در این بخش ابتدا نگاهی گذرا و مختصر به جریانهای فکری و عقلانی و همینطور عرفانی در جهان اسلام (ایران) خواهیم داشت. سپس تذکری بر آنان که منکر فلسفه در جهان اسلام هستند ارائه میشود.
مورخان آغاز فلسفه به عنوان مادر معارف بشری را با تالس ملطی (624 – 546 قم) میدانند. ظهور فیلسوفانی چون فیثاغورث، هراکلیتوس، دموکریتوس و... در سرزمین یونان، این ناحیه را به درستی مهد زایش فلسفه کرده است. اما اوج فلسفه یونان به سلسلهای با سه اوج دست نیافتنی باز میگردد: سقراط _ (469- 399 قم)، افلاطون (428 – 347 قم) و ارسطو (384 – 322 قم) فلسفه آنطور که ارسطو گفته، با حیرت انسان در برابر پرسش هستی آغاز میشود و کوششی مداوم برای تبیین عقلانی نسبت میان انسان و هستی به معنای عام است.
پس از یونان، فلسفههای یونانی مآب چون رواقی، کلبی و نوافلاطونی ظهور کردند. از آن تاریخ تا به امروز فلسفه فراز و نشیبهای گوناگونی را پشتسر گذاشته است و در سرزمینهای گوناگون فکری و جغرافیایی مسیرهای متفاوتی طی کرده است.
عرب جاهلیت شرک بودند و به بت پرستی و خورشید پرستی و ستاره پرستی اشتغال داشتند قرآن کریم میان سالهای 610 تا 632 میلادی، بر پیامبر اسلام (ص) نازل شد و پس از آن حضرت فرقگوناگونی در سرزمین اسلام پدید آمد.
اواخر قرن هشتم میلادی (دوم هجری) مناظرات کلامی گستردهای میان اصحاب این فرق در گرفت و جریانهای گوناگون کلامی شکل گرفت. همزمان نخستین ترجمهها به واسطه متون سریانی از فلسفه یونانی توسط کسانی چون حسینابناسحاق (260 – 194 هجری) پسرش اسحاق و عیسی ابنیحیی صورت گرفت و مسلمانان با کتابهای افلاطون، ارسطو و به خصوص فلسفه نوافلاطونی فلوطین در کتاب مهم اثولوجیا آشنا شدند. همچنانکه اشاره شد.
پیش از ظهور فلاسفه متکلمان فرقه معتزله چون واصل ابنعطا (فوت 130 هـ)، بشر ابن معتمد (230 هـ) و نظام (220 هـ) به مباحث عقلی پیرامون مباحثی چون جبر و اختیار، حدوث و قدم و صفات خدا میپرداختند، اما نخستین فیلسوف مسلمان ابویوسف اسحاق کندی (252ـ185 ه ) است که به فیلسوف عرب مشهور است اگر از بخش جریانهای حاشیهای با چهرههای شاخصی چون ابوبکر محمدبن زکریای رازی (وفات 313 ه) و راوندی (297 هـ) بگذریم به نخستین قله فلسفه اسلامی یعنی ابونصر محمد فارابی(328ـ257 ه) میرسیم که در واقع موسس قرائت نوافلاطونی موسوم به فلسفه مشائی در فلسفه اسلامی است.
این جریان با شیخالرئیس ابن سینا (428ـ370 ه) به اوج خود رسید و بعدها شارحینی چون خواجه نصیرالدین (672ـ597 ه) در جهت تقویت آن با مبانی دینی کوششهای وسیعی کردند. سدههای 4 و 5 هجری را عصر افول اصالت عقل و ظهور علم کلام دانستهاند. در این قرن با ظهور ابوالحسن اشعری (3240 ه) گرایش کلامی اشاعره پیدا شد که به مخالفت با تفکر عقلانی فلسفی پرداختند. اوج این جریان فکری را در حمله معروف امام الحرمین ابوحامد محمدابن غزالی (505ـ450 ه) در کتاب (تهافت الفلاسفه) شاهدیم که در آن غزالی، آشکارا به باورهای عقلی فیلسوفان به ویژه ابن سینا تاخته بود مورخان غربی تا میانه سده بیستم بر این باور بودند که فلسفه اسلامی در اثر این حمله دیگر کمر راست نکرد و حتی کوشش متفکران غرب چون ابن رشد (595ـ520 ه) در پاسخ دادن به غزالی بیثمر ماند.
اما مورخان دقیقی چون هانری کربن به درستی نشان دادهاند که فلسفه اسلامی در جهتی دیگر به پویایی خود ادامه داد. این جریان که مهمترین نماینده و موسس آن شیخ شهابالدین سهروردی (587 ه) مشهور به شیخ اشراق است، به حکمت الاشراق معروف شد و با مایهگیری از سنت عرفانی بزرگانی چون حسن بصری (111 ه)، جنید بغدادی (298 ه)، حلاج (309 ه) و بایزید بسطامی و ترکیب آن با سنت فلسفی حکمای ایران باستان، دومین جریان اصلی فلسفه اسلامی را بنا نهاد. در این میان غفلت از سنت عرفانی اسلامی که محیالدین ابن عربی است ما را از درک مهمترین اتفاقهای سدههای اخیر باز میدارد.
با قدرت گرفتن صفویه در ایران در سدههای 11 و 12 هجری، اصفهان به مرکز علوم اسلامی تبدیل شد و در فلسفه مکتبی بنا شد که موسس آن محمد باقر داماد، معروف به میرداماد (1110 ه) است و در کنار او از چهرههای آشنایی چون شیخ بهایی (1030 ه) و میرفندرسکی (1050ه) میتوان نام برد. اما بزرگترین شاگرد میرداماد، مهمترین فیلسوف موسس فلسفه اسلامی در سدههای اخیر است که حکمت متعالیه را بر پایه گردآوری سنت فلسفی مشائی و اشراقی از یکسو و تعالیم دینی و آموزههای عرفانی از سوی دیگر بنا کرده است. صدرالدین شیرازی، مشهور به ملاصدرا (979 ه) شاگردان بزرگی چون ملامحسن فیض کاشانی، قاضی سعید قمی و ملاعبدالرزاق لاهیجی داشت که به بسط حکمت متعالیه و آموزه اصالت وجود پرداختند.
فلسفه صدرا جریان غالب فکر فلسفی از آن زمان تا به امروز بوده و شارحین بزرگی چون حاجی ملاهادی سبزواری، ملاعلی نوری، شیخ احمد احسایی و ملاعلی مدرس زنوزی داشته است. در عصر حاضر علامه محمد حسین طباطبایی و سید جلالالدین آشتیانی از واپسین حکمایی بودند که از حکمت متعالیه صدرا پیروی کردند و به بسط آن پرداختند، لازم به یادآوری است که این شرح مختصر از پرداختن به گوناگونیها و جریانهای حاشیهای باز مانده است و تنها به معرفی نام بزرگترین فیلسوفان سه جریان مشائی، حکمت اشراق و حکمت متعالیه بسنده کرده است.
از نگاهی مختصر در شرح بالا روشن میشود که ادعای کسانی که منکر «فلسفه اسلامی» هستند، خام و نسنجیده است و صفت اسلامی برای این سنت فکری بسیار دقیقتر از واژههایی چون «عربی»، «مسلمانان» و «کلام اسلامی» است. چرا که اولا بسیاری از مهمترین فیلسوفان این سنت غیر عرب بودهاند، ثانیا منشا اتحاد آنها اسلام بوده است و ثالثا فلسفه اسلامی مرزبندیهای مشخصی با کلام داشته است.
فلسفه اسلامی به اعتبار روش، مفاهیم و هیات، ترکیبی فلسفی است و به اعتبار بستر فکری و مسائل از اسلام نشات میگیرد. فیلسوفان اسلامی همواره متعهد و مستلزم به خردورزی و عقلانیت بودهاند و راز مخالفت دیرین متکلمین قشری و فقهای سطحینگر با ایشان نیز در همین التزام به خرد بوده است.
آثار به جا مانده از این سنت بزرگ بخش بنیادین فرهنگ و تمدن ما را بر میسازد و اثر آن تا به امروز در ابعاد گوناگون فرهنگ و جامعه مشهود است. رکود فلسفه به انحطاط جامعه میانجامد و برخی از محققان دلیل عمده رخوت سیصد ساله ما در حوزههای ادبیات، هنر، معماری، اقتصاد و سیاست را فقدان تفکر اصیل و نو آور پس از صدرا و روی آوردن فیلسوفان به حاشیهنویسی و تعلیقهنگاری میدانند. از همین جاست که ضرورت بازاندیشی در بنیادهای این سنت و توجه دقیق به مراحل آموزش و پرورش آن اهمیت مییابد.
نظر شما