* خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: به نظر شما مدرس دانشکده های ادبیات حتما باید شاعر یا نویسنده باشد؟
- جواد مجابی: بعضی استادان ادبیات در کشورهای دیگر از میان شعرا و نویسندگان انتخاب می شوند، البته نه به عنوان کارمند رسمی. مثلا از فالکنر یا همینگوی می خواستند که در یک دوره کوتاه در دانشگاه درس بدهند و تجربه های ادبی و فرهنگی خود را در اختیار دانشجویان بگذارند. این به آن معنا نیست که استادان دانشگاه باید حتما نویسنده و شاعر باشند چرا که اصلا خود آنها این وظیفه را قبول نمی کنند. اما دانشگاه های معتبر با جریانات روز هنر و ادبیات آشنا هستند و گاهی از نویسندگان و هنرمندان برای تدریس استفاده می شود. مثلا دانشکده معماری از یک معمار که سالها تجربه معماری دارد دعوت می کند به دانشگاه بیاید و تجربیاتش را در اختیار دانشگاه قرار دهد.
* پرسش اول را به این دلیل طرح کردم که بگویم بسیاری از استادان پیشکسوت دانشگاه معتقدند، مدرسان امروز دانشگاهها نه تنها ادبیات را به صورت آکادمیک درست نمی شناسند بلکه چون به صورت حرفه ای دستی بر قلم ندارند، از تدریس این رشته ناتوان هستند. خیلی از آنها معتقدند به همین دلیل است که امروز دیگر شاعر و نویسنده ای از این دانشگاهها بیرون نمی آید.
اگر کسی بیهقی را بشناسد می تواند فاصله بین زمان بیهقی و ما را به راحتی طی کند، برای اینکه بیهقی به همان ذهنیتی وابسته است که شاملو و دولت آبادی به آن تعلق دارند یعنی قصه گویی، آفرینش در حد بالا و کاربرد عالی زبان |
در واقع دانشگاه می تواند آنچه را بیرون از دانشگاه در حوزه عمومی آفریده می شود بشناسد و وارد آموزش عالی کند. آموزش هنر و ادبیات باید از مقطع دبستان از طریق تحقیق و کار خلاقه در سیستم آموزشی جریان داشته باشد تا بتواند در دانشگاه متجلی شود. وقتی در سراسر دوران دبیرستان، دانش آموزان به حفظ کردن طوطی وار عادت داده شوند، به شدت با تامل و تفکر و آزاد اندیشی بیگانه می شوند و اینکه از آنها انتظار داشته باشیم در دانشگاه متحول شوند خیال خامی بیش نیست. بنابراین حتی اگر سیستم آموزش عالی بخواهد از همین امروز برای ادبیات کار کند بی فایده است چرا که باید پایه هایش از دبستان ریخته شود.
* در حال حاضر بسیاری از پژوهشگران و استادان ادبیات به کار نسخه شناسی و تحقیق بر روی مطالب بسیار فنی و بعضا غیر ضروری و خسته کننده مشغول اند. به عنوان مثال آنها پژوهشی را انتخاب می کنند برای اینکه به این نتیجه برسند که فلان حرف یا فلان واژه چند بار در دیوان یک شاعر تکرار شده است. برخی از آنها در تشویق دانشجویان برای پیوستن به این پروژه های تحقیقاتی، حتی نمرات خاصی را هم برای آنها در نظر می گیرند. منظورم این است که این استادان، نه تنها ادبیات مدرن را نمی شناسند بلکه فکر می کنند ادبیات در قدما خلاصه شده است. اگر هم بخواهند به جریانات ادبی نو بپردازند آنها را از دریچه چشم قدما مطرح می کنند. شما فکر می کنید التقاط ادبیات کهن با جریانهای ادبی نو تا چه حد می تواند برای دانشجویان و حتی افرادی که به صورت غیر تخصصی ادبیات را دنبال می کنند مخرب باشد؟
ما انتظار نداریم دانشکده های ادبیات، مرکز پرورش شاعران باشند اما دست کم خصومت نکنند. ماجرای اصلی دشمنی با شعر نو است چرا که آنها با اندیشه و بینش و نگاه نو دشمنی دارند |
بنابراین تدریس ادبیات کلاسیک ایرادی ندارد بلکه نحوه نگاه به ادبیات کلاسیک غلط است. بدترین شکلی که ممکن است با ادبیات کلاسیک برخورد شود شیوه ای است که در دانشکده های ما رواج دارد. طبیعتا این برخوردها باعث دلزدگی دانشجویان از ادبیات می شود و گرنه مولوی به اندازه کافی جاذبه دارد که بارها و بارها خوانده شود؛ حتی اگر درباره جزئیات دستوری شعرش بحث شود. اما اینکه چه کسی درباره مولوی صحبت کند و تا چه اندازه او را بشناسد مهم است. به گمان من حتی مولوی شناسی هم در بیرون از دانشکده های ادبیات جریان دارد کسی مثل محمدعلی موحد در بیرون از دانشگاه است. استادان دانشگاهی نه به اندازه آنه ماری شیمل، شمس را می شناسند و نه به اندازه آقای صاحب الزمانی یا موحد، مولوی را. کسی که سعدی را خیلی خوب بشناسد دلیلی ندارد فروغ را نشناسد؛ البته اگر با ادبیات به طور صادقانه و آگاهانه برخورد کرده باشد.
ماجرا این است که آنها با تاملات اولیه سعدی برخورد می کنند و نه با سپهر ذهنی او. آنچه را که خود بدان اعتقاد دارند در شعر حافظ و سعدی مطرح می کنند. تدریس ادبیات کلاسیک به این صورت جز دلزدگی پدید نمی آورد. از اینکه ادبیات جدید در دانشکده ها تدریس نمی شود خوشحالم چون همین دلزدگی را ایجاد می کرد. کسی که بوف کور هدایت را نمی فهمد چگونه می خواهد آن را تدریس کند؟ دوستان نه تنها بوف کور هدایت را نمی فهمند بلکه از درک ساده ترین مفاهیم داستانی معاصر هم محروم هستند. بدون اینکه بخواهم اسم کسی را بیاورم می گویم که یکی از استادان دانشگاه که بسیار هم باسواد بود شعر نیما را از رو غلط می خواند. ما انتظار نداریم دانشکده های ادبیات، مرکز پرورش شاعران باشند اما دست کم خصومت نکنند. ماجرای اصلی دشمنی با شعر نو است چرا که آنها با اندیشه و بینش و نگاه نو دشمنی دارند. طبیعتا کسی که جهانی را نشناسد نمی تواند با آن همدلی داشته باشد.
.... ادامه دارد
نظر شما