری نمیتواند تقویم شود، بلکه باید ملاقات شود.
نظر شما