در ادامه بحث درباب فلسفه اسلامی و جهان معاصر پس از اشاره به فواید روش آموزش کتاب محور هم اکنون به معایب این روش می پردازیم.
انحصار روش متن محور، موجب پدید آمدن معایب مهمی خواهد شد که فقدان درک کل نگر یکی از این موارد است. در روش متنمحور، به دلیل انحصار آموزش در یک متن دانشجو از درک کلیت نظامی فلسفی، تمامیت آثار فیلسوف، جایگاه او در جریان اندیشه، مکتب فکری او و پیامدهای آن باز میماند و آشنایی با این امور منوط به بازگویی استاد و توانایی او در این امر است و اگر چه بیشتر موارد چنین تعلیمی به نحو مختصر بازگو میشود، اما این امر به صورت نظام مند و سیستمی صورت نمی گیرد و بخشی از برنامه آموزشی نیست.
فقدان نگاه تاریخی یکی دیگر از این روشهاست. در شیوه متن محور، دانشجو با جایگاه تاریخی فیلسوف از یکسو و مساله فلسفی از سوی دیگر آشنا نمیشود. «به دست آوردن تصور دقیق از یک مساله فلسفی منوط به علم به نحوه پیدایش و تطور آن مساله است».
هر مساله فلسفی در برههای از زمان به دلایل مختلف معرفت شناختی، جامعه شناختی، روان شناختی و ... پدید میآید و در طول زمان از حیث موضوع نزاع، تقریر و استدلالهای له و علیه تغییر میکند. همچنین سراغ زندگی فیلسوف و بستر تاریخی و اجتماعی زندگی او در جهان امر مهمی در پیدایش، بررسی و پیامدهای مفاهیم فلسفی است.
همچنین فقدان نگاه میان رشتهای یکی دیگر از معایبی است که می توان به آن اشاره کرد. با وجود اقبال جدید و گسترده به مطالعات میان رشتهای، دانشجوی فلسفه اسلامی در آموزش متن محور، از آشنایی با دیگر شاخههای معرفت باز میماند و همچنین در فلسفه نیز از آشنایی با اندیشههای فلسفی و مطالعات مقایسهای میان آنها محروم است.
در روش متن محور، تنها به یک یا چند اثر از یک فیلسوف خاص به عنوان شاخص تمام آثار او یا شاخص تمام یک مکتب یا جریان پرداخته میشود و این امر سبب میشود دانشجو با دیگر آثار فیلسوف یا دیگر فیلسوفان آن جریان یا مکتب و یا دیگر جریانهای فکری آشنا شود و یا آنکه آن جریانها را از چشمانداز و منظر فیلسوف خاص بنگرد.
این امر ضمن خطر مهم دگماتیزم و وابستگی فکری و از دست رفتن آزادی اندیشه، موجب مهجور ماندن بخش عظیمی از آثار فکری میشود و گذشته از این امر موجب میشود که دانشجو در نهایت یا صدرایی شود یا سینوی و یا ... که این امر خطر مهمی برای استقلال فکری و بروز اندیشههای نو میباشد.
انحصار و اصرار در روش متن محور، بدون در نظر داشتن دیگر شیوههای آموزش، سبب ته نشست شدن ترمینولوژی (واژهشناسی) فیلسوف خاص شده و به جای پویایی زبان، به اشیایی آن منجر میشود.
در برنامه آموزشی کتاب محور، چنان که اشاره شده متون انتخابی گذشته از قدیمی بودن، عمدتا به فلسفه به مثابه متافیزیک (مابعدالطبیعه) پرداختهاند و مباحث جدیدتر و شاخههای نوین فلسفه چون شناختشناسی، روششناسی و ... در کتابها به صورت پراکنده است. این امر سبب میشود که دانشجو بیشتر به هستیشناسی بپردازد و از آشنا شدن با پرسشهای تازه باز بماند.
در ضمن می توان به خطر مرید و مرادی در این شیوه هم اشاره کرد. همچنان که روش متن محور، استعداد یاری رساندن به دانشجو جهت استقلال و جسارت فکری را دارد، امکان آن هم هست که شیوه معرفی متن به دانشجو سبب شود که با متن به مثابه امری مقدس و دست نیافتنی برخورد شود و چنان در ارزشهای آن مبالغه شود که دانشجو فیلسوف را چونان مراد درنگرد و در هر بار مراجعه با متن سعی کند با تاویلهای متفاوت اشتباههای آن را پنهان کند.
همچنین در روش کتاب محور کمتر اتفاق میافتد که در ذهن دانشجو پرسشهایی خطور کند که از آنها با عنوان مسائل فلسفه یاد میشود و این امر سبب میشود که در برخورد با تفکرات جدید که در مقام نقد فلسفههای مختلف از جمله فلسفه اسلامی برمیآیند حرفی برای گفتن نداشته باشد. این امر و عدم آشنایی با پرسشها و پاسخهای جدید فلسفی به ایستایی فکر و انحصار بر تعلیقهنگاری منجر میشود.در روش متن محور، از آنجا که متن به یاری تفسیر استاد خوانده میشود، امکان آن هست که نگاه استاد، تعلقات فکری او، برجسته کردن برخی مطالب و نادیده انگاشتن دیگر موارد به کژتابی متن منجر شود. اگرچه در تدریس فلسفه، از سویی ذوق استاد نادیده انگاشتن و تا حدی مطلوب است، و از سوی دیگر از تاویل متن گریزی نیست اما ضوابط این امر برای سطوح مختلف آموزشی و هدف آموزش متفاوت است. به عبارتی معنای آموزش فلسفه ابنسینا با مطالعه انتقادی او و مقایسه ابنسینا با دیگر فلاسفه متفاوت است و جایگاه هر یک از این مباحث متناسب با سطح فهم دانشجو فرق میکند.
نظر شما