بیار باده بده هرچه در سبو مانده
مگر خراب شود بغض در گلو مانده
اسیر سحر پریشان سرایی خویشم
چو طوطیان به آینه روبرو مانده
به سرخ رویی ظاهر مبین، که پامالیم
به سان سبزه عیدی کنار جو مانده
غبار رهگذر دوست بر رخ ماست
زخاک اوست گر این اندک آبرو مانده
بر آمدیم به بام بلند عشق و دو چشم
به بوی رویت رویت به جستجو مانده
مبند مصحف مشکین ورق ورق بگذار
که شرح سوره زلف تو موبه مو مانده
زچشم آیه نوری دوباره نازل کن
به تیره راه پر آشوب پیش رو مانده
هنوز می نگرد سوی آسمان دل ما
چو جسم مرده محتاج شست و شو مانده
امید وصل تو ما را خموش می دارد
وگرنه بر لب ما شوق گفتگو مانده
نظر شما