تاکید بارون بر فلورانس معادل با نگاه دانشمندان شمالی همچون ماکس وبر بود، که با وجود مسیر متفاوتشان، پروتستانیسم را به کاپیتالیسم مرتبط می کردند و روح سوبژکتیویته کالونی را به عنوان مسئله ای تعیین کننده در پیدایش فرد گرایی مدرن به شمار می آوردند. پروژه تاریخی بارون در طرفداری از دموکراسی مشروطه اروپای غربی و امریکا، با مفاهیم بومی گرایانه آلمانی در جمهوری وایمر در تضاد و تقابل قرار می گیرد.
معنای ضمنی جمع گرایی، شهروندی صرف نیست، معنای گسترده تر دیگری از این مفهوم تعبیر می شود که به شرایط اجتماعی مطلوب و همچنین شهر به مثابه بستری مناسب برای زندگی بر می گردد. اتفاق مهمی که در رشد این مفهوم تاثیر بهسزایی گذاشت می توان برگشت به دانش کلاسیک، بعد از حمله ناپلئون دانست. البته بعد از شکست در جنگ جهانی اول نیاز به گونه ای دیگر از انسان گرایی احساس شد که در آن نگاه یکی از معاصران بارون با نام وارنر جاگر با رویکرد بارون مشابهت و نزدیکی بسیاری داشت. هرچند که بارون و جاگر هرگز با یکدیگر تبادل نظر نکرده بودند اما هر دو به ارزش های کلاسیک برگشته و آنها را تایید می کردند.
مخالفت اصولی بارون با ملی گرایی آلمان و برخورد او با نظام جمهوری خواهانه، به خودی خود، عمیقا از الگوهای سنت فکری آلمان متاثر بود. درونمایه بسیار مهم و تکرار شونده در نوشته های او بیداری حس وطن پرستانه در بین شهروندان بود که البته از آموزش کلاسیک فرا گرفته شده بود و خصوصا در پاسخ به تجاوز قدرتی خارجی نمود پیدا می کرد. اوج ظرافت تفکرات بارون را می توان در کتاب « جمع گرایی و آزادی جمهوری خواهانه در عصر کلاسیسیسم و بیداد گری » دید. همان گونه که ریکاردو فوبینی به خوبی اشاره کرده است، با وجودی که بارون این کتابش را متاثر از درگیری بین جهان غرب و بیدادگری هیتلری نوشت اما توانست با بهره گیری از ایده آلیسم آلمانی الگوی بسیار خوبی برای مقابله با قدرت نازیسم ارائه دهد. در این طرح به صورت تلویحی گفته می شود که وسکونتی میلان پیش انگاره ای برای ناپلئون بناپارت است.
رساله بارون به سبب فراموش کردن تاریخ سیاسی، سازمانی و اجتماعی، و ارائه الگوی خودآگاهی برای هر پدیده تاریخی و سیاسی تحت مطالعه، مورد انتقاد قرار گرفته است. انگیزه روان شناسانه بارون، در تاکیدش بر اتحاد افراد در جامعه سیاسی، شاید به موقعیت او به عنوان یک یهودی در آلمان وایمر بر می گشت. با به قدرت رسیدن هیتلر او از کشور اخراج شده و مجبور شد با کشور و موقعیت جدید خود، ایالات متحده آمریکا، همبسته شود، و این همبستگی با یک دولت جمهوری خواه و در عین حال خودکامه فکر او را دچار چالش کرد.
در سال 1955 با انتشار « بحران رنسانس متاخر » جمع گرایی وارد واژگان تاریخ نگاری انگلیسی زبان شد. استقبال از آن تا حدی متاثر از یکی دیگر از مهاجرین سیاسی با نام فلیکس ژیلبرت بود. اگر بارون به جمع گرایی به عنوان یک پاسخ سیاسی – قومی به وقایع نگاه می کرد، ژیلبرت آن را به عنوان یک چارچوب مفهومی برای مقابله با « فرضیات سنتی سیاسی » به کار میبرد. با این نگاه جمع گرایی به مثابه یک ایدئولوژی و گفتمان که معانی ممکن را محدود می سازد، استفاده می شود. با توجه به دیدگاه ژیلبرت زبان جمع گرایی تنها ابزاری برای بیان نبود بلکه همچنین به عنوان وسیله ای برای قدرت بخشی بیشتر به روشنفکرانی محسوب می شد که آن را می ساختند.
نگاه ژیلبرت از نقطه نظر دیگری نیز از رساله بارون دور می شد. از نظر بارون جستجوی ارزش و روح کارآفرینی رنسانس، برای چرخشی دوران ساز به سوی زندگی ای فعال، عنصری حیاتی محسوب می شد. در حالی که او در صفحه نخست کتاب «بحران ها » با اشاره به طلوع جامعه ای بورژوا می نویسد که ژیلبرت به جای تاکید بر تقابل بین پول پرستی و وطن پرستی، در پی توجه خاص به « از خود گذشتگی » و « فداکاری » برای رسیدن به « خیر همگانی » که در بستری جمهوری خواهانه فراهم می شود، بر می خیزد.
نظر شما